sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به نام خالق زیبا یی ها[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امروز سراغ دفتر خاطراتم رفتم، بعد آغاز زندگی مشترکمون نوشتن را شروع كردم چون خیلی زود متوجه شدم همسرم گوشی برای شنیدن و دلی برای سپردن نداره. داشتم روزهای سخت زندگی با یك مرد مصرفكننده كه با صبوری پشت سر گذاشته بودم رو ورق میزدم. نمیدونم دنبال چی میگشتم، شاید دنبال اشتباهات گذشتهام بودم.
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلبستگی یا وابستگی!؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اولین اشتباه من بود. من بینهایت به نگاه، توجه و محبت همسرم محتاج بودم شاید به این خاطر كه من دنیا را در وجود همسرم خلاصه كرده بودم. فراموش كرده بودم یك نور كوچیك از پشت ذرهبین آدم رو میسوزونه ولی نور خورشید با اون عظمتش گرم میكنه.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دفتر خاطراتم را ورق زدم، به این سؤال رسیدم كه محبت زیاد یا محبت زیادی!؟ زنها میخواند دیده بشوند و مردها میخواند تقدیر بشوند. برای دیده شدن، همسرم را مورد ستایش و تقدیر قرار میدادم و منتظر پاسخ بودم. نفهمیدم تا زمانی كه میتونی بدون چشمداشت محبت كنی، محبت كن، این باعث شد كه احساس خسران تمام وجودم را دربربگیره.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بخشیدن یا نبخشیدن!؟ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اوایل ازدواج با اینكه گاهی مطمئن بودم همسرم به من دروغ میگه چون به شدت از بحث و جدل گریزان بودم، حرف او را باور میكردم و از اشتباهات كوچك و بزرگ او میگذشتم. من عاشق صداقت خارم كه دستم را زخمی میكنه و میگه من خارم نه گل زهرآلودی كه سمی میكنه و باز میگه من گلام. وقتی مدتی از ازدواج مون گذشت، به تصور اینكه من بینهایت بزرگمنشی كردهام، خیلی اوقات اشتباهاتش را نمیبخشیدم تنها اونها رو رها میكردم، اشتباهاتش را پسانداز ذهنیام میكردم تا در هنگام مبارزه به عنوان حربهای برای كوچكنمایی همسرم استفاده كنم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناراحت شدن یا ناراحت ماندن!؟ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناراحت شدن دست آدم نیست، اما ناراحت ماندن دست آدمه. اشتباه دیگری من این بود كه گاهی توی ناراحتیهام گیر میكردم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پنجمین اشتباه بزرگ زندگیام پیش زمینههای ذهنیای بود كه برای خودم از زندگی مشترك ساخته بودم. من زندگی مشترك را در یك قالب خاص، با یك جملات خاص، یك رفتار خاص تبیین میكردم، باور داشتم كه همه زوجهای خوشبخت باید زیر بارون قدم بزنند، ، باید دست همدیگر رو توی خیابون محكم بگیرند، باید كنار هم از خنده ریسه بروند، باید زیر ماه قهوه بخورند، باید ساعتها حرف برای گفتن داشته باشند، دیر فهمیدم كه خوشبختی میتونه تنها ساعتی آرامش از كنار هم بودن باشد. زمانی كه ادراك آدم نسبت به موضوعی تغییر بكند، احساسات نیز متناسب با آن تغییر خواهد كرد.[/FONT][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ترجیح دادم دیگر صفحات را ورق نزنم چراكه وجدانم از این همه اشتباه و یادآوری اشتباهات قبلی به درد آمده بود.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]امروز سراغ دفتر خاطراتم رفتم، بعد آغاز زندگی مشترکمون نوشتن را شروع كردم چون خیلی زود متوجه شدم همسرم گوشی برای شنیدن و دلی برای سپردن نداره. داشتم روزهای سخت زندگی با یك مرد مصرفكننده كه با صبوری پشت سر گذاشته بودم رو ورق میزدم. نمیدونم دنبال چی میگشتم، شاید دنبال اشتباهات گذشتهام بودم.
[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دلبستگی یا وابستگی!؟[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اولین اشتباه من بود. من بینهایت به نگاه، توجه و محبت همسرم محتاج بودم شاید به این خاطر كه من دنیا را در وجود همسرم خلاصه كرده بودم. فراموش كرده بودم یك نور كوچیك از پشت ذرهبین آدم رو میسوزونه ولی نور خورشید با اون عظمتش گرم میكنه.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]دفتر خاطراتم را ورق زدم، به این سؤال رسیدم كه محبت زیاد یا محبت زیادی!؟ زنها میخواند دیده بشوند و مردها میخواند تقدیر بشوند. برای دیده شدن، همسرم را مورد ستایش و تقدیر قرار میدادم و منتظر پاسخ بودم. نفهمیدم تا زمانی كه میتونی بدون چشمداشت محبت كنی، محبت كن، این باعث شد كه احساس خسران تمام وجودم را دربربگیره.[/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بخشیدن یا نبخشیدن!؟ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اوایل ازدواج با اینكه گاهی مطمئن بودم همسرم به من دروغ میگه چون به شدت از بحث و جدل گریزان بودم، حرف او را باور میكردم و از اشتباهات كوچك و بزرگ او میگذشتم. من عاشق صداقت خارم كه دستم را زخمی میكنه و میگه من خارم نه گل زهرآلودی كه سمی میكنه و باز میگه من گلام. وقتی مدتی از ازدواج مون گذشت، به تصور اینكه من بینهایت بزرگمنشی كردهام، خیلی اوقات اشتباهاتش را نمیبخشیدم تنها اونها رو رها میكردم، اشتباهاتش را پسانداز ذهنیام میكردم تا در هنگام مبارزه به عنوان حربهای برای كوچكنمایی همسرم استفاده كنم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناراحت شدن یا ناراحت ماندن!؟ [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ناراحت شدن دست آدم نیست، اما ناراحت ماندن دست آدمه. اشتباه دیگری من این بود كه گاهی توی ناراحتیهام گیر میكردم.[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]پنجمین اشتباه بزرگ زندگیام پیش زمینههای ذهنیای بود كه برای خودم از زندگی مشترك ساخته بودم. من زندگی مشترك را در یك قالب خاص، با یك جملات خاص، یك رفتار خاص تبیین میكردم، باور داشتم كه همه زوجهای خوشبخت باید زیر بارون قدم بزنند، ، باید دست همدیگر رو توی خیابون محكم بگیرند، باید كنار هم از خنده ریسه بروند، باید زیر ماه قهوه بخورند، باید ساعتها حرف برای گفتن داشته باشند، دیر فهمیدم كه خوشبختی میتونه تنها ساعتی آرامش از كنار هم بودن باشد. زمانی كه ادراك آدم نسبت به موضوعی تغییر بكند، احساسات نیز متناسب با آن تغییر خواهد كرد.[/FONT][FONT=tahoma, arial, helvetica, sans-serif][/FONT]
[FONT=tahoma,arial,helvetica,sans-serif][/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]ترجیح دادم دیگر صفحات را ورق نزنم چراكه وجدانم از این همه اشتباه و یادآوری اشتباهات قبلی به درد آمده بود.[/FONT]