Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

نتایح جستجو

  1. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    بچهـ کهـ بودمـ از تاریکیـ وحشت داشتمـ ... همیشهـ شب کهـ میشد تو بغل مامانمـ قایمـ میشدمـ تا یادمـ نرهـ هنوزمــ یهـ پناهگاهـ ِ امن دارمـ ... کم کم کهـ بزرگـ شدمـ یاد گرفتمـ تاریکی نهـ تنها ترس ندارهـ بلکهـ یکی از بهترین آفریدهـ ـهـآی خدا هم محسوب میشهـ ... اون موقعـ ـهـآ فکر میکردمـ بزرگ شدمـ...
  2. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    وسط خنديدن و مسخره بازي درآوردن يهو شروع ميشن اين درداي بي دليل.. يكهو اون روي سكه رو رو ميكنن،خواه ناخواه بايد تسليمشون بشي.. جدا ميشي از جمع ميري تو اتاقت و بقول مامانت ميچسبي به تختت.. انگار سرطان استخوان داري!تمام استخوان هاي بدنت ميخواد منفجر بشن از درد.. چشمات ميخاد از كاسه...
  3. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    خودت ُ به نفهمی میزنی ُ فکر میکنی منم نفهمم ! امـــــا من گاو که نیستم خرم می فهمم می فهمم می فهمم ... !!!
  4. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    بايد يک جـاي هميشگـي و خصوصـي داشتـه باشيــم يک جايـي که وقتـي گفتيـم قرارمـون همـون جـاي هميشگـــــــي، همـون جـاي هميشگــي باشــه بـراي قـرارهاي خصوصــي ..
  5. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    حــالِ دلم مثلِ دلقکی ــست که پُشتِ نقابِ خندانش از بُغض نفس کشیدن برایش راحت نیست !
  6. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    لعنت به بالشتای بعد از ظهر نیستی ، کلافه م ، حس ِ هیچی نیست چند روزه موهامو نمیخوامو انگیزه ای تو ذهن قیچی نیست اصلا تموم ِ خونه بـُـق کرده میز و گل و نقاشیِ اسبه بیخود پاشم کتری بذارم بار تنهایی که چایی نمیچسبه بی تو دیگه مهمونی رفتن هم آسونه ، باری نیست رو دوشم اصلا مهم...
  7. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    لعنت به این شانس دقیقا وقتی که دارم به رهایی از عذاب نزدیک میشم موبایل لعنتیم زنگ میخوره نگاه میکنم تــــویی! از رهایی دور میشم باز اسیرت میشم ... : /
  8. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    گذشته فراموش نمیشه شاید کمرنگ شه ولی محونمیشه میونِ سپیدی ذهن، گذشته مثه یه هاله خاکستری همیشه میمونه
  9. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    کـاکـتـوس کـوچـولـو؟! حـُـسن یـوسـف؟! شمـعدونـی؟! گریـه نکنیـد بچـه هـا! درسـت میشـه . مـن خـودم دعـا کـردم!! مـن خـودم التمـاس کردم!! مـن خـودم قسمـش دادم .. "بالحسین .. بالحسین .. بالحسین .." مـن خـودم بـاورش دارم! خـُدا کمکـمون می کـنه؛ اینـو یـه فرشـته درِ گـوشم گفـت . . . شمعـدونـی؟...
  10. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    ایستاده ام در بالاترین نقطه پرتگاه آستانه تحمل، یک نفر مرا هل دهد، ممنون..
  11. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    دوست داشتن را همین "داشتن" آخرش که معنی مالکیت می دهد به فنا داد..!!
  12. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    واژه ی دوست داشتنی را از بعضی آدم ها گرفتند .. آدم هایی که بودنشان حتی به اندازه ی یک دم و بازدم به اندازه ی قاچ هندوانه ی شیرین و خنک در چله ی تابستان میچسبد.. آدمهایی که دلت میخواهد داشته باشیشان اما بقول آن نوشته،نیامده اند که بمانند.. فرصت برای با آنها بودن کم است و گاهی ما غنیمت شمردن...
  13. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    خــودم با احساساتِ خودم لگد زدم به همه یِ روحم ! من بیهــوه خودم را سوزاندم . . . خودم را شکست میدهم ×
  14. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    من آدم حد وسطم، نوشیدنی نه داغ دوست دارم نه سرد، نه بالاشهر دوست دارم نه پایین شهر من عاشق مرکز شهرم، نه طبقه آخر دوست دارم نه اول طبقه ی وسط برام امن تره، هیچ وقت بالا و پایین پله ها حالم خوب نبود اما اون وسط دستم میره به نوشتن، من دعاهام رو وسط پلای عابر میکنم، دوش نه با آب سرد میگیرم...
  15. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    شکـــست ! غروری کـه برای بودنش یـک عمــــر ایستاده دســت میزدم
  16. بهار

    ***دست نوشته های بچه ها ی بیا تو فروم***

    وقتی حال روزهات هیچ شباهتی به حال شب هات نداره!... بعضی وقتا دلت که می گیره ...فقط دووست داری اهنگ گوش بدی .. .اما هر آهنگی رو نه! .. یعنی نمی تونی! اونقدر رد می کنی تا برسی به اون آهنگی که اون لحظه می خوای.. بعضی آهنگا انگار واسه تو خونده شدن! واسه تو ساخته شدن! دقیقا تو همون لحظه..حس...
  17. بهار

    جوک اصفهانی

    اگه گفتید چه جوری میشه اصفهانی رو زجر داد: ببندیش به تیر برق وبهش بگیه کوچه اونطرفی شام میدند
  18. بهار

    جوک اصفهانی

    دانشگاه صنعتی اصفهان که بودم میدیدم بچه های اصفهانی روزهایی که کلاس هم ندارند باز هم از ساعت 7 صبح تو دانشگاه هستند تا 7شب و با خودم میگفتم دانشجو یعنی اینها ولی بعد فهمیدم ژتون صبحانه و نهار و شام عامل این اعتکاف در دانشگاه بوده
  19. بهار

    جوک اصفهانی

    تهرانیه برا اصفهانیه تعریف میکنه: رفتم خونه دوست دخترم طفلی داشت ظرف میشست. بغلش کردم انقد ماچش کردم!!! اصفهانیه میگه: آآ شیری آبم واز!!!
  20. بهار

    جوک اصفهانی

    اصفهانیه میمیره.. رو سنگ قبرش مینویسه : آ من مردم ولی مغازه که وازست!
  21. بهار

    جوک اصفهانی

    یه بچه اصفهانی به باباش میگه : بابا همه میگند اصفهانیا خسیسند، پس چرا مسافرهای نوروزی که از شهرهای دیگه می یاند اصفهان به جا اینکه برند هتل ، کنار زاینده رود چادر میزنند؟ باباش میگه: به خاطر آب و هواشه پسرم. بچه باز میپرسه : ولی بابا اینا که همه از سرما به هم چسبیدند! باباش میگه : نمیدونم...
  22. بهار

    جوک اصفهانی

    ارمنيه و تركه و رشتيه و اصفهانيه يك عمر رفيق بودن. باري، از بخت بد، ارمنيه مرحوم ميشه، باقي رفقا هم ميرن تشييع جنازش. رسم اين ملت هم گويا اين بوده كه هركدوم از نزديكان بايد دم آخري يك پولي مينداختن تو قبر. خلاصه اول تركه ميره بالاسر قبر و كلي گريه زاري ميكنه و آخر هم دست ميكنه، ده تا هزاري...
  23. بهار

    جوک اصفهانی

    یک روز یک اصفهانی به پسرش میگه بابا برو در خونه همسایه و اره انها رو بگیر پسر میره و میاد میگه بابا نداد بابا میگه محترمانه بگو پسر میره و محترمانه میگه و بعد میاد میگه بابا نداد بابا باز میگه این دفعه برو خواهش کن پسر میره و بعد میاد میگه بابا نداد گفت به تو بگم که ما اره نداریم و بعد بابا...
  24. بهار

    جوک اصفهانی

    اصفهونيا رو از چهار تا چيز ميشه شناخت: - همشون زيرشلواري آبي راه راه دارن - هر قلوپ نوشابه كه مي*خورن به شيشه نگاه مي*كنن ببينن تا كجاش رفته - جلوي در واميستن و به جاي اينكه بگن بفرمايين تو، ميگن حالا چرا نميان تو؟ - بستني ليواني كه مي*خورن حتما درش رو مي*ليسن
  25. بهار

    جوک اصفهانی

    نوار مغز نرمال /_ /_ /_ /_ /_ نوارمغزقزوینی (|) (|) (|) (|) نوارمغزاصفهانی $ $ $ $ $ $ $ نوارمغزلر _____________!!!
  26. بهار

    جوک اصفهانی

    یکی روز یکی از یک محله تو اصفهان می گذشته،می بینه یه دختر بچه اصفهانی گوشواره های طلا داره،می خواسته گولش بزنه و به بچه می گه دختر جون این گوشواره ها رو به من می دی؟ دختره می گه اگه صدای خر در بیاری بهت می دم یارو شروع می کنه به عرعر کردن و بعد می گه گوشواره ها رو بده دختره بهش می گه تو که...
  27. بهار

    جوک اصفهانی

    یه اصفهانیه تصادف میکنه هی میگفته ماشینم ماشینم ماشینم،بهش میگند چی میگی دستت قطع شده،میگه یا حضرت عباس ساعتم
  28. بهار

    جوک اصفهانی

    یه اصفهانیه میره خواستکَاری برای اقا زادش بابای دختر میبرسه شما در دختر من جه جیزی دیدین که اومدین خواستکَاری در دخترتون هیجی والا ولی تو حساب بانکی شما یک جیز هایی دیدیم
  29. بهار

    جوک اصفهانی

    دو تااصفهانی دراز کشیده بودند یکیشون داشته خمیازه می کشیده اون یکی میگه دادا تا دهنت بازه لطفا این اصغر ما رو هم صدا بزن
  30. بهار

    جوک اصفهانی

    درد دل یه بزاز اصفهانی : خانوم اومدس پارچه خریدس بردس بریدس دادس دوختن رفتس باش تو عروسی قر دادس و پز دادس آ بعدی رفتس پارچه را شیکافتس پس آوردس می گد از رنگش خوشم نیومدس
  31. بهار

    جوک اصفهانی

    یکی از دوستان اصفهانی من پاسخ هیچ پرسشی را نمی*دهد و در پاسخ هر پرسش شما، او پرسشی از شما دارد! مثال: وقتی از او آدرس یک خیاط را می*پرسید... شما: خیاط خوب سراغ داری؟ دوست اصفهانی: چی*چی می*خَی بدوزی؟ شما: کت و شلوار دوست اصفهانی: پارچه داری؟ شما: بله دوست اصفهانی: از کی اِسِدی؟ شما: از ...
بالا پایین