Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

به نام خالق هستی بخش

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı عشق و دلدادگی
Konu Başlığı به نام خالق هستی بخش
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سفر به درون

[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[/FONT]






شبی در خواب دیدم که سرگردان و وحشت زده و پابرهنه

دربیابانی می دویدم، از دور نما، شهری هویدا شد، خسته

و نالان به شهر نزدیک می شدم به امید این که به آبادی و

آبادانی برسمتا در آنجا کمی بیاسایم اما ....

به ادامه مطلب مراجعه کنید.
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
شبی در خواب دیدم که سرگردان و وحشت زده و پابرهنه در بیابانی می دویدم، از دورنمای شهری هویدا شد، خسته و نالان به شهر نزدیک می شدم به امید این که به آبادی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
و آبادانی برسم تا در آنجا کمی بیاسایم اما همین طور که نزدیک و نزدیک تر می شدم این شهر و آبادی را بیشتر و بیشتر ویرانه می یافتم، گویی مرگ نفس خود را مدتها
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پیش در این وادی دمیده بود.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
تنها پرندگان آوازخوان این وادی کلاغ هایی بودند که صدای

گوش خراششان کسی راخشنود نمی کرد، کم کم وارد شدم،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
کسی برایم خوش آمد نگفت، تجارت خانه های آبادی تعطیل
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
بود و کسی سودی نمی برد، هیچ سربازی برای امنیت شهر
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
دیده نمی شد، گوییدیگر نیازی به مقابله با ظالم نیست چرا که ظلم مدتها پیش کار خود را کرده بود و از آنجا رخت بر بسته بود.
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
از دور پیرمردی را دیدم که کناری نشسته بود، در کنارش حاضر
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
شدم و سلام کردم و اوبا حالتی نالان با تکان دادن سر سلامم را
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
اجابت گفت، از او پرسیدم بر سر این شهر چه آمده؟ مگر
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
طاعون نفساز شهر گرفته یا شاید جنگاوران شهر را به
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
غارت برده اند، قحطی آمده یا بلایی نازل شده، آخر چگونه است
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
که رنگ و روح زندگی در این جا مفهوم را از دست داده؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
بالاخره پیرمرد به صدا آمد و گفت فرزندم کنارم بنشین، مدتها
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
است کسی برای دیدن این شهر نیامده، بنشین تا برایت بگویم:
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
سالها پیش مردمی خوشبخت و سرحال و سرزنده، در نهایت
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
سلامتی در این آبادی زندگیمی کردند، ما را فرمانروایی عاقل و
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
عادل بود که حکم خود را همیشه بر اثاث داشته ها و مصالح
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خویشمی راند، مردم این شهر هم از این که او فرماندهی شهر را بر عهده داشت خوشحال بودند تا این که آن روز شوم سر رسید و روزهای خوشی اهالی کم کم رنگ باخت.
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
منتظر ادامه مطالب پیرمرد بودم اما از او صدایی بر نخواست،
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
به چهره اش نگاه کردم، با کمال تعجب به خواب رفته بود
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
و گویی چرت خماری می زد!آری او مصرف کننده قهاری بود،
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خواب او فرصتی شد تا از دور کوچه و پس کوچه های
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
شهر را نظاره کنم اما هر کسی را می دیدم در حال نشئگی یا
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خماری بود، گروهییکدیگر را کتک می زدند، گروهی دیگر در حال دزدی از دیگران بودند و گروهی مشغولتزریق مواد مخدر
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
و دیگری به خوردن مشت مشت قرص مشغول بود.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
صدایم را بلند کردم و گفتم آهای پیرمرد بقیه داستان چه شد؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
از خواب بیدار شد و سراسیمه به ادامه داستان پرداخت.از او پرسیدم چه شد؟ آن تراوت و خوشبختی به کجا رفت؟گفت روزی مردان و زنانی پوشیده از البسه زیبا و جواهرات بسیارکور کننده بر گردن از دروازه های شهر سرازیر شدند،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
آنها می خواستند فرمانروا را ملاقات کنند، لباس و جواهرات
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
آنها مردم این شهر را کور کرد به طوری که آنها را به بارگاه
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
فرمانروا هدایت کردند!آنها جوایز و کادوهایی را برای مردم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
شهر آورده بودند، غافل از این که در داخل اینجعبه ها پر از
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
موش و آفت های مختلف بود.
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
چنان برق جواهرات و لباس های فاخر آنها چشم و دل مردم این
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
شهر را کور کرده بودکه هیچ کس نتوانست تسلیم نشود،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
غافل از این که پس از مدتی موش ها از جعبه ها درآمدند و
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
به شهر ما حمله ور شدند، تمام تأسیسات شهر را ویران
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
کردند، حشرات موزی پرده ها و البسه ما را پاره پاره کردند،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
این شد که قبایل متحد این شهر از هم متفرق شدند و کم کم
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
جدا شدن آنها از یکدیگر باعث ضعف و بیماریشان شد.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پرسیدم قبایل؟ مگر اینجا چه قبایلی زندگی می کردند؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
نام آنها چه بود؟خنده تلخی از گوشه لبش نمایان شد و گفت دیگر چه فرقی می کند؟ آنها روزی قبایل قدرتمندی بودند، قبایل نفس، حس، روح، کالبدهای هفتگانه و ... آنها هرکدام دارایارتشی قدرتمند بودند، سربازانی قابل و تنومند.
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پرسیدم چه ارتشی به آنها حمله کرد؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
گفت لشکریان نفس اماره.پرسیدم با چه سلاحی؟گفت وقتی حمله ور شدند غرور در دستانشان بود، سپرشان زیاده خواهی بود و تاج نافرمانی بر سر داشتند، دزدی بر جیب
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
داشتند ولباسی از لذت بر تن داشتند، از آن روز به بعد حتی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
سبزی در این شهر رو به زردی رفت، درختان تنومند از داخل
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پوسیده شدند و دیگر جوانه ای نروئید.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
در فکر فرو رفتم و به یک باره سئوالی عجیب از پیرمرد
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پرسیدم،آیا کسی مسئولمستقیم این تخریب ها شده؟
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
چه کسی است که باعث شده فرمانروای این شهر به
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
زندان رود و افرادی نااهل تکیه بر تخت فرمانروایی زنند؟
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
با این پرسش سر را در میان دستانش گرفت گویی که از درد به
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خود می پیچید، باانگشت محلی را نشان داد و گفت عکس او برای عبرت دیگران به دیوار بزرگ شهرنصب شده است،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
مطمئنی که می خواهی او را ببینی؟
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
گفتم آری و به راه افتادم، جلوی عکس که رسیدم بهت زده و متعجب تصویر خود را درآن قاب یافتم، دست و پاهایم
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
خشک شده بود، هرچه بیشتر سعی در حرکت داشتم کمتر حرکتی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پدیدار می شد تا این که
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
دستان پیرمرد را بر شانه هایم احساس کردم.به آرامی
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
زمزمه می کرد که اگر خودت می خواهی حالا وقت رفتن است.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پرسیدم کجا؟

گفت به سفر.گفتم به کجا سفر کنم؟گفت به شهر روشنایی، اگر به آنجا روی حتمأ از آن شهر برایمان نور خواهی آورد.ناگهان چندین مرد دیگر در اطرافم ظاهر شدند،مرا در آب شستند و برای سفر مرا با لباس سفیدی
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
مهیا کردند.کوله باری برایم مهیا شد، دست در کوله خود
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
بردم، کمی اراده، کیسه های متعدد دانش و آگاهی، چندین بسته
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
صبر، کمی تخم امید،یک شیشه پر از فرمانبرداری.
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
ناگهان نگاهم به نقشی افتاد که روی کیسه و کوله بارم بود،
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
ایننقش از مثلثی تشکیل شده بود که اضلاع آن را عدالت،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
معرفت وعمل سالم تشکیل می داد.از آنهاخداحافظی کردم و
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
سفری را آغاز نمودم، سفری از ظلمت به نور،
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
از تاریکی به روشنایی، از جهل به دانش و از ناامیدی به امید،
[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]
از لذت طلبی به مصلحت اندیشی و ...
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
امروز اما هنوز در سفرم، اما خوشحالم که همچنان در این سفر در حرکتم و امید دارم روزی به انتهای سفر برسم، اگر چه
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]
پایان هر نقطه سر آغاز خطی دیگر است ..........
[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
 
بالا پایین