پــــــــــرستو
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 824
- پسندها
- 1,491
- امتیازها
- 93
- محل سکونت
- شیراز
- تخصص
- ضــــد حال زدن , رک گویی
- دل نوشته
- قلــبها دریچه نفوذند انکــس که صادقانه نفوذ کند پایدارترین مهمان دل استـ
اعتبار :
[h=1][/h] ایران نوشت:
به میانه راه رسیدم، از یک سو درگیر ترافیکی بودم که به ناچار باید تحملش میکردم و از سویی دیگر بازیهای هنرمندانه اش فکر و ذهنم را درگیر کرده بود. سر چهارراه اول مأموری با سه قپه چشمم را به خود جلب کرد که داشت همه تلاشش را برای رفع گره ترافیک بهکار میگرفت. ناخودآگاه به یاد سرهنگ سریال دایی جان ناپلئون افتادم که در سال 1354 در کنار هنرمندان دیگری توانستند بازیها و مجموعه ماندگاری را خلق کنند، البته یک تفاوت اساسی میان داییجان سرهنگ و آن مأمور راهنمایی بود و آن حکمی است که دایی جان ناپلئون برایش صادر کرده بود وگرنه او باید در قصه ایرج پزشکزاد و سریال تقوایی سرگرد میماند. داییجان سرهنگی که در یکی از سکانسهای این سریال به داییجان ناپلئون با بازی – غلامحسین نقشینه - با عصبانیت میگوید: داداش این سوراخ راه آب کجاست؟ که دایی جان ناپلئون در جوابش میگوید: لابد انگلیسها دزدیدنش! و دایی جان سرهنگ میگوید: خان داداش انگلیسها با توپ و تانک و طیاره وارد تهران شدن اون وقت برای اینکه به شما لطمه بزنن میان سوراخ راه آب رو بدزدن؟!
او حالا 85 ساله شده اما حسرت نقشها و بازی هایش فقط برای مخاطبانی میماند که دیگر کمتر با چنین آکتورهایی روبهرو خواهند شد. اصلاً چند سال باید طول بکشد تا سینما و تلویزیون و حتی تئاتر ایران بازیگر نقش «خواجه قشیری» سریال سربداران، «خوابگزار اعظم» سریال سلطان و شبان و حتی «قاضی» مجموعه گرگها را متولد کند؟!
با سرعت کمی توانستم از چهارراه اول پر ترافیک بگذرم. ماشین قدری سرعتش بیشتر شد و همان طور که بیرون را نگاه میکردم صدای ترانهای از حامی بهنام گلایه از رادیو نظرم را جلب کرد و پس از آنکه داشتم بخشی از شعرش را باخودم زمزمه میکردم گوینده شاعر، آهنگساز و تنظیم کننده تصنیف را معرفی کرد؛ بهرام دهقانیار. یک نام دوباره افکارم را به یک مجموعه تلویزیونی پیوند زد. این آهنگساز همانی است که موسیقی ماندگار پدر سالار را ساخته و نقش پدر سالار هم بازیگری خلق کرده که اگر نگویم هیچکس دیگری نمیتوانست به این خوبی نقش اسدالله را بازی کند بیراه نگفته ام. اسدالله خان همان پدری بود که تلاش میکرد همه فرزندانش را زیر چتر خودش بگیرد و به نوعی همه خانواده را رهبری کند. او یک شعار دیکتاتورمآبانه داشت: «یا همه یا هیچکس». شاید یکی از بخش هایی که هر بیننده سریال پدرسالار نمیتواند آن را فراموش کند، سکانسی است که بعد از یک کشمکش با آذر، عروس و برادرزاده اش همه را به یک شام دعوت میکند و آنها هرکدام بنا به دلایلی نمیتوانند به آنجا برسند و اسدالله خان عصبانی و دلشکسته روی بشقابهای تو سفره پا میگذارد و یک به یک آنها را میشکند و در نهایت سکته میکند. آنقدر غرق این مجموعه شده بودم که دیدم راننده بخشی از مسیر را اشتباه میرود به ناچار مسیر دیگری را پیشنهاد کردم تا زودتر به مقصد برسم.
فکر کردن به این بازیگر و قدرت نمایی در نقش هایش آنقدر شیرین است که اگر ساعتها وقت بگذارم هم نمیتوانم همه آثار ماندگار او را در ذهن و خاطرم مرور کنم. با اینکه کارش را پیش از سی سالگی آغاز کرد اما نخستین هنرش را در مقابل دوربین در آغاز سی سالگی در تله تئاتر «خودکشی» به نمایش گذاشت.
به درختان وسط بلوار نگاه میکردم که ناگهان آیینه بغل یک بنز مدل 230 به آیینه ماشین ما خورد از جا پریدم و به آن ماشین و راننده اش نگاه کردم مردی حدود 50 ساله با موهای فرفری و سبیلی بر پشت لب. دستش را به نشانه عذرخواهی از شیشه بیرون آورد که بزرگی و زردی سنگ انگشترش بسیار چشمنواز بود درست شبیه محمد ابراهیم فیلم مادر که علی حاتمی آن را ساخت و او هم در این فیلم یکی از ماندگارترین نقشهای عمرش را بازی کرد. «خورشید دم غروب، آفتاب صلائ ظهر نمیشه، مهتابیش اضطراریه، دوساعته باتریش سهست، بذارین حال کنه این دمای آخر، حال و وضع ترنجبین بانو عینهو وقت اضافیه بازیه فیناله، آجیل مشگل گشاشم پنالتیه، گیرم اینجور وجودا، موتورشون رولز رویسه، تخته گازم نرفتن سربالایی زندگی رو، دینامشون هم وصله به برق توکل، اینه که حکمتش پنالتیه، یه شوت سنگین گله، گلشم تاج گله!».
یا در سکانسی که محمد ابراهیم با آن شخصیت خشن و عصبانی درباره زن ذلیلی اش با مادر درد دل میکند؛ «از موقعی که خونه شد به نامش یک زبون درآورد قاعده باتون اسکی و...»
در حالی که بازیها و نقشهای این هنرمند را در ذهنم مرور میکردم به منزلش نزدیک شدم، هنرمندی که نقشها و بازی هایش در آثار مختلف حالا دیگر سه رقمی شده و آنقدر نقش ماندگار ایفا کرده که هم خودش بتواند از عملکرد نیمقرنیاش دفاع کند و هم مخاطبانش او را ستایش کنند.
رسیدم؛ آپارتمانی در طبقه همکف یک برج بلند، برجی که حالا به آن آسمانخراش میگویند. اینجا خانه بازیگر و هنرمند پیشکسوت است؛ «محمدعلی کشاورز».
هنگامی که دکمه زنگ در را میفشردم، احساس خوب و آرامش بخشی داشتم چراکه حالا قرار است از محمد علی خان کشاورزی عیادت کنم که حالا برای خودش یک اسطوره بازیگری است.
در خانه باز شد و در همان بدو ورود تابلوی نصب شده بزرگی از چهره محمدعلی خان روی دیوار نگاهم را به خود جلب کرد. وارد شدم و خودم را به آن چهره نزدیک و نزدیکتر کردم. در چشمان تابلوی نصب شده رگه هایی از اتابک اعظم فیلم کمالالملک را داشت. در آن کار اتابک اعظم که از نزدیکان ناصرالدین شاه و مظفرالدین شاه قاجار بود همواره از این ترس داشت که کمال الملک – با بازی جمشید مشایخی – جا و منصب او را اشغال کند.
به قسمت پذیرایی خانه رسیدم. او خیلی آرام، خونگرم و با محبت مرا به داخل پذیرفت و سلامم را گرم پاسخ داد. پس از دقایقی که در کنارش نشسته بودم ناخودآگاه زیرچشمی چهرهاش را برانداز کردم، واقعاً او همان بازیگر نقش شعبون بیمخ بود که غیر از خشونت و قتل و خون چیز دیگری را نمیشناخت؟! شاید بارها هنگام دیدن مجموعه هزاردستان خودم را در کنار او فرض کردم که در نهایت چیزی جز رعب و وحشت عایدم نشد اما در این خانه و در کنار بازیگر آن نقش چیزی جز آرامش وجود نداشت؛ نه آن شعبونی که در سگدانی خودش میخواهد خر نمک فروش را سقط کند و در مواجهه با آن خر بگوید: «آسوده کسی که خر نداره، از کاه و جویش خبر نداره. خوب جفتتون دارید از دست هم خلاص میشید. آخَم نگفت زبون بسته، بهسلامتی خرت سقط شد، مصیبت آدمیزادو نداره، روز جزا، حساب و کتاب پس نمیده....» و نه آن چهره بیگذشت فیلم کفشهای میرزا نوروز که میرزا – با بازی علی نصیریان - را تا دم طناب دار کشاند.
او بسیار آرام و با طمأنینه نگاهم کرد و از خاطراتش گفت؛ از روزهایی که برای یک سکانس یا یک پلان چقدر زحمت کشیده از دوستیهایش گفت با بزرگانی چون عزت الله انتظامی، علی نصیریان، داوود رشیدی و...
حتی اگر نامی هم از دوست هنرمندی نبرد از سر کینه و حرص نبود و صرفاً بهخاطر ناراحتی از او و رابطه نزدیکتر از دوستی اش بود.
در کنار عکسهای موجود در پشست سر کشاورز عکسی از اسماعیل شنگله و تعریف چندین باره محمدعلی خان، به یادم میآورد که در اواسط دهه 60 بود که در تئاتر تلویزیونی «دست بالای دست» به کارگردانی شنگله بازی کرد که نقشاش را بسیار خوب و روان ایفا کرده بود.در کنار همه تابلوها عکس دخترش «نلی» که خارج از ایران زندگی میکند نزدیکترین عکسی است که محمدعلی خان کشاورز در کنار خودش قرار داده است و طرز چیدمان تابلوها و تنوع این شخص نشان میدهد او همه نقشهایی را که ما دوست داریم با دخترش عوض نخواهد کرد. اما مهمترین نکتهای که آن روز برایم مسجل شد، انرژی و جانی بود که محمدعلی خان کشاورز در چهره و وجودش موج می زد. با حرفهای او شنونده میشویم و با نگاه او بیننده و با افکار او میتوانیم غرق شویم به نیم قرن بازی و کارگردانی در تئاتر، سینما و تلویزیون...
برق نگاه مقتدر اما مهربان پدرسالار را هنوز هم میشود در چشمانش جستوجو کرد. خانهاش شبیه خانه پدرسالار نبود اما خودش هنوز پدرسالار است. اگرچه رد پیری را میتوان در قدمهایش دید ولی همان گامها حکایت از سالهایی دارند که صرف هنر کرده است. هنری به اسم بازیگری. هنری به نام نقش آفریدن و جان دادن به شخصیتی که از بطن متن یک نویسنده آمده است. محمدعلی کشاورز برای طرفدارانش فقط پدر سالار نیست بلکه تبلور همه شخصیتهایی است که طی سالیان بازیگری، به ایفایشان پرداخته است.
یک نیمروز بهاری را انتخاب کردیم تا جویای احوال استاد شویم. مقصدمان منزل استاد بود با گلهایی که میدانستیم روحیه هنرمندانهاش حتماً آنها را دوست خواهد داشت. به قول خودش آدمی است دیگر، روزی جوان است و روزی هم پیر میشود و استاد هم گریزی از این ماجرا نجسته است و به همین دلیل این روزها در گوشه دنج منزل استراحت و مطالعه میکند از راهرو که رد شدیم روی دیوار پرتره بزرگی از استاد را میبینیم. شاید پرترهای که میتوان محمدعلی کشاورز بازیگر را در آن یافت. همان بازیگر بزرگی که نقشهایی ماندگار را در آثاری چون مادر، هزاردستان، دلشدگان و بسیاری از فیلمها و سریالهای دیگر ایفا کرد. در خانهاش میشود خاطرات سالیان زندگیاش را جستوجو کرد. او بازیگر است و بازیگرها هم با عکسها و خاطراتشان از نقشها زندگی میکنند. کتابخانهاش درست کنار تختش قرار دارد و شاید از همین موضوع بتوان متوجه شد که چرا استاد تا حد زیادی روی سواد و مطالعه بازیگر تأکید دارد.
جوانها کشورشان را بشناسند
کنارش مینشینیم تا برایمان بگوید. از جوانها و از اینکه آیا کارهای جوانها را دنبال میکند؟ میگوید:«بعضی کارها را میبینم. به نظرم جوانها باید کشور را بگردند و همه جا را ببینند. دنیا برای جوانهاست. پیشکسوتها میروند و جوانها میآیند اما جوانهایی که وارد این عرصه میشوند باید از کشورشان و مردمشان خبر داشته باشند. جای جای کشورشان را بشناسند. به جوانها میگویم باید همه جای کشورتان را ببینید. از شمال گرفته تا جنوب از مغرب گرفته تا مشرق. تحقیق کنید مردم هر قوم و دیاری چگونه زندگی میکنند و روابط انسانی در آن منطقه چگونه است.دربارهاش یادداشتبرداری کنید. وقتی بازیگر شهر یا دیاری را نمیشناسد چگونه میتواند نقش فردی را از اهالی آن شهر داشته باشد. نگاه کنید دشمنیها و محبتهایشان چگونه است. در کشور ما مناطق مختلفی وجود دارد که هرکدام فرهنگ خاص خودشان را دارند مثلاً سیستان و بلوچستان، آذربایجان، کردستان، لرستان و... و جوانها باید این فرهنگها را خوب بشناسند.»
سیاست باشد برای اهل سیاست
طی سالیان اخیر بسیاری از اهالی هنر و ورزش وارد عرصه سیاست شدهاند. استاد در این باره معتقد است: «منظورم تحقیق در زمینههای فرهنگی است و به نظرم هنرمند نباید در سیاست ورود پیدا کند. سیاست باشد برای اهل سیاست.»
یک هنرمند خودش را نباید بفروشد
کشاورز از جوانها سخن میگوید و ادامه میدهد: «متأسفانه شنیدم برخی جوانهایی که الان کار میکنند، اعتیاد دارند. باید پرسید چرا مواد مخدر مصرف میکنید؟ چه سودی برایتان دارد آیا غیر از اینکه انرژی و فکرتان را میگیرد، فایدهای برایتان دارد؟
روی صحبتم با جوانهایی است که کار هنری میکنند امثال آقایان نصیریان، انتظامی، رشیدی، اسماعیل شنگله و... دنبال چنین مسائلی نبودند و خوشبختانه در چنین سنی هنوز هم کار میکنند.»شهرت به همراه بازیگری میآید. کشاورز میگوید: «اگر کسی دنبال شهرت باشد یا دنبال مسائل حاشیهای برود، موفق نمیشود و خودش را تباه میکند. بازیگر باید به سرزمین و فرهنگ سرزمینش اهمیت بدهد. ورای تمام اینها شرافت کاری بسیار مهم است. یک هنرمند خودش را نباید بفروشد.»آنقدر گرم صحبت شدهایم که چایمان سرد شده است اما ترجیح میدهیم به گفتوگو ادامه دهیم. کشاورز همچنان دلسوزانه و پدرانه از جوانها میگوید:«همه امید ما به شما جوانهاست. پس زحمت بکشید برای کشورتان که خانهتان است. چرا در کشورمان باید معتاد داشته باشیم؟ اگر سرشماری کنید 80 درصد این معتادها جوان هستند، در حالی که باید برای سرزمینمان تلاش و کوشش کنیم.تاریخ گواه میدهد که فرهنگ ما بسیار غنی است. همچنین مردم مهمان نوازی داریم. جوانهای ما باید این خصوصیات را بشناسند.»
نقش روزنامهها مهم است
استاد همچنان پر انرژی از فرهنگ و هنر میگوید.«روزنامهها هم نقش خودشان را در جامعه نمیدانند. روزنامهنگارها باید اتفاقات جامعه را رصد و منعکس کنند.»
بازگشت به تئاتر
از استاد میپرسم قبلاً خبری منتشر شده بود که گویا قرار است شما در یک تئاتر بازی کنید. پاسخ میدهد: «اگر حالم خوب بشود به صحنه برمیگردم البته بچههای تئاتر ممکن است نمایشنامهای بنویسند، پیش من میآیند، دربارهاش صحبت میکنیم و نقاط ضعف و قوتش را بررسی میکنیم.» او ادامه میدهد: «اینجا هم به اهمیت و نقش مهم و اساسی روزنامه میرسیم. روزنامهها میتوانند نقدهای خوبی درباره هنر، مثلاً تئاتر بنویسند که به رشد هنر کمک کند. نمایشنامه و متن بسیار مهم است البته نمایشنامهنویسهایی هم داریم که الان کار نمیکنند مثل عباس زاهدی. قبل از انقلاب نمایشنامهای به اسم نیویورک نیویورک را نوشت. آن زمان دیگر اجازه اجرای نمایشنامههایش را ندادند. متأسفانه برخی فکر میکنند اگر بروند امریکا رفتهاند به بهشت برین. این نمایشنامه قصه دو جوان بود که میخواستند بروند امریکا اما موفق نشدند و مردههایشان به امریکا رسید. ضمن اینکه آن تئاتر در جایی اجرا میشد که الان تبدیل شده به یک انبار! چرا باید چنین اتفاقی بیفتد. به نظرم باید تعداد بیشتری سالن تئاتر داشته باشیم.»نگاهم به عکسهای جوانی استاد میافتد و در همین حین توصیههایش را به جوانها میشنوم. «کسی که میخواهد وارد عرصه بازیگری شود ابتدا باید از تئاتر شروع کند. صورت زیبا هنر نمیآورد، فکر نمیآورد، نباید بهخاطر شهرت وارد این حرفه شوند بلکه باید برای خدمت به جامعه و مردم سرزمینشان کار کنند وگرنه صورتش هرچقدر هم زیبا باشد، مهم این است که چقدر سواد دارد منظورم از سواد خواندن و نوشتن نیست بلکه مطالعه است.»
اینجا ایران بزرگ است
لاله شمعدانهای قدیمی صورتی و آبی رنگ گوشه سالن را به زیبایی تزئین کردهاند. این لاله شمعدانها میتواند هرکسی را روانه خاطرات گذشته کند که استاد ادامه میدهد: بازیگر باید انسانیت و نجابت داشته باشد. بچههایی که کار هنر میکنند و نام هنرمند رویشان میآید، پس باید معنی هنر را بفهمند. مسائل حاشیهای را کنار بگذارند و مطالعه زیاد داشته باشند. ما در کشورمان نویسندگان و شاعران زیادی داریم که جوانها میتوانند کتابهایشان را مطالعه کنند. باید بدانند ما چه نویسندهها و شاعرهایی داریم. آیا مولانا خواندهاید؟ فردوسی خواندهاید؟ حافظ خواندهاید؟ جوانها باید برای پیشرفت هنر این کشور تلاش کنند.» این هنرمند پیشکسوت معتقد است: «دولت نیز باید به کسانی که کار هنری میکنند، کمک کند. اگر دولت حمایت مالی کند جوانها هم انگیزه پیدا میکنند و هنرش هم باید آنطور که هست بزرگ باشد.»
یک دیدار، یک خاطره
ظهر شده و اگرچه مایل به پایان گفتوگو نیستیم اما ترجیح میدهیم بگذاریم استاد استراحت کند. حالا فرصتی دست میدهد تا در کنار پدرسالار دوست داشتنی سینمای ایران فنجان چایی بنوشیم. استاد برایمان از علاقهاش به مولانا میگوید.استاد گفتوگو را اینگونه به پایان میرساند:«همه ما به این کشور و مردمش بدهی داریم و باید آن را بپردازیم.»