Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

اطلاعات موضوع

Kategori Adı شعر و مشاعره
Konu Başlığı اشعار عاشقانه سهراب سپهری... دنگ دنگ
نویسنده موضوع kojolomojolo
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan kojolomojolo

kojolomojolo

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Jul 26, 2013
ارسالی‌ها
471
پسندها
158
امتیازها
0
جنسیت

اعتبار :

دنگ ... ، دنگ ...

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ .

زهر این فکر که این دم گذر است

می شود نقش به دیوار رگ هستی من

لحظه ام پر شده است از لذت

یا به زنگار غمی آلوده است.

لیک چون باید این دم گذرد

پس اگر می گریم

گریه ام بی ثمر است.

و اگر می خندم

خنده ام بیهوده است

دنگ... دنگ...

لحظه ها می گذرد

آنچه بگذشت ، نمی آید باز .

قصه ای هست که هرگز دیر

نتوان شد آغاز.

مثل این است که یک پرسش بی پاسخ

بر لب سرد زمان ماسیده است.

تند بر می خیزم

تا به دیوار همین لحظه که در آن همه چیز

رنگ لذت دارد ، آویزم،

آنچه می ماند از این جهد به جای :

خنده لحظه پنهان شده از چشمانم .

و آنچه بر پیکر او می ماند :

نقش انگشتانم .

دنگ ...

فرصتی از کف رفت.

قصه ای گشت تمام.

لحظه باید پی لحظه گذرد

تا که جان گیرددر فکر دوام ،

این دوامی که درون رگ من ریخته زهر ،

و رهاینده از اندیشه من رشته حال

وز رهی دور و دراز

داده پیوندم با فکر زوال .

پرده ای می گذرد ،

پرده ای می آ*ید:

می رود نقش پی نقش دگر ،

رنگ می لغزد بر رنگ .

ساعت گیج زمان در شب عمر

می زند پی در پی زنگ :

دنگ...، دنگ... دنگ ...
 
بالا پایین