Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

نامه* نیما یوشیج به همسرش عالیه

اطلاعات موضوع

Kategori Adı سایر موضوعات ادبیات
Konu Başlığı نامه* نیما یوشیج به همسرش عالیه
نویسنده موضوع ***HeleNa***
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan ***HeleNa***

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

به عالیه نجیب و عزیزم!
می*پرسی با کسالت و بی*خوابی شب چطور به سر می*برم؟ مثل شمع: همین*که صبح می*رسد خاموش می*شوم و با وجود این، استعداد روشن شدن دوباره در من مهیا است.
بالعکس دیشب را خوب خوابیده*ام. ولی خواب را برای بی*خوابی دوست می*دارم. دوباره حاضرم. من هرگز این راحت را به آنچه در ظاهر ناراحتی به نظر می*آید ترجیح نخواهم داد. در آن راحتی دست تو در دست من اس...ت و در این راحتی... آه! شیطان هم به شاعر دست نمی*دهد،* مگر این*که در این تاریکی شب ، خیالات هراسناک و زمان*های ممتد ناامیدی را به او تلقین کند!
بارها تلقین کرده است. تصدیق می*کنم سا*ل*های مدید به اغتشاش*طلبی و شرارت در بسیط زمین پرواز کرده*ام. مثل عقاب، بالای کوه*ها متواری گشته*ام. مثل دریا، عریان و منقلب بوده*ام. بدی طینت مخلوق، خون قلبم را روی دستم می*ریخت. پس با خوب به بدی و با بد به خوبی رفتار کرده*ام. کم کم صفات حسنه در من تبدیل یافتند: زود- باوری، صفا و معصومیت بچه*گی به بد گمانی، خفه*گی و گناه*های عجیب عوض شدند.
آه! اگر عذاب*های الهی و شراره*های دوزخ دروغ نبود، خدا با شاعرش چطور معامله می*کرد!
آیا نسبت به او بیشتر کینه*ورزی می*داشت؟ آیا حرص و غضب الهی خاموش می*شد یا سال*های دراز برای تسلی دادن به وجود خود، یک جسد حقیر را می*سوزانید؟ حال
٬ من یک بسته*ی اسرار مرموزم. مثل یک بنای کهنه*ام که دستبرده*های روزگار مرا سیاه کرده است. یک دوران عجیب خیالی در من مشاهده می*شود. سرم به شدت می*چرخد. برای این*که از پا نیفتم، عالیه، تو مرا مرمت کن. راست است: من از بیابان*های هولناک و راه*های پرخطر و از چنگال سباع گریخته*ام. هنوز از اثره*ی آن منظره*های هولناک هراسانم.
چرا؟ برای این*که دختر بی*وفایی را دوست می*داشتم. قوه مقتدره*ی او بی*تو، وجه مشابهت را از جاهای خوب پیدا می*کند.
پس محتاجم به من دلجویی بدهی. اندام مجروح مرا دارو بگذاری و من رفته رفته به حالت اولیه بازگشت کنم.
گفته بودم قلبم را به دست گرفته با ترسو لرز آن*را به پیشگاه تو آورده*ام.
عالیه عزیزم! آن*چه نوشته*یی٬ باور می*کنم. یک مکان مطمئن به قلب من خواهی داد. ولی برای نقل مکان دادن یک گل سرما زده*ی وحشی٬ برای این*که به مرور زمان اهلی و درست شود، فکر و ملایمت لازم است.
چقدر قشنگ است تبسم*های تو!
چقدر گرم است صدای تو وقتی که میان دهانت می غلتد! کسی که به یاد تبسم*ها و صدا و سایر محسنات تو همیشه مفتون است.
 
بالا پایین