sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
من مادر دو فرزند هستم؛ یک دختر 11 ساله و یک پسر 2/5 ساله. بچه دوم ما یعنی «صدرا» با رضایت و آمادگی کامل ما، یعنی من و پدرش به دنیا آمد؛ برخلاف دخترم «هستی» که غافلگیرمان کرد. فکر میکردم تجربه دوم آسانتر است و خیلی از مسائل برایم حل شده باشد و دیگر خبری از سختیها و گرفتاریهای بچه اولم نباشد. به خصوص درباره شب بیداریها و تغذیه او؛ چون در مورد «هستی» در این موارد خیلی اذیت شده بودم. منتظر بودم که زودتر بچه به دنیا بیاید تا به قول معروف فقط لذت وجود یک بچه کوچک با تمام شیرینیهایش را ببرم. به خصوص که همه میگفتند نگهداری از بچه دوم خیلی روبهراهتر از بچه اول میشود؛ بچه هم کم آزار و اذیتتر، آرومتر و بیدردسرتر میشود! البته نمیدانم بر چه پایه و اساسی این حرف را میزدند اما به هر حال من هم دلم را به همین حرفها خوش کرده بودم. اما زهی خیال باطل...!
صدرا که به دنیا آمد، دردسرهای عجیب و غریب من هم کلید زده شد. بعد از زایمان و روزهای اول تولد صدرا بود که موقع تعویض پوشک متوجه یک زخم کوچک داخل مقعدش شدم. ابتدا با خودم فکر کردم که شاید موقع زایمان توسط پرستاران بیاحتیاطی شده و این زخم به خاطر برخورد یا کشیده شدن یک جسم تیز به وجود آمده اما زخم هر روز بزرگتر میشد و داشت در قسمتهای دیگر بدنش نیز ظاهر میشد؛ روی پاها روی ساقش و پشت دستش و از همه بدتر وضعیت فجیعی که روی صورتش بود. طوری که دو طرف گونههایش، پیشانی و چانهاش حتی پشت پلک چشمانش کاملا زخم شده بود و حتی گاهی خونریزی میکرد!
حال من در آن روزها اصلا تعریفی نداشت. هنوز از دردهای زایمان سزارین خلاص نشده بودم و شیرینی بچهدار شدن را زیر زبانم احساس نکرده بودم که نگران و خسته و درمانده و حیران به دنبال دوا و درمان افتادم. دست به هر درمانی زدیم از امتحان کردن چندین دکتر متخصص اطفال و داروهای گران قیمت تا روشهای خانگی و گیاهی! در نهایت یک جمعبندی کلی راجع به مشکلش داشتم که البته بیشتر به مدد سرچ خودم در اینترنت بود. آن هم اینکه این بیماری یک اگزمای پوستی شایع بود که اگر اشتباه نکنم در مورد 40 درصد نوزادان وجود داشت و قابل درمان قطعی نبود، فقط میشد تا حدی کنترلش کرد.
قسمت سخت قضیه اینجا بود که باید شیر خودم را به تعبیر دکترها «موقتا» قطع میکردم و یک نوع شیر خشک رژیمی به صدرا میدادم. گفتم به تعبیر دکترها «موقتا» چون به نظرم آنها از این نکته غافل بودند که وقتی شیشه و پستانک به دهان نوزاد مزه کند، دیگر سینه مادر را نخواهد گرفت، مگر در موارد استثنا. همین طور هم شد؛ البته مشکل دو تا هم شد، اول اینکه شیر خشک رژیمی اصلا به مزاج بچه نساخت و سیستم گوارشی پسرم را کلا به هم ریخت. به شکلی که زمان کار کردن شکمش به شعاع یک متری اطراف او بوی بسیار زنندهای به مشام میرسید؛ طفلکی صدرای من شده بود سوژه خنده! مشکل دوم هم این بود که طبق پیش بینیام او را از وابستگی به شیر خودم درآورد. از همه بدتر اینکه، بعدها فهمیدم شیرخشک تجویزی پزشک محترم هیچ تاثیری در درمان این مشکل نداشته است! و فقط باعث شد که پسرم کم کم تمایلی به خوردن شیر خودم نشان ندهد، تا جایی که در پنج ماهگی او کاملا شیرخشکی شده بود.
خلاصه آنقدر این در و آن در زدم و این مساله را با همه آنهایی که بچه کوچک داشتند، در میان گذاشتم تا اینکه یک تجویز نظر مرا به خودش جلب کرد. دو نفر از خانمهای باتجربه که از آشنایان بودند، اعتقاد داشتند که با ترکیب دو پماد کالاندولا و تریامسینولون این مشکل برطرف میشود. خب، نسبت به آن کارهایی که قبلا امتحان کرده بودم، راهحل سادهای بود و به نظر بی خطر و کم عوارض میآمد. به همین دلیل با خودم گفتم من که این همه کار کردم و این همه داروهای مختلف و گران قیمت را امتحان کردم، این راه را هم بروم اما نتیجه غیر قابل باور بود! این دو کرم ساده و پیش پا افتاده بهتر از تمام داروهای عجیب و غریب و خارجی تجویزی دکترها عمل کرد. چیزی نگذشت که به طرز عجیبی زخمها شروع به خوب شدن کرد! این درمان ساده آنقدر مفید بود که الان بعد از گذشت دو سال، صدرا گاهی به خاطر گردوخاک یا مالیدن بعضی خوراکیها به پوستش نشانههای خیلی کوچکی از بیماری سابق را نشان میدهد که من سریعا اقدام میکنم و با صابون گلیسیرینه کودک صورتش را میشویم و مقدار خیلی کمی از همان ترکیب را به موضع مورد نظر میمالم و خلاص! تنها ظرافت کار این است که باید مراقب باشم این ترکیب را اطراف چشم بچه نمالم و اگر اشتباها این اتفاق افتاد از پماد هیدروکورتیزن که استریل چشمی است، استفاده کنم.
خلاصه با این روش من توانستم به لطف خدا و به کمک استفاده از تجربه اطرافیان از پس خان اول بچهداری بربیایم. این اولین نبرد من و اولین مشکل بچه دوم بود ا
صدرا که به دنیا آمد، دردسرهای عجیب و غریب من هم کلید زده شد. بعد از زایمان و روزهای اول تولد صدرا بود که موقع تعویض پوشک متوجه یک زخم کوچک داخل مقعدش شدم. ابتدا با خودم فکر کردم که شاید موقع زایمان توسط پرستاران بیاحتیاطی شده و این زخم به خاطر برخورد یا کشیده شدن یک جسم تیز به وجود آمده اما زخم هر روز بزرگتر میشد و داشت در قسمتهای دیگر بدنش نیز ظاهر میشد؛ روی پاها روی ساقش و پشت دستش و از همه بدتر وضعیت فجیعی که روی صورتش بود. طوری که دو طرف گونههایش، پیشانی و چانهاش حتی پشت پلک چشمانش کاملا زخم شده بود و حتی گاهی خونریزی میکرد!
قسمت سخت قضیه اینجا بود که باید شیر خودم را به تعبیر دکترها «موقتا» قطع میکردم و یک نوع شیر خشک رژیمی به صدرا میدادم. گفتم به تعبیر دکترها «موقتا» چون به نظرم آنها از این نکته غافل بودند که وقتی شیشه و پستانک به دهان نوزاد مزه کند، دیگر سینه مادر را نخواهد گرفت، مگر در موارد استثنا. همین طور هم شد؛ البته مشکل دو تا هم شد، اول اینکه شیر خشک رژیمی اصلا به مزاج بچه نساخت و سیستم گوارشی پسرم را کلا به هم ریخت. به شکلی که زمان کار کردن شکمش به شعاع یک متری اطراف او بوی بسیار زنندهای به مشام میرسید؛ طفلکی صدرای من شده بود سوژه خنده! مشکل دوم هم این بود که طبق پیش بینیام او را از وابستگی به شیر خودم درآورد. از همه بدتر اینکه، بعدها فهمیدم شیرخشک تجویزی پزشک محترم هیچ تاثیری در درمان این مشکل نداشته است! و فقط باعث شد که پسرم کم کم تمایلی به خوردن شیر خودم نشان ندهد، تا جایی که در پنج ماهگی او کاملا شیرخشکی شده بود.
خلاصه آنقدر این در و آن در زدم و این مساله را با همه آنهایی که بچه کوچک داشتند، در میان گذاشتم تا اینکه یک تجویز نظر مرا به خودش جلب کرد. دو نفر از خانمهای باتجربه که از آشنایان بودند، اعتقاد داشتند که با ترکیب دو پماد کالاندولا و تریامسینولون این مشکل برطرف میشود. خب، نسبت به آن کارهایی که قبلا امتحان کرده بودم، راهحل سادهای بود و به نظر بی خطر و کم عوارض میآمد. به همین دلیل با خودم گفتم من که این همه کار کردم و این همه داروهای مختلف و گران قیمت را امتحان کردم، این راه را هم بروم اما نتیجه غیر قابل باور بود! این دو کرم ساده و پیش پا افتاده بهتر از تمام داروهای عجیب و غریب و خارجی تجویزی دکترها عمل کرد. چیزی نگذشت که به طرز عجیبی زخمها شروع به خوب شدن کرد! این درمان ساده آنقدر مفید بود که الان بعد از گذشت دو سال، صدرا گاهی به خاطر گردوخاک یا مالیدن بعضی خوراکیها به پوستش نشانههای خیلی کوچکی از بیماری سابق را نشان میدهد که من سریعا اقدام میکنم و با صابون گلیسیرینه کودک صورتش را میشویم و مقدار خیلی کمی از همان ترکیب را به موضع مورد نظر میمالم و خلاص! تنها ظرافت کار این است که باید مراقب باشم این ترکیب را اطراف چشم بچه نمالم و اگر اشتباها این اتفاق افتاد از پماد هیدروکورتیزن که استریل چشمی است، استفاده کنم.
خلاصه با این روش من توانستم به لطف خدا و به کمک استفاده از تجربه اطرافیان از پس خان اول بچهداری بربیایم. این اولین نبرد من و اولین مشکل بچه دوم بود ا