Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

فداکاری مادرانه (بسیار زیبا)

اطلاعات موضوع

Kategori Adı آرشیو داستان های کوتاه
Konu Başlığı فداکاری مادرانه (بسیار زیبا)
نویسنده موضوع raha mehraboon
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan raha mehraboon

raha mehraboon

کـاربـر ویــژه
کـاربــر حـرفــه ای
تاریخ ثبت‌نام
Feb 24, 2014
ارسالی‌ها
281
پسندها
406
امتیازها
0
محل سکونت
تهران
دل نوشته
آدم وقـتی یـه حـس تکرار نشدنی رو با یکی تجـربه مـیکـنه . . . دیگه اون حــس رو با کـس دیگه ای نـمیـتونه تـجـربه کـنه ! بـعـضی حــس هـا . . . خــاص و نــاب هـسـتـنـد . . . مـثـل بــعـضـی آدم هـا . . . !
مدل گوشی
سیم کارت
برند گوشی
جنسیت
نوع آنتی ویروس
ماه تولد

اعتبار :

دکتری برای خواستگاری دختری رفت ولی دختر او را رد کرد و گفت به شرطی قبول
میکنم که مامانت به عروسی نیاید آن جوان در کار خود ماند و پیش یکی از
اساتید خود رفت و با خجالت چنین گفت:

در سن یک سالگی پدرم مرد ومادرم برا اینکه خرج زندگیمان را تامین کند در
خونه های مردم رخت و لباس میشست حالا دختری که خیلی دوستش دارم شرط کرده که
فقط بدون حضور مادرم حاضر به ازدواج با من است نه فقط این بلکه این گذشته
مادرم مرا خجالت زده کرده است به نظرتان چکار کنم استاد به او گفت:

از تو خواسته ای دارم به منزل برو و دست مامانت را بشور، فردا به نزد من
بیا و بهت میگم چکار کنی و جوان به منزل رفت و اینکار را کرد ولی با حوصله
دستای مادرش را در حالی که اشک بر روی گونه هایش سرازیر شده بود انجام داد
زیرا اولین بار بود که دستان مامانش درحالی که از شدت شستن لباسهای مردم
چروک شده وتماما تاول زده و ترک برداشته اند را دید ، طوری که وقتی آب را
روی دستانش میریخت از درد به لرز میفتاد. پس از شستن دستان مادرش نتونست تا
فردا صبر کند و همون موقع به استاد خود زنگ زد و گفت:

ممنونم که راه درست را بهم نشون دادی من مادرم را به امروزم نمیفروشم چون اون زندگی را برای آینده من تباه کرد
 
بالا پایین