parivash
مـدیـر ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Feb 1, 2014
- ارسالیها
- 1,664
- پسندها
- 1,287
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- شیــــــــراز
- دل نوشته
- فقط یه ابــــانی میتونـــه با وجود قلـب شکستش، همه ی قلبای شکستــه رو آروم کنه...
اعتبار :
یک روز خانواده لاک پشت ها تصمیم گرفتند به پیک نیک برن . از اونجایی که
لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه موارد ، یواش عمل میکنند . پنج
سال طول کشید تا همگی برای سفر آماده بشن ! در نهایت خوانواده لاک
پشت ها ، خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند . در سال
دوم سفرشان ( بالاخره ) جایی مناسب برای تفریح و توقف کردن پیدا کردند .
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند . بعد سبد پیک نیک رو باز
کردند و مقدمات رو آماده کردند که یهو فهمیدند که نمک نیاوردند .غذاها
بدون نمک یک فاجعه خواهد بود ! و همه آنها با این مورد موافق بودند . بعد
از یک بحث طولانی جوان ترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب
شد . لاک پشت کوچولو ناله کرد ، جیغ کشید و کلی توی لاکش بالا و پایین
پرید . بعد از مدتی او قبول کرد به یه شرطی این کا رو انجام بده ! به
شرطی که هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره ..... همه قبول
کردند و لاک پشت کوچولو به راه افتاد .
دو سال گذشت و لاک پشت کوچولو برنگشت . چهار سال ... پنج سال ....
سپس در ششمین سال غیبت او ، پیر ترین لاک پشت دیگه نمیتونست به
گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز
کردن یک ساندویچ کرد . در این هنگام لاک پشت کوچولو فریاد کنان از پشت
یه درخت بیرون پرید و گفت : دیدید ! میدونستم که منتظر من نمیمونید !
منم حالا نمیرم نمک بیارم
لاک پشت ها به صورت طبیعی در همه موارد ، یواش عمل میکنند . پنج
سال طول کشید تا همگی برای سفر آماده بشن ! در نهایت خوانواده لاک
پشت ها ، خانه را برای پیدا کردن یک جای مناسب ترک کردند . در سال
دوم سفرشان ( بالاخره ) جایی مناسب برای تفریح و توقف کردن پیدا کردند .
برای مدتی حدود شش ماه محوطه رو تمیز کردند . بعد سبد پیک نیک رو باز
کردند و مقدمات رو آماده کردند که یهو فهمیدند که نمک نیاوردند .غذاها
بدون نمک یک فاجعه خواهد بود ! و همه آنها با این مورد موافق بودند . بعد
از یک بحث طولانی جوان ترین لاک پشت برای آوردن نمک از خانه انتخاب
شد . لاک پشت کوچولو ناله کرد ، جیغ کشید و کلی توی لاکش بالا و پایین
پرید . بعد از مدتی او قبول کرد به یه شرطی این کا رو انجام بده ! به
شرطی که هیچ کس تا وقتی اون برنگشته چیزی نخوره ..... همه قبول
کردند و لاک پشت کوچولو به راه افتاد .
دو سال گذشت و لاک پشت کوچولو برنگشت . چهار سال ... پنج سال ....
سپس در ششمین سال غیبت او ، پیر ترین لاک پشت دیگه نمیتونست به
گرسنگی ادامه بده . او اعلام کرد که قصد داره غذا بخوره و شروع به باز
کردن یک ساندویچ کرد . در این هنگام لاک پشت کوچولو فریاد کنان از پشت
یه درخت بیرون پرید و گفت : دیدید ! میدونستم که منتظر من نمیمونید !
منم حالا نمیرم نمک بیارم