*JujU*
کاربر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- Nov 6, 2013
- ارسالیها
- 2,786
- پسندها
- 394
- امتیازها
- 83
- محل سکونت
- تهران
- تخصص
- فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
- دل نوشته
- هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..
اعتبار :
گفت وگویی که روی دیگری از شخصیت داستین هافمن را رو می کند.
آقای هافمن ،آیا تا به حال به روان درمانگر مراجعه کرده اید؟ -تمام عمرم گاه وبی گاه. نخستین باری که به روان درمانگر مراجعه کردم چند سالی پس از بیکار شدنم بود و بعد «موفقیت » تحلیل روانشناختی ام را خراب کرد. چون «فارغ التحصیل» را بازی کردم و یکهو در تمام نقاط دنیا مشغول فیلم بازی کردن شدم و روان درمانگرم در شهر نیویورک بود.
چه آموختی؟ اینکه (ضمایر) خود آگاه، نیمه خودآگاه و غیرخودآگاه وجود دارد. و ضمیر غیر خودآگاه را بی خودی غیر خودآگاه نمی خوانند. چون اگر شروع به فهمیدن کنی، دیگر غیرخود آگاه نیست(می خندد) از زیر روان درمانی شانه خالی می کردم چون واقعا نمی خواستم این چیزهای دردناک را درباره خودم بشناسم. این ذات بشر است.
چه عواملی یک روان درمانگر خوب را می سازد؟ بداند چه زمانی یک جمله بُرنده را بگوید و آن را هدر ندهد. من فهمیدم که این کار در زندگی بکار می آید. نباید همیشه آنچه درباره ی کسی فکر می کنید به او بگویید چراکه اگر جمله را نگیرد شما آن را هدر دادی. زمانی که می گویم: «بگیرد» منظورم این است که او ظرفیت درک آن را داشته باشد. مگر که او یک حالت دفاعی داشته باشد. یعنی همه ما حالت های دفاعی را داریم که به گمانم می تواند یک فرم هنری باشد.
درک این مساله چگونه به شما کمک کرد؟ گمان نمی کنم بدون بکارگیری این روش شانسی داشتم.
در سروکله زدن با زندگی؟ -نه، نه. در سروکله زدن با اشتباهات و شکست ها. (می خندد)
اما شما که شکست /اشتباهات زیادی نداشته اید؟ چرا داشتم. منظورم این است که «فارغ التحصیل» دوازده سال پس از یک بازیگر شکست خورده بودن اتفاق افتاد. بعد تلاش کردم هر نقشی را نپذیرم. یک سال کار نکردم. پس از آن یک نقش مکمل را قبول کردم. فکر نمی کنم بازیگران زیادی باشند که پس از آنکه برای فیلم بعدی شان به یک ستاره تبدیل شده اند، نقش مکمل بپذیرند.
موفقیت شما را شادتر کرد؟ نه. وقتی مشهور می شوی یکی از چیزهایی که یاد می گیری این است که شهرت یک افسانه را از پرده ی ابهام بیرون می آورد چون هیچ چیزی تغییر نمی کند. یادم هست نخستین باری که به عنوان بازیگری بیکار به روان درمانگر مراجعه کردم بیست ساله بودم . روان درمانگر ازم پرسید: «چی می خواهی؟» و من جواب دادم: «می خواهم تمام زندگی ام کار کنم، می خواهم یک زندگی زناشویی معرکه داشته باشم، می خواهم آنقدر پول درآورم که خانه ی در شهر نیویورک بخرم.» اما وقتی به همه اینها دست یافتم ، هیچ چیزی تغییر نکرد.
دست کم رویای کار به وقوع پیوست. آیا زمانی وجود داشت که دیگر نخواهی بازیگری را ادامه دهی؟ -یک بحران واقعی داشتم. پس از آنکه احساس فلج شدن بهم دست داد، حدود سه و سال نیم کار نکردم. جالب بود چون درست بعد از آنکه جایزه یک عمر دستاورد هنری را از موسسه فیلم آمریکا گرفتم، اتقاق افتاد. با لباس رسمی تاکسیدو در سالنی پر از مردم گام بر می داشتم در حالی که دیوارها پر از تصاویر شخصیت هایی بود که ایفا کرده بودم و این ویرانم کرد. احساس خوبی بهم نداد. همیشه حیرت زده می شدم وقتی دیگران برایم می گفتند که دچار شوک ناشی از ترس شده اند. اما آن شب که به خانه برگشتم، تاکسیدو را از تنم درآوردم ، به تخت خواب رفتم و دچار شوک ناشی از ترس شدم. هرگز چنین حمله ای را تجربه نکرده بودم. وحشتناک بود.
برای نخستین بار می توانستم منظور آدم هایی را درک کنم که ادعا می کنند وقتی دچار این حالت می شوند می توانند خودشان را از پنجره پایین بیاندازند. چون می خواهند از این حالت رهایی یابند. احساس عجیب وغریبی بود. بیشتر از حس خوب داشتن نسبت به آن جایزه، احساس می کردم همه چیز تمام شده و اینکه به نوعی، دیگر نخواهم توانست با کسانی ارتباط برقرار کنم که از طریق کارم (بازیگری) واقعا می خواستم ارتباط برقرار کنم. چون تلاش می کنی چیزی را در بازیگری پیدا کنی که یک جوری شبه به فراسو رفتن است.
تا چه اندازه حفظ شرافت در مقام بازیگر دشوار است؟ -خب موفقیت فاسد می کند. سیستم ستاره سازی فاسد می کند. چگونه می توان جلوی آن را گرفت؟ شما خلوصت کمتر می شود. زمانی که بازیگران با من در یک فیلم همکاری می کنند، می گویند: «کارگردان از من می خواهد این شکلی بازی کنم اما می دانم که اشتباه است. نمی توانم این جوری بازی کنم. بامن موافقی؟» به آنها می گویم که حق با آنها است دوباره می پرسند که به کارگردان چه بگویم؟ پاسخ شان می دهم به او بگو این را بازی نخواهی کرد. می گویند :«اخراجم خواهد کرد.» می گویم: «بسیارخوب بگذار اخراجت کند.» پاسخ می دهند: «گفتن این جمله برای شما راحت است.» اما من می گویم: «نه بازی بد را انجام نده. انجام نده. بهتر است اخراج شوی تا بازی بد کنی.» من به این حرف اعتقاد دارم. هنوز هم اعتقاد دارم.
چه اتفاقی می افتد اگر شما تسلیم چنین چیزی شوی؟ فکر می کنم یکدفعه تسلیمش می شوی. تسلیمِ فرصت خوبی که به شما داده شده. تسلیم نگاه آسان گیری می شوی که:«خب، آره. طرف خیلی خوب نیست. ولی نقش ِ معرکه است. پولش هم خوبه... و و و...» و شما به زانو درمی آیی. اما نتیجه کار حتی امروزه هم اهمیت ندارد. مردم به فیلم ها اهمیت نمی دهند چه خوب بازی کردی باشیم چه بد؛صرفا ملاک موفقیت شان از تگاه جدول فروش است.برای استودیوها هم مهم نیست.
آیا تابه حال بازیگری بی حوصله بوده ای؟ هرگز بی حوصله نبوده ام، تمام! به راستی می توانم ادعا کنم که اصلا به خاطر ندارم در زندگی بی حوصله بوده باشم. ؛ افسرده، غمگین، مضطرب و هراسان بله بوده ام. اما هرگز بی حوصله نبوده ام. چون هرگز نمی دانم قرار است در زندگی چه پیش بیاید. بنابراین این مانع از بی حوصله شدنم می شود.
چه چیزی باعث می شود بازیگری را ادامه دهی؟ ما با بقیه مردم فرق داریم. بهتر است بگویم با همه فرق داریم. با مردمی فرق داریم که ترجیح می دهند مقابل دیگران نباشند. زمانی که با لارنس اولیویر (در ماراتن من.م) همکاری می کردم با او دوست شدم. از لارنس این سوال را پرسیدم. «ما چرا این کار را انجام می دهیم؟ چه چیزی ما رامتفاوت می کند؟» و او رک ترین پاسخی را به من داد که تا حالا شنیده ام. از او پرسیدم چرا این کار را می کنیم؟ و لارنس جواب داد: «چرا؟ به من نگاه کن. نگاه کن.نگاه کن.نگاه کن.نگاه کن.» من از این جواب تکان خوردم و موهای تنم سیخ شد. پاسخ سوال همین است. ------------- منبع: نامه نیوز