نادرحميد رزمنده اهوازي.بعدازمجروحيت درسوريه به شهادت رسيد...

[♔ŠĦДĦДB♔]

من كاملا بااين شخص رابطه نزديك داشتم چون بچه محل و مسجدي ما بوده..

​

پس از اعلام خبر شهادت حاج"نادرحمید" مدافع حرم حضرت زینب(س) ناگفته های زیادی از زندگی این رزمنده شجاع اهوازی بیان شد که نشان دهنده اوج تقوا و از خودگذشتگی این شهید والامقام است.
به گزارش رهیاب،پس از اعلام خبر شهادت حاج"نادرحمید" مدافع حرم حضرت زینب(س) ناگفته های زیادی از زندگی این رزمنده شجاع
اهوازی بیان شد که نشان دهنده اوج تقوا و از خودگذشتگی این شهید والامقام است.
در همین خصوص معاون فرهنگی سپاه حضرت ولیعصر(عج) که از سال های گذشته نسبت به چاپ تصویر شهدای مدافع حرم خوزستان اقداماتی صورت داده بود نقل می کند:حاج نادر حمید در آخرین دیداری که با یکدیگر داشتیم پس از طلب حلالیت گفت اگر لایق شهادت شدم و بنا شد تصویری از من منتشر کنی این جمله را کنار تصویر من بنویس:

يا محسن قد اتاك المسي ء وقد امرت المحسن ان يتجاوز عن المسي ء انت المحسن وانا المسي ء بحق محمد وآل محمد صل على محمد وآل محمد وتجاوز عن قبيح مـا تـعـلـم مـني

"اى خدايى كه به بندگان احسان مى كنى بنده گنهكار به در خانه تو آمده و تو امر كـرده اى كـه نيكوكار از گناهكار بگذرد , تو نيكوكارى و من گناهكار , به حق محمد و آل محمد رحمت خود را بر محمد و آل محمد بفرست و از بديهايى كه مى

دانى از من سر زده بگذر"

 

[eLOy]

دوستیمون از دوران دبیرستان شروع شد، تو یک کلاس بودیم و سر یه نیمکت می نشستیم...

بعد از ظهرها می رفتیم مسجد و مشغول کارای فرهنگی می شدیم

خیلی شوخ طبع و خوش خنده بود

مدام سر محل کارم بهم سر میزد

تا قبل از رفتنش به سوریه بهم سر میزد و با sms احوال همو جویا می شدیم...

خدا رحمتش کنه...

خبر شهادتش خیلی ناراحتم کرد





تنها کاری که امروز تونستم براش انجام بدم

این پوستر رو طراحی و چاپ کردم

و

به دوستداراش هدیه کردم...



​

 

[نجــواي غــرور]

چهره مهربوني داره روحش شاد

 

[♔ŠĦДĦДB♔]

بله محمد امشب بالاي مسجد ديدم اين طراحي قشنگت..دستت درد نكنه.

يه خاطره بگم ازاولين ديدار من باجاج نادر حميد...



درسته ادم شوخي بود. يبار با بچه هاي مسجد چند سال پيش رفتم دوره رزمايش. بعداون هم بود وهمه جمع شده بودن و نشسته بوديم.
فقط من چون بچه بسيجي و مسجدي نبودم لباسم سپاهي نبود لباس شخصي بودم.بعد نشسته بودم بااونها بعد يادش بخير اون اموزش بازكردن سلاح رو اموزش ميداد به بسيجي ها.بعد سوال كرد كي بلده اسحله رو باز و بسته كنه كامل.من و چند نفر دست بلند كرديم.بعد نفر دوم منو صدا كرد.واومدم راحت باز و سريع بستم.بعد با خنده بهم گفت تورو مسجد نميبينم جديد هستي.گفتم دوست فلاني هستم.گفت از كجا بلدي اينجوري سريع باز و ببندي.بعد گفتم چي بهش بگم.سربازي هم نرفتم بگم سربازي ياد گرفتم. گفتم چند سال پيش زماني كه طايفه ما با طايفه حميدي ها دعوا كردن. اسلحه زياد بود دست مردم و فاميل ومنم دسترسي داشتم و ياد گرفتم..ديدم يهو خنديد.بدجور هم خنديد.گفت خب حالا من حميدي هستم .ميخواي منو بكشي.چون زمان دعوامون كشتار شده بودزياد....ولي من نميدونستم اصليت اون حميدي هست. جا خوردم.يادمه بهم گفت خوبه فشنگ مشقي داخل اسلحه هست وگرنه فهميدي حميدي هستم منو ميكشتي.. همه خنديدن. بعد گفتمش اتفاقي افتاد و تمومش شد همه برادريم.بعد گفت من درسته حميدي هستم ولي بيشتر با طايفه شما رابطه دارم و ميبيني كه دارم بسيج محله شمارو اموزش ميدم. كه دفعه بعد حمله بكنيد به حميدي ها بيشتر كشته بديم...واقعا خيلي ناراحت شدم.از شهادتش ادم خيلي مهربون و بي كينه وهميشه شوخ و خندون بود.خدا به خانوادش وهمسرش صبر بده. و دوتا كودكي كه داره براشون اروزي اينده ايي پراز شادي و زيبايي ارزو ميكنم....

 

[sting]

ای وای الهی بمیرم.............
واقعا نمیدونم چی باید بگم فقط از خدا میخوام که به خانواده ی محترمشون صبر عنایت فرماید



​

​

​

خوشا روزی که دل را دلبری بود​

​

​

​

​

غزل خوان نگاه آخری بود​

​

​

​

خوشا آن روزها در خط اروند​

​

​

هوای روضه های مادری بود​

​

​

​

​

​

​