łєmєҺ∂קּ
کاربر انجمن
- تاریخ ثبتنام
- Dec 13, 2013
- ارسالیها
- 211
- پسندها
- 158
- امتیازها
- 0
- محل سکونت
- خوزستان
- وب سایت
- fatemerahaa.blogfa.com
- تخصص
- ندارم
- دل نوشته
- من آن گلبرگ مغرورم که میمیرم ز بی آبی ولی با منتو خواری پی شبنم نمیگردم......
- بهترین اخلاقم
- میگن مهربونم
اعتبار :
[h=2]ذهن زیبا یا متوهم?
[/h]
[/h]
فاطمه سیارپور
شیزوفرنی(schizophrenia) یا آنچه گاه جنون جوانی می نامند، بیماری کمتر شناخته شده*ای است که در سنین جوانی (بین 15 تا 40 سالگی) شانس ابتلای افراد بدان بیشتر است و بنا بر آمارهای منتشر شده حدود 1درصد از افراد کل دنیا بدان مبتلا هستند. به نظر متخصصان علت وجود این دامنه*ی گسترده، عدم تشخیص به موقع یا صحیح آن است. به همین دلیل افراد طبقات پایین*تر اجتماعی شانس ابتلای بیشتری برای آن دارند، زیرا شرایط درگیر شدن با این بیماری در میان آنان به لحاظ وضعیت فرهنگی و اجتماعی بیش*تر است و از سوی دیگر امکانات اقتصادی و فرهنگی کم*تری برای تشخیص به موقع و درمان در آنان وجود دارد. علاوه بر آن شیزوفرنی در فرهنگ*های مختلف با علایم متفاوتی بروز کرده، به همین دلیل گاهی تشخیص و درمان بیماری مشکل*تر می*شود. فرد مبتلا به اسکیزوفرنی، اسیر توهمات ناشی از به هم ریختگی ذهنی است که لزومن این نوع روان*پریشی نمی*تواند غیرواقعی باشد. به عبارتی گاهی مرز واقعیت و توهم به شدت به هم نزدیک شده و شواهدی در سیستم زبانی، شناختی ، رفتارها و حتی موفقیت*های فردی و اجتماعی در فرد پیدا می*شود که به سبب آن*ها می*توان وجود بیماری را رد یا آن را به سختی باور کرد. فیلم سینمایی ذهن زیبا (A Beautiful Mind) محصول 2001 هالیوود و برنده*ی اسکار، حاصل توجه خاص به ماهیت این بیماری و وجود آن در یک نابغه*ی جهانی ریاضی و اقتصاد و برنده*ی جایزه*ی نوبل یعنی«جان نش »است و هنوز هم حرف*هایی برای گفتن دارد.
روایت این فیلم مبتنی و نه منطبق بر واقعیت است و بر اساس داستان زندگی«جان فوربس نش جونیور» نابغه*ی علوم ریاضی شکل گرفته که در سال 1994 جایزه*ی نوبل را از آن خود کرد و این در حالی است که عدم اطمینان به ثبات ذهنی این اندیشمند مبتلا به شیزوفرنی تا حدی بود که برگزارکنندگان نوبل، برنامه*ای برای سخنرانی وی در آن سال قبل از دریافت جایزه ترتیب ندادند. فیلم ذهن زیبا روایت متفاوت و نوینی از مسئله*ی بیماری روانی و درمان آن به ویژه شیزوفرنی دارد و هم**نشینی نبوغ و جنون را به نحو بارزی نشان می*دهد:
داستان از زمان زندگی دانشجویی جان نش در 1947 در دانشگاه پرینستون آغاز می*شود. وی شخصیتی منزوی است که توانایی برقراری ارتباط با سایرین را ندارد و روابط اجتماعی را از سطح نمادین و معنایی تا بی معنایی و ساختاری کاهش داده است. به گونه*ای که دیگران تاب تحمل این نوع نگاه و رفتار که برهم*زننده*ی واقعیت (fact) برساخته در ذهن افراد جامعه است-یعنی سطح معنایی فرهنگ- را ندارند و همین مسئله به انزوای هرچه بیشتر او کمک می*کند. در حالی که ذهن او طوری است که می*تواند روابطی میان ابژه*ها و اشیا مثلا در طرح*های یک کروات یا ستارگان درهم و برهم آسمان خلق کند و از آن*ها ساختارها یا شکل*های بامعنی بیافریند. او تنها توانسته با هم اتاقی*اش رابطه*ی اجتماعی برقرار کند.
چند سال بعد که او استاد همین دانشگاه می*شود هم*زمان به استخدام پنتاگون درمی*آید تا در اوایل دهه پنجاه یعنی زمان جنگ سرد، از نبوغش استفاده و کدهای مربوط به ساخت بمب در ارتش روس را رمزگشایی کند. همین*جاست که توانایی خارق*العاده اش در کشف روابط بی*منطق اما ظاهرن با معنی میان اشیا در قالب اعداد به کمکش می*آید و او تنها با تمرکز و نگاه کردن می*تواند کشف*های بزرگی در کدخوانی*ها داشته باشد. او این مسئله را به پای موفقیت روزافزونش می*گذارد.
در همین دوران رفتار غیرمتعارف او به عنوان یک استاد باعث می*شود «آلیشیا» دانشجوی تیزهوش کلاسش که برعکس جان در برقراری رابطه با دیگران تبحر زیادی دارد، جذب او شود. میان این دو رابطه ای شکل می گیرد که آلیشیا پایه*گزار آن است زیرا جان هنوز در برقراری رابطه با دیگران دارای ضعف*های عمده*ای است. با وجود ممنوعیت ازدواج در نوع تعهدی که در همکاری با پنتاگون دارد، آن دو با هم ازدواج می*کنند. از آن جا که این ازدواج نوعی ساختارشکنی در زیرپاگذاشتن تعهدی است که با سیا دارد پس او جان آلیشیا و فرزندش را در خطر می*بیند و دایم در این تصور است که پارچر - مامور سیا - در همه جا او را تعقیب می*کند. این احساس خطر باعث هجوم توهم*های مالیخولیایی هرچه بیش*تر به او می*شود و بیماری شیزوفرنی و توهم*های ناشی از آن خود را بیش از پیش نشان می*دهد. نشانه*های (Symptoms)دیوانگی و نبوغ درهم می*آمیزند و مرز میان واقعیت و توهم در ذهن او شکسته می*شود.
با ورود تیم درمانی دکتر رزن، روانپزشکی که روزی او را دست*بسته و در پی یک تعقیب و گریز از مراسم سخنرانی*اش در دانشگاه به تیمارستان اعزام می*کند، بیننده در می*یابد که بیش از هرچیز جان یک بیمار روانی بوده است؛ «پارچر»، «رمزگشایی برای سیا» و «هم*اتاقی و خواهرزاده*اش» همگی تصوری بیش نبوده*اند. دکتر رزن نماد واقعیتی حقیقی است که نبوغ سرشار یک ریاضی*دان مبدل به جنون شده را اینک مانند شوکی در مواجهه*ی بیننده و آلیشیا با جان به تصویر می*کشد. در این میان این پرسش*ها مطرح می شود که مگر می شود در اوج نبوغ مجنون بود؟ مرز جنون و نبوغ چیست؟ آیا تفاوتی میان این دو وجود دارد؟ این واقعیت حقیقی مرز واقعیت و توهم را حتی در نزد بیننده و آلیشیا هم مخدوش می*کند و شواهد اسکیزوفرنی- البته نه چندان حاد- را در ذهن آنان نیز به وجود می*آورد!
این نابغه ی مجنون در تیمارستان بستری و شوک درمانی آغاز می گردد. پس از آن در خانه به دور از چشم آلیشیا از مصرف دارو خودداری می*کند تا در نهایت یک شب با هجوم وحشیانه*ی تصورهایی روبرو می*شود که حتی تا مرز کشته شدن کودکش در وان حمام پیش می*رود. تبحر کارگردان در نشان دادن مرز مخدوش واقعیت و خیال در این سکانس قابل توجه است. جان نه تنها نمی*خواهد به فرزندش صدمه*ای بزند بلکه در مقابل پارچر از او دفاع هم می*کند.اما آلیشیا چون پارچر را نمی*بیند، تصور می*کند او و کودکش مورد حمله*ی جان واقع شده*اند. این بار آلیشیاست که تصوری می*کند که واقعی نیست! از این رو فرار می*کند.این سکانس نشان می*دهد که تعامل میان دو طرفی که یکی در عالم واقعی است و دیگری در تصورات و اوهام است نمی*تواند یک گفتگوی واقعی باشد. حتی اگر واسطه*ی تعاملی قدرت*مندی مانند زبان در میان باشد. زیرا از خلال چنین گفتگویی معنای مشترکی که لازمه ی هر ارتباط است، شکل نمی*گیرد.
در این جا دکتر رزن پیشنهاد بستری شدن مجدد را می*دهد که با مخالفت جان مواجه می*شود. فیلم در این بخش به آرامش رسیده است و در سکانسی رمانتیک آلیشیا از وجود عاطفه و علاقه*ی شدیدش به جان سخن می*گوید و تأکید می*کند که تنها مشکل جان عدم تفکیک واقعیت از خیال است و تنها امر واقعی وجود علاقه*ی بیش از حد آلیشیا به اوست.به نظر وجود این عشق نقطه*ی آغاز مناسبی برای درمان جان باشد.اما آیا عشق می*تواند جایگزین درمان پیشنهادی دکتر رزن باشد؟ آیا عشق می*تواند مرز مخدوش شده*ی خیال و واقعیت را برای جان ترمیم کند؟
جان تصمیم می گیرد با اتکا به همین نیرو به همراه اراده*ی خویش به مداوای خود بپردازد. تقلیل سطح این بیماری تا رسیدن به یک واقعیت تقریبن بیولوژیکی، اجتماعی و روانی یعنی برنامه*ریزی مجدد مغز با اتکا به نیروی عشقٍ «دیگری»، متدهای درمانی علوم روانی را در نزد بیننده به چالش می*کشد و این پرسش را به وجود می*آورد که آیا می*شود با مفاهیم پیچیده و پررمز و راز مانند عشق که خود در نزد بشر به اندازه*ی کافی شناخته شده نیست، به جنگ با یک پدیده*ی پیچیده مانند شیزوفرنی رفت؟ آیا عشق کافیست؟ این عشق چه فراز و نشیب*هایی را باید طی کند؟ آیا کمیت و کیفیت این عشق آن قدر هست که در راه سختی*های درمان این بیماری کاهش نیابد؟ در این زمینه فیلم به راحتی از کنار چنین پرسش*هایی می گذرد و راه*حل پیشنهادی خود را به یک کلیشه*ی فیلمی تقلیل می*دهد و همین برای فیلم یک نقطه*ی ضعف عمده محسوب می*شود.
در راستای تصمیم خود مبنی بر درمان بیماری اسکیزوفرنی، در اولین فرصت به دانشگاه می*رود و در کتابخانه مشغول مطالعه می*شود. در این حین تصورها و توهم*ها او را راحت نمی*گذارند، اما جان با اتکا بر نیروی اراده*اش تصمیم گرفته تا این تصورات را نادیده بگیرد. عمل نادیده گرفتن راه حل دیگری است که فیلم پیشنهاد می*کند. «آندوئینگ» یا نادیده گرفتن به تعبیر فروید مکانیسمی دفاعی است که در سطح ناهشیار(unconsciousness) اتفاق می*افتد و فرد می*خواهد آن چه مانع رسیدن به موفقیتی شده را ندیده بپندارد، با این شیوه که در نقش جادوگر و به شیوه*ای جادویی، موجود را به ناموجود تبدیل کند. چنان که گویی این مانع هرگز نبوده و رخ نداده است. اما این شیوه*ی دفاعی برای جان در سطح ذهنی به شکل خودآگاه اتفاق می*افتد زیرا او تنها کسی است که توهم*های ذهنی*اش را می*بیند پس خودآگاهانه تصمیم می*گیرد آن*ها را از بین ببرد و چون هیچ*گاه نمی*تواند از شرشان خلاص شود، شیوه*ی نادیده گرفتن را انتخاب می*کند. اراده*گرایی عاملیت (agency) دربرابر وضعیت جبری بیماری به مثابه یک ساختار(structure)، روانکاوی ناخودآگاه را (مانند آن چه در رمان «نیچه گریست» هم رخ می*دهد)،مقابل فلسفه*های اراده*گرایانه (مانند اندیشه*های دکارت) قرار می*دهد.این نادیده گرفتن نوعی کشمکش و درگیری دایمی میان دوگانه*ی معروف عاملیت و ساختار که تا لحظه های آخر فیلم هم، جان را رها نمی*کند.
نشانه*های بهبود نسبی بیماری در سکانسی که او بالاخره می*تواند در جمع کوچکی از دانشجویان به حرف زدن به طور عادی بپردازد، پیدا می*شود.تا جایی که دوباره به تدریس در دانشگاه روی می*آورد و در نهایت برنده*ی جایزه*ی نوبل می گردد...اما هیچ*گاه تصور و توهم او را رها نمی*کند. حتی زمانی که جایزه را دریافت می*کند. اما تفاوت آن است که در این زمان جان صاحب اراده می*داند تفاوت خیال و واقعیت چیست، زیرا او اراده*گرایانه به شناخت ساختارهای بیماری نایل آمده است.