حسرت دیدار

[sting]

غلط کرده باران
حالا که مرا به تو بد عادت کرده
بی تو می بارد
روز و شب
بی خستگی
وقتی خودت نیستی،
باران هست​

 

[sting]

کمی دور تر از ترانه های خاموش....

اینک این من ، آینه
چشم های خسته
در این ضرب آهنگ پر ایهام
ترانه های نا مفهوم ذهنیات درد
پشت نقاب دل فریاد ، فریاد...
اینک این من ترانه های خاموش
با صدای ترانه های او
جلای روشنایی است
قلب ، درد ، انتظار
لحظه های فریاد ، سکوت چشم ها
این نجابت بی دلیل چهره ها
این سکوت ناخواسته رویا
به انتظار معجزه رهایی می گردد
زمان ، زمان بیقراری است
زمان مردن من
در سکوت این همه رنج
ناخواستگی باورها
در این لحظه های پر ترحم
.
.
.
کمی دورتر
دورتر از یک تجسم بی دلیل
کمی دورتر
دورتر از این دل بیمار
کمی دورتر از ترانه های خاموش
سکوت را می شکنند
کمی دورتر
فصلی دیگر شروع شده...
فصل جدایی رنگ ها
فصل سرد بی رویا​

 

[sting]

خدای دلم او را بازگردان...
شب بود که صدای سکوت این درد
واژه های دلم را لرزاند
تردید این همه وقت
رفتن این همه روز
هفته پشت هفته
هر چهارشنبه
اما هنوز ته مانده ها نیامده
خدای من ضجه های دلم
این سکوت دفترش را نمی خواهد
خدای دلم
این بار با همان چشم های خسته
همان ترانه های شکسته
با همین صدای بسته
بازگشتنش را از تو می خواهم
صدای قلب خسته ام را
با آمدنش شاد کن
خدای من شاید در این رنج دوران
همه آزمایش خواهیم شد
اما به صداقت دل پاکش
که از فرسنگ ها فاصله تا من
مهربانی اش شادی لحظه هایم بود
به صداقت کلامش
او را به ما باز گردان
امیر
صدایم را می شنوی
این بار صدای قلب ترا می خواهد
امیر
مقاومت کن
ته مانده های یک مرد
همیشه پاکی یک مرد بود
و خواهد بود
باز گرد
منتظر می مانم
دوستای خوبم برای امیر دعا کنید​

 

[sting]

هنوزهم مثل بچگی هایت
اسباب بازی های تازه ای که
بابهانه والتماس می خری
زودخراب می کنی ودورمی اندازی .
وقتی که دلم مرد
تازه فهمیدم توچراتفنگ وشمشیر
خیلی دوست داشتی .​

 

[sting]

http://tse2.mm.bing.net/th?id=OIP.M...a4294eeo0&w=230&h=170&rs=1&pcl=dddddd&pid=1.1 ​

گفتی دروغ هایی که گفتم فقط به خاطرخودت بود.
توکه همیشه مراعات حال مرامی کنی
تویی که اینقدرخاطرمرامی خواهی
حال دلم اصلاخوش نیست
این باربه خاطرمن ساکت باش .​

 

[sting]

عشق یعنی
وقتی چشم های پرازخجالتت
مثل غروب بارانی پاییزشد
روانی شدازغم
دل دیوانه ای که
دلیل نفس کشیدن هایش توبودی .
وعاشق شاعرساده دلی است
که هنوزاول وآخرشعرهایش توهستی .
​

 

[sting]

​

مراببخش اگرااین روزها
شعرهایم بوی تلخ کنایه می دهد
خودت جای من بودی
خفه نمی شدی بااین همه بغض ؟​

 

[sting]

​

مدت هاست اذان چشم هایت رانشنیده ام​

وضوگرفته ام بااشک هایم بیا​

فکری به حال شعرهای قضای من کن .​

 

[sting]

و
بازچشم های تو ازچشم های من دور شد
وزبانم به گفتن جمله ی دوستت ندارم مجبورشد
سهم من ازبرکت عظیم عشق تو
نانی سوخته درکف این تنورشد
وکسی که نمی خواهد من باتو باشم
ازهمیشه بیشتر به چشمم منفور شد
پسرک تنهای مهربان قصه ی من
ناگهان سنگدل وبی رحم ومغرور شد
او راحت سربه بالش گذاشت ودرذهن من
صد مرتبه حرفهای تلخش مرور شد
هنوز نفهمیدم دل عجول بی حوصله ی من
توراکه دید چطور این همه صبور شد
​

 

[eleya]

درحسرت دیدار تو اواره ترینم:smilie (64):

 

[sting]

♥ ٥:٢٦ ‎ب.ظ


حال و روز زندگی من...
وقتی تـــ♥ــو نباشی...
فقط یک کلــمه است...
الفـــــاتـــــ♥ـــــحه...!

 

[sting]

دوست داشتن تو...مثل نخ کردن سوزن "اعصاب" میخواهد...
لــــیاقت نمیخواهد...


!

 

[sting]

بعضی وقتا از...
شدت دلتنگی...
گریه که هیچ...
دلم میخواهد...
های های بمیرم...!

 

[sting]

بــــــــــــــــــــــرگرد...
نه اینکه دلم برایت تنگ شده باشد...
نـــــــــــــــــــــــــــه...
فقط خنجــــرت جا مانـــــــده است...
نمیگذاردتکیه بدهم...!

 

[sting]

روحـ ـ ــ ــ ــ ــم میخواهد...
برود یک گـ ــوشه بنشیند...
پشتش را بکند به دنـ ــیا...
پاهایش را بغـ ــ ـــل کند...
و بلند بلند بــ ــ ــ ــگوید...
من دیگر بــازی نمیکنم...!

 

[sting]

خـــــــــــــــــــیالت همیشه هست...
امـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ـا...امـ ــ ــ ـ ـ ـ ـ ـ ـ ــ ـروز...
دلم خـــودت را خواست نه خیالت را...!

 

[sting]

سرت گرم است...!
آنجا یا هیچ کجا...فـــــــــــــــرقی نمیکند...!
مزاحمت نمیشوم...!
اما حرارت سرگرمی هایت مرا میسوزاند...!

 

[sting]

بی تــــــــــــو...
کنار این همه خاطره نشستن...
دل میــــــخواهد...
بــــــــــــــــــــــــــــاور کن...!

 

[sting]

خـــــــــــــ ــــــــــــیلی وقته...
که بــــــــرای دیدن تـــــــــ ــــــــــو...
اول باید چشــ ــــ ـــــم هایم را ببندم...!

 

[eleya]

یکی بود یکی نبود ،زیر کنبد کبود،یه جوون خسته بود،که دلش شکسته بود
مثل بارون بهار،زارو زار گریه میکرد،گاهی دست خسته شا،به سوی خدا میکرد
که ای خدای مهربون،خالق هفت اسمون ،اونا بی وفا مکن ،از منش جدا مکن،دست خستما بگیر،تو منا رها مکن
بگو اخه تا به کی باید بشینم سر راش،بشینم تا اون بیاد که بشنوم صدای پاش
اخه اون نمیدونه،که دلم پریشونه،نمیاد که از چشام، غم عشقا بخونه