!! sezar
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Nov 9, 2013
- ارسالیها
- 954
- پسندها
- 39
- امتیازها
- 0
- سن
- 37
- محل سکونت
- tehran
- وب سایت
- delneveshte-edi.blogfa.com
- تخصص
- azad
- دل نوشته
- زمانی فراموشت میکنم.. که بالای سنگ قبرم با افسوس بگویی.. کاش زنده بودی...
اعتبار :
پارسال اوایل ماه اسفند٬ همسرم خوابیده بود و من برای خواندن نماز ظهر و عصر به اتاق مجاور رفتم٬ داشتم سلام نماز را می دادم که یک صدای نعره ای در فضای خانه پیچید٬ صدا وحشتناک٬ دلهره آور و بلند بود٬ تا بخواهم از جایم بلند شوم نعره دوم٬ سوم و چهارم هم سر داده شد٬ هر نعره چند ثانیه ای طول می کشید و بلافاصله دیگری و هر کدام بلند تر از قبلی٬ بدون کلام و با دهان بسته. در لحظه اول حتی نفهمیدم این چه صدایی است٬ نفهمیدم که از سوی کی است! صداها انقدر بلند و دلهره آور بودند که از ترس در وسط اتاق خشکم زد و با دو دست جلوی دهانم را گرفتم٬ بلافاصله بعد از اتمام نعره ها صداهای پریدن همسرم از روی تخت بر روی زمین٬ دویدن هایش به سوی اتاقی که خودم در ان بودم را شنیدم... نمی توانید حتی تصور کنید چقدر ترسیدم و چه حالی داشتم! تا مرا دید در کنار چهارچوب در ایستاد٬ با چشمان خیره و نگاه بدون روح که بعدها فهمیدم این نوع نگاه از علائم بیماری اسکیزوفرن است به من ذل زد! تمام وجودم می لرزید٬ ضربان قلبم را که قفسه سینه ام را می لرزاند٬ نفس های به شماره افتاده ام را به خوبی حس می کردم٬ برای خودم و همسرم آب قند درست کردم ولی او نخورد٬ پرسیدم چی شد٬ چرا اینطور شدی جواب نداد! گفتم خیلی ترسیدم حرفی نزد... این اولین بار بود که نعره هایش را شنیدم ولی آخرین بار نبود. اوایل فواصل بین آنها حدود یک هفته تا ده روز بود و به مرور به هر شب رسید. همسرم برخی از علائم را قبل از ازدواج نشان داد ولی نه من٬ نه خانواده ام و نه حتی مشاور ازدواجمان متوجه نشد. یکی از دلایل اشتباه همه ما این تصور بود که او دانشجوی دکتری است و در این شرایط فرد مشکل دار از نظر بیماری روانی آنهم به شکل جنون نیست.