Ops
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Jan 24, 2014
- ارسالیها
- 10,600
- پسندها
- 3,164
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- AhWaZ
- تخصص
- SheYtOni
- دل نوشته
- :)
- بهترین اخلاقم
- MehRabOni
اعتبار :
دو پسر آدم و ازدواج آنها
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی كه در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یكی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد كه حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد كه مانند گذشته یكی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل كشاورزی را انتخاب كرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی كه آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج كند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولی هواپرستی باعث شد كه قابیل از انجام این فرمان سرپیچی كند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلكه این تو هستی كه چنین انتخاب كردهای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر كدام چیزی را در راه خدا قربانی كنید، اگر قربانی هر یك از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود كه صاعقهای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یكی را كه چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل كه كشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشهای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای كوه رفتند و قربانیهای خود را بر بالای كوه نهادند، طولی نكشید صاعقهای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید كه هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی میكند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود كه هابیل مرد باصفا و فداكار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا كه میفرماید: « هنگامی كه هر كدام از فرزندان آدم، كاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری كه قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم كشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزكاران میپذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس كشتن او این بود كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را كشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصی بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابیل او را خواهد كشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی كرد كه اگر چیزی از علم وصایتش را آشكار كند، او را نیز خواهد كشت.[4]
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ و حوّا ـ علیها السلام ـ وقتی كه در زمین قرار گرفتند، خداوند اراده كرد كه نسل آنها را پدید آورده و در سراسر زمین گسترش گرداند. پس از مدتی حضرت حوّا باردار شد و در اولین وضع حمل، از او دو فرزند دو قلو، یكی دختر و دیگری پسر به دنیا آمدند. نام پسر را «قابیل» و نام دختر را «اقلیما» گذاشتند. مدتی بعد كه حضرت حوّا بار دیگر وضع حمل نمود، باز دوقلو به دنیا آورد كه مانند گذشته یكی از آنها پسر بود و دیگری دختر. نام پسر را «هابیل» و نام دختر را «لیوذا» گذاشتند.
فرزندان بزرگ شدند تا به حد رشد و بلوغ رسیدند، برای تأمین معاش، قابیل شغل كشاورزی را انتخاب كرد، و هابیل به دامداری مشغول شد. وقتی كه آنها به سن ازدواج رسیدند (طبق گفته بعضی: ) خداوند به آدم ـ علیه السلام ـ وحی كرد كه قابیل با لیوذا هم قلوی هابیل ازدواج كند، و هابیل با اقلیما هم قلوی قابیل ازدواج نماید..[1]
حضرت آدم فرمان خدا را به فرزندانش ابلاغ كرد، ولی هواپرستی باعث شد كه قابیل از انجام این فرمان سرپیچی كند، زیرا «اقلیما» هم قلویش زیباتر از «لیوذا» بود، حرص و حسد آن چنان قابیل را گرفتار كرده بود كه به پدرش تهمت زد و با تندی گفت: «خداوند چنین فرمانی نداده است، بلكه این تو هستی كه چنین انتخاب كردهای؟»[2]
دو قربانی فرزندان آدم ـ علیه السلام
حضرت آدم ـ علیه السلام ـ برای این كه به فرزندانش ثابت كند كه فرمان ازدواج از طرف خدا است، به هابیل و قابیل فرمود: «هر كدام چیزی را در راه خدا قربانی كنید، اگر قربانی هر یك از شما قبول شد، او به آن چه میل دارد سزاوارتر و راستگوتر است.» (نشانه قبول شدن قربانی در آن عصر به این بود كه صاعقهای از آسمان بیاید و آن را بسوزاند).
فرزندان این پیشنهاد را پذیرفتند. هابیل كه گوسفند چران و دامدار بود، از بهترین گوسفندانش یكی را كه چاق و شیرده بود برگزید، ولی قابیل كه كشاورز بود، از بدترین قسمت زراعت خود خوشهای ناچیز برداشت. سپس هر دو بالای كوه رفتند و قربانیهای خود را بر بالای كوه نهادند، طولی نكشید صاعقهای از آسمان آمد و گوسفند را سوزانید، ولی خوشه زراعت باقی ماند. به این ترتیب قربانی هابیل پذیرفته شد، و روشن گردید كه هابیل مطیع فرمان خدا است، ولی قابیل از فرمان خدا سرپیچی میكند.[3]
به گفته بعضی از مفسران، قبولی عمل هابیل و رد شدن عمل قابیل، از طریق وحی به آدم ـ علیه السلام ـ ابلاغ شد، و علت آن هم چیزی جز این نبود كه هابیل مرد باصفا و فداكار در راه خدا بود، ولی قابیل مردی تاریك دل و حسود بود، چنان كه گفتار آنها در قرآن (سوره مائده، آیه 27) آمده بیانگر این مطلب است، آن جا كه میفرماید: « هنگامی كه هر كدام از فرزندان آدم، كاری برای تقرّب به خدا انجام دادند، از یكی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. آن برادری كه قربانیش پذیرفته نشد به برادر دیگر گفت:
«به خدا سوگند تو را خواهم كشت». برادر دیگر جواب داد: «من چه گناهی دارم زیرا خداوند تنها از پرهیزكاران میپذیرد.»
نیز مطابق بعضی از روایات از امام صادق ـ علیه السلام ـ نقل شده كه علّت حسادت قابیل نسبت به هابیل، و سپس كشتن او این بود كه حضرت آدم ـ علیه السلام ـ هابیل را وصی خود نمود، قابیل حسادت ورزید و هابیل را كشت، خداوند پسر دیگری به نام هبه الله به آدم ـ علیه السلام ـ عنایت كرد، آدم به طور محرمانه او را وصی خود قرار داد و به او سفارش كرد كه وصی بودنش را آشكار نكند، كه اگر آشكار كند قابیل او را خواهد كشت... قابیل بعدها متوجه شد و هبه الله را تهدیدی كرد كه اگر چیزی از علم وصایتش را آشكار كند، او را نیز خواهد كشت.[4]