Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

خوش شانسی، بدشانسی

  • نویسنده موضوع ermis
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı خوش شانسی، بدشانسی
نویسنده موضوع ermis
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan ermis

ermis

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Aug 17, 2013
ارسالی‌ها
315
پسندها
301
امتیازها
0
محل سکونت
shz
دل نوشته
هـَمــه بـدهے هایـــَم را هــَم کـِـه صــآفــ کـُـنـم بــه ” دل خــود ” مــدیـون مےمــآنم… بــرای تمـام “دلــم مےخواســـت” هاے بے جواب مــانـده اش !!
بهترین اخلاقم
سکوت
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

[FONT=times new roman,times,serif]در روزگاری کهن پیرمردی روستا زاده ای بود که یک پسر و یک اسب داشت. روزی اسب پیرمرد فرار کرد و همه همسایگان برای دلداری به خانه اش آمدند و گفتند: «عجب بدشانسی آوردی که اسب فرار کرد!» پیرمرد در جواب گفت: «از کجا می دانید که این از خوش شانسی من بوده یا بد شانسی ام؟» همسایه ها با تعجب گفتند: «خب معلومه که این از بد شانسی است!» هنوز یک هفته از این ماجرا نگذشته بود که اسب پیرمرد به همراه بیست اسب وحشی به خانه برگشت.[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif]این بار همسایه ها برای تبریک نزد پیرمرد آمدند و گفتند: «عجب اقبال بلندی داشتی که اسبت همراه بیست اسب دیگر به خانه برگشت.» پیرمرد بار دیگر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟» فردای آنروز پسر پیرمرد حین سواری در میان اسبهای وحشی زمین خورد و پایش شکست.[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif] [/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif]همسایه ها بار دیگر آمدند و گفتند: «عجب شانس بدی.» کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که از خوش شانسی من بوده یا از بدشانسی ام؟» چند تا از همسایه ها با عصبانیت گفتند: «خوب معلومه که از بد شانسی تو بوده پیرمرد کودن!» چند روز بعد نیروهای دولتی برای سربازگیری از راه رسیدند و تمام جوانان سالم را برای جنگ در سرزمین دور دستی با خود بردند. پسر کشاورز پیر بخاطر پای شکسته اش از اعزام معاف شد. همسایه ها برای تبریک به خانه پیرمرد آمدند: «عجب شانسی آوردی که پسرت معاف شد.» کشاورز پیر گفت: «از کجا می دانید که...؟»[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif]
همیشه زمان ثابت می کند که بسیاری از رویدادها را که بدبیاری و مسائل لاینحل زندگی خود می پنداشته ایم صلاح و خیرمان بوده و آ ن مسائل، نعمات و فرصتهایی بوده اند که زندگی به ما اهدا کرده است. «عسی ان تکرهو شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبو شیئا و هو شرلکم و الله یعلم وانتم لا تعلمون...»
[/FONT]
[FONT=times new roman,times,serif] [/FONT][FONT=times new roman,times,serif]
«چه بسا چیزی را شما دوست ندارید و درحقیقت خیر شما در آن بوده و چه بسا چیزی را دوست دارید و در واقع برای شما شر است و خداوند داناست و شما نمی دانید.»
[/FONT]
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: Friends
بالا پایین