Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

چکیده های تاریخ اروپا و آمریکا

اطلاعات موضوع

Kategori Adı تاریخ جهان
Konu Başlığı چکیده های تاریخ اروپا و آمریکا
نویسنده موضوع *مینا*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan *مینا*

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

[h=2]چکیده های تاریخ اروپا و آمریکا
[/h]
رنسانس به دوره‌اي از تاريخ اروپا گفته مي شود كه دگرگوني‌هاي علمي و فرهنگي چشمگيري در آن رخ داد. آن دگرگوني‌ها از حدود 1350 ميلادي در ايتاليا آغاز شد و سپس طي سه سده در سراسر اروپا گسترش يافت. با شروع اين دوره، سده‌هاي ميانه(قرون وسطي) به پايان رسيد و رنسانس به صورت تولد دوباره يا نوزايي فرهنگ يونان و روم باستان پديدار شد. واژه‌ي رنسانس، كه در زبان فرانسه به مفهوم نوزايي است، از همين ديدگاه سرچشمه مي‌گيرد، ديدگاهي كه اغلب پيرامون آن مي‌خوانيم يا مي‌شنويم.
اين جمله‌ها گاهي با جمله‌هاي ديگري همراهي مي‌شوند كه آدمي را به فكر كردن بيش‌تر وا مي‌دارد:" جامعه‌ي قرون وسطايي دستخوش رنسانس شد، چون مردم اروپا براي انجام دادن بسياري از كارها، روش‌هاي جديدي پديد آوردند. اين نوآوري‌ها باعث شكوفايي رنسانس شدند ... بازرگاني و صنعت ناگهان پيشرفت كرد. كاشفان راه‌هاي دريايي به آسياي دور راه يافتند و سرزمين‌هاي جديدي را در آمريكا كشف كردند. دانش‌پژوهان كتاب‌خانه‌ها را پايه‌گذاري كردند و آن‌ها را با دست‌نوشته‌هاي قديمي كه غبارشان را زدوده بودند و كتاب‌هايي كه به تازگي نوشته اغلب داراي يافته‌هاي علمي در زمينه‌هايي مانند نجوم و كالبد‌شناسي بود، مي‌انباشتند ...".1
چگونه است مردماني كه در سده‌هاي ميانه(قرون وسطي) زندگي مي‌‌كردند، سده‌هايي كه از آن به هزار سال عقب ماندگي ياد مي‌شود، ناگهان به تمدن و پيشرفت روي آوردند؟ چه عامل يا عامل‌هايي باعث شد كه آن مردمان به ناگاه به ارزش كتاب‌ها و دستاوردهاي فرهنگ و تمدن يونان و روم پي ببرند؟ آن مردمان با استعداد كه ناگهان دگرگون مي‌شوند و به ارزش فرهنگ و تمدن پي مي‌برند، چرا بيش از هزار سال در دوران تاريكي و ناداني به سر بردند؟ آيا هزار سال براي آن دگرگوني كافي نبوده است؟ حتي اگر آن دگرگوني را آرام آرام و گام به گام بدانيم، كه البته چنين هم بوده است، باز هم چنين پرسش‌هايي به ذهن مي‌آيد.
اين پرسش‌ها پس از خواندن كتاب رنسانس، نوشته‌ي آ.كوريك و ترجمه‌ي آزيتا ياسايي، به ذهن نويسنده‌ي اين مقاله آمد. خوشبختانه در همين كتاب به چند عامل اصلي كه در پيدايش آن دگرگوني بزرگ نقش داشتند، اشاره شده بود:
1. گسترش سوادآموزي و نشر كتاب
2. گسترش بازرگاني و بانك‌داري
3. كشف سرزمين‌هاي جديد
4. دگرگوني در هنر نقاشي، معماري و ادبيات
5. دگرگوني در روش پژوهش علمي و پزشكي
اما به نظر خواننده‌ي آن كتاب كه نويسنده‌ي اين مقاله شده است، چنين آمد كه خود اين عامل‌ها نيز معلول علت‌هاي ديگري هستند. از اين رو، جست و جو براي آن عامل‌ها كم‌تر شناخته شده آغاز شد. نخست بايد خود اروپايي‌ها سده‌هاي ميانه را مي‌شناختم. خوشبختانه كتاب‌هاي ديگري از همان ناشر كتاب رنسانس، در اين راه به كمك آمد.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

اروپايي‌ها تمدن روم را نابود كردند
قرون وسطي نتيجه‌ي يورش‌هاي بربرها به سرزمين‌هاي زير فرمان امپراتوري روم بود. واژه‌ي بربر ريشه‌ي يوناني دارد و به مفهوم "بيگانه" است. رومي‌ها اين واژه را براي همه‌ي مردماني كه به زبان لاتين سخن نمي‌گفتند به كار مي‌بردند و معتقد بودند كه همگي وحشي و بي‌تمدن هستند. مهم‌ترين بربرهايي كه باعث فروپاشي امپراتوري روم شدند، ژرمن‌هاي اروپا بودند كه در شمال اروپا زندگي مي‌كردند و در سال 200 پيش از ميلاد به آلمان كوچ كردند.
ژرمن‌ها در سال 70 پيش از ميلاد به طرف جنوب حركت كردند، سلت‌ها را شكست دادند و در گال فرانسه ساكن شدند. ژوليوس سزار در سال 56 پيش از ميلاد آن‌ها را از گال عقب راند، اما آن‌ها در سال 9 پيش از ميلاد عليه رومي‌ها شوريدند. در 260 تا 270 پس از ميلاد، برخي قبيله‌هاي ژرمن، از جمله فرانك‌ها(نياكان فرانسوي‌ها)، آلمان‌ها و گات‌ها، به روم يورش بردند و رومي‌ها به ناچار با آن‌ها صلح كردند و به آن‌ها جاي سكونت دادند و برخي نيز به سپاه روم پيوستند. قبيله‌هاي اسكات، ساكسن و انگل(نياكان انگليسي‌ها) نيز جزيره‌ي انگلستان را از فرمان رومي‌ها درآوردند.
هون‌ها تنها بربرهاي غير اروپايي بودند كه از شمال دشت مغولستان و آسياي مركزي به اروپا كوچ كردند و گات‌ها‌ي غربي يا وزيگوت‌ها را از جايي كه امروزه روماني نام دارد، عقب راندند و در نتيجه، وزيگوت‌ها به روم هجوم بردند. آن‌ها امپراتور روم شرقي را كشتند و امپراتور روم غربي را باج‌گذار خود كردند. هون‌ها در سال 375 ميلادي امپراتوري قدرتمندي را به رهبري آتيلا در جايي كه اكنون مجارستان نام دارد، بنيان نهادند و امپراتوري روم شرقي را شكست دادند. سپاهيان آتيلا از سپاه مشترك امپراتوري روم غربي و وزيگوت‌ها شكست خورد و آتيلا با سپاهيانش به ايتاليا رفت و اغلب شهرها به جز روم را غارت كرد. سرانجام آتيلا با گرفتن رشوه از امپراتوري روم غربي به مجارستان بازگشت.
يورش‌ها پيوسته‌ي قبيله‌هاي گوناگون بربر به امپراتوري روم باعث فروپاشي آن شد و سرانجام بربرها در آلمان، ايتاليا، اسپانيا، انگلستان و فرانسه ساكن شدند. در سال‌هاي پاياني سده‌ي پنجم ميلادي، كلوويس، يكي از فرانك‌ها كه فرمان‌رواي گال در فرانسه بود، اوداكر، آخرين امپراتور روم غربي، را كشت و امپراتوري فرانك و ژرمن را بنيان نهاد. نوه‌ي كلوويس، امپراتور شارلمان بود كه هم‌عصر هارون الرشيد، خليفه‌ي بزرگ عباسي، بود. پس از مرگ شارلماني، امپراتوري او به سه بخش مستقل بين نوه‌هايش تقسيم شد: بخش غربي اروپا كه شامل فرانسه‌ي امروزي و اسپانيا بود براي شارل سر طاس؛ تمام سرزمين‌هاي ساحل رود رن كه آلمان امروزي را در بر مي‌گيرد براي لويي ژرمني؛ بخش مياني اروپا از اكسلاشاپل تا روم پايتخت ايتاليا براي لوتر.2
بنابراين، بربرها نياكان آلماني‌ها، فرانسوي‌ها و انگليسي‌ها بودند كه پس از نابود كردن امپراتوري روم، آرام آرام بزرگ‌ترين امپراتوري‌ها و تمدن‌ها را در آلمان، فرانسه، ايتاليا و انگلستان پديد آوردند. اكنون آن‌ها به مردماني چون من و شما، با پوزش‌خواهي از شما، بربر مي‌گويند.
به اين ترتيب، پرسش‌هاي آغازين بار ديگر، اما با نيرومندي بيش‌تر، مطرح شد. چه شد آنان كه خود امپراتوري روم را نابود كردند، پس از هزار سال به اهميت آن پي بردند و براي نوزايي آن كوشيدند؟ آيا به نظر شما دانش هزار سال پيش براي ساختن يك اروپاي پويا و پيشرو كافي بود؟
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

يونان و روم براي رنسانس كافي نبود
در سال‌هاي پاياني سده‌ي سيزدهم ميلادي، ايتاليا ثروتمندترين و پرجمعيت ترين ناحيه اروپا بود. اين رشد اقتصادي پيام ارتباط بازرگاني اروپاييان با مسلمانان از راه شهرهاي بندري ونيز( همان ونديقيه‌ي سابق) و سيسيل( همان صقليه‌ي سابق) بود. اين دو شهر در واقع مرز بين جهان اسلام و مسيحيت بود. ارتباط بازرگاني با مسلمانان باعث آشنايي اروپاييان با تمدن شكوهمند اسلامي در آن زمان شد، تمدني كه با كوشش ايرانيان مسلمان پديد آمد. جنگ هاي صليبي نيز بر ارتباط فرهنگي اروپاييان با تمدن اسلامي افزود. به اين ترتيب، با آمدن فرهنگ اسلام به اروپا، دوران قرون وسطي كه دوران بي توجهي به علم و تفكر و فضاي تكفير و خفقان بود، به پايان رسيد.
پيش از رنسانس، اروپاييان از تمدن يونان و روم باستان چيز زيادي نمي دانستند. اما مسلمانان به دليل توجه اسلام به دانش اندوزي، بسياري از نوشته هاي متفكران يونان و روم را از زبان پهلوي، سرياني و لاتين به عربي ترجمه كرده بودند. در اين ميان، سه مترجمان ايراني بسار چشم‌گير است و بخش زيادي از نوشته‌هاي يوناني نيز با كوشش ايرانيان در گندي‌شاپور سالم مانده بود. از حدود 1350 ميلادي، ترجمه‌ي اين آثار بارديگر از عربي به زبان هاي اروپايي آغاز شد. به اين ترتيب، آثار علمي و ادبي يونان و روم باستان كه در نتيجه‌ي دانش دوستي ايرانيان مسلمان از دست فراموشي و نابودي نجات يافته بود، بار ديگر مورد توجه اروپاييان قرار گرفت.
ترجمه نوشته هاي متفكران يونان و روم باستان با حمايت ثروتمندان ايتاليا، به خصوص خاندان مديسي در شهر فلورانش، رونق زيادي پيدا كرد. اما دانش يونان و روم باستان براي پي‌ريزي تمدني شگرف كه دست‌كم 10 سده سستي و عقب‌ماندگي را تجربه كرده بود، كافي نبود. از اين رو، ترجمه آثار دانشمندان مسلمان، از جمله ابوعلي سينا، رازي، خوارزمي، بيروني، پسران موسي شاكر خراساني، ابن نفيس، ابن رشد و بسياري ديگر، مورد توجه قرار گرفت.كتاب قانون بوعلي سينا سال‌ها در دانشگاه هاي اروپا تدريس مي شد و ترجمه‌ي شرح كتاب المنصوري، نوشته زكرياي رازي، نخستين كتاب پزشكي بود كه در اروپا چاپ شد.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

مسلمانان رنسانس را به وجود آوردند
در دوراني كه اروپا قرون وسطي را تجربه مي‌كرد، نزديك‌ترين همسايه اروپا، يعني مسلمانان، در مدت هشت‌صد سال پيشرو جهان متمدن بودند. شكوفايي تمدن اسلامي دست كم دو برابر تمدن يوناني بود و مسلمانان بودند كه خيلي مستقيم‌تر و چند جانبه‌تر از يونان، جهان غرب را تحت تاثير خود قرار دادند. اما اغلب تاريخ‌نگاران اروپايي آن چه كه در مورد نقش هشت‌صد ساله‌ي تمدن اسلامي بيان مي‌كنند، فقط اين است كه آنان فقط گنجينه‌ي تمدن يونان را به اروپا رساندند. آنان با اين بيان نقش مسلمانان را به اندازه‌ي يك نامه رسان تاريخ تخفيف مي‌دهند كه بسته‌ي آموزشي تمدن يونان باستان را از لاي در خانه به درون اروپاي غربي انداخته است.4
در اين‌جا به گوشه‌هايي از هديه‌هايي مسلمانان به اروپا اشاره مي‌كنيم.
هيچ با ارزش
در سال‌هاي پاياني قرون وسطي و نيز در دوره‌ي رنسانس،كتاب‌هاي زيادي از عربي به لاتين ترجمه شد. يكي از كتاب‌هايي كه ترجمه آن به لاتين مورد توجه زيادي قرار گرفت، كتاب جبر و المقابله، نوشته‌ي محمدبن‌ موسي خوارزمي، رياضيدان برجسته‌ي ايراني، است. او در اين كتاب، كه در واقع يكي از نخستين كتاب‌ها در زمينه‌ي كاربرد رياضي در زندگي است، روش به كارگيري عددهاي هندي را كه مسلمانان از هندي ها فراگرفته بودند، جمع و تفريق، ضرب و تقسيم و محاسبه‌هاي كسري را به زباني ساده آموزش مي دهد.
پيش از فراگير شدن آموزش‌هاي اين كتاب، غربي‌ها براي محاسبه هاي خود از عددهاي رومي استفاده مي كردند كه محاسبه كردن با آن‌ها به علت نداشتن عد صفر مشكل بود. وارد شدن عدد صفر به اروپا چنان تحولي در رياضيات به وجود آورد كه برخي اين عدد را مقدس دانستند و در وصف آن شعرها سرودند و سخن‌ها گفتند: "در صفر چيز مقدسي وجود دارد كه آن را انتها و پاياني نيست، مانند خداوند كه او نيز مانند صفر نه كم مي‌شود نه زياد ... و همان‌طور كه صفر همه‌ي عددها را ده برابر مي‌كند او نيز ده‌ برابر بلكه هزار برابر مي‌كند ... آري او همه چيز را از هيچ به وجود مي‌آورد..."
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

كاغذ، چاپ و دفترداري
در سال 751 ميلادي، مسلمانان اسيران جنگي چين را كه از آن سرزمين همراه خود آورده بودند، در شهر سمرقند ساكن كردند و شرط آزادي آنان را ادامه‌ دادن شغل سابقشان قرار دادند. برخي از اسيران در كارخانه‌ي كاغذ سازي كار مي كردند و همين باعث شد صنعت كاغذ سازي در سمرقند رشد كند. به زودي ايرانيان در كار كاغذسازي به نوآوري‌هايي دست يافتند و مرغوب‌ترين كاغذها را مي‌ساختند.8 سپس كاغذسازي از ايران به سرزمين‌هاي اسلامي از جمله بغداد، سوريه، فلسطين، مصر، تونس اسپانيا گسترش يافت.
مسلمانان فن كاغذ سازي را بهبود بخشيدند و كاغذهاي مرغوب آنان توجه اروپاييان را جلب كرد. راه يافتن كاغذ به اروپا و اختراع دستگاه چاپ، كه در واقع بهبود فني بود كه مسلمانان از چيني‌ها آموخته و آن را بهبود بخشيده بودند، به كار وقت گير و خسته كننده‌ي رونويسي كتاب ها پايان داد و گسترش دانش را سرعت بخشيد.9
از جمله فن‌هاي ديگري كه اروپاييان از مسلمانان فراگرفتند، فن حسابداري بود. هنر دفترداري ساسانيان كه بعدها در دوره اسلامي با عددهاي هندي تكميل شد، به وسيله‌ي تاجران به اروپا راه يافت و دفتر داري معروف ايتاليايي، دفترداري مضاعف، را پايه گذاري كرد. در اين شيوه حسابرسي، هر معامله دو بار ثبت مي شود: در يك حساب، بستانكار و در ديگري بدهكار مي شود. اين نوع دفترداري به بازرگان كمك مي كند حسابش را در تعادل نگه دارد و آن را نشان بلوغ اقتصادي دانسته‌اند.11،10
سرزمين هاي جديد
كاشفان سرزمين هاي جديد در دوره رونسانس اساس امپراتوري هاي اروپايي را كه طي چن قرن بعدي بر بخش هاي زيادي از جهان حاكم شدند، پي ريزي كردند. پرتغالي‌ها در جست و جوي راهي براي دور زدن آفريقا و رسيدن به آسيا، كشتي‌هايي را به جنوب گسيل داشتند و اسپانيايي‌ها براي رسيدن به آسيا مسير غرب را در پيش گرفتند. استفاده از قطب‌نما براي پيدا كردن مسير درست كه هديه‌ي مسلمانان به اروپاييان بود، چنين ماجراجويي‌هايي را امكان پذير ساخته بود.12
در قرن پانزدهم، كريستوف كلومب، ماجراجوي اسپانيايي كه راهي غرب شده بود، در جزاير آمريكا به خشكي رسيد و به اشتباه گمان كرد به آسيا رسيده است. اما گنجينه‌ي دانش جغرافياي مسلمانان كه كلومب از آن آگاه شده بود، وي را به كشف قاره‌ي جديد رهنمون شد. مسلمانان پيش‌بيني كرده بودند كه در آن سوي نيمكره‌ي نيز بايد خشكي وجود داشته باشد و همان‌ها نيز بودند كه كروي بودن زمين را ثابت كرده بودند. در اين كه كتاب ادريسي، دانشمند اندُلُسي، يعني مجموعه‌اي از داده‌هاي جغرافيايي و كامل‌ترين نقشه‌ي جهان تا آن زمان، در اختيار اروپايي‌ها بوده است، شكي نيست.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

انقلاب هنري
هنرمندان دوره رونسانس نقاشي و مجسمه سازي را به سبك هاي جديدي آغاز كردند. آنان مردم را طبيعي‌تر و در فضاها و منظره‌هاي واقعي تر نمايش دادند. اين نوآوري تا حدود زيادي نتيجه وارد شدن مفهوم پرسپكتيو به فرهنگ اروپا بود.
ابن هيثم، فيزيكدان و رياضدان مسلمان كه در غرب به نام الهازن مشهور است، به روش تجربي ثابت كرد كه برخلاف تصور پيشينيان، ما يك چيز را با اين دليل مي بينيم كه از هر نقطه آن شعاعي باز مي‌تابد و به چشم ما مي‌رسد. مفهوم مخروط‌هاي شعاعي كه از چيزي به چشم وارد مي‌شوند، مبناي پرسپكتيو، دانش منظره‌ها و ديدني‌ها، قرار قرار گرفت.
پرسپكتيو در قرن پانزدهم در ونيز و فلورانس به هنر راه يافت. نسخه‌ي خطي ترجمه‌ي كتاب " المناظر" ابن هيثم در كتابخانه‌ي واتيكان در روم، كه لورنزو گيبرتي تفسيري بر آن نوشته است، نگهداري مي‌شود. گيبرتي همان كسي است كه پرسپكتيوهاي مفرغي معروف درهاي تعميدگاه فلورانس را ساخته است.14
انسان گرايي
در قرون وسطي مردم اروپا در اثر كج فهمي از آموزه هاي دين مسيح آن چنان درگير جهاني والاتر و اخروي شده بودند كه از به كارگيري انديشه‌ي بشري براي بهتر كردن روند زندگي غافل شده بودند. درحالي كه اسلام فراگيري دانش را بر هر مسلماني واجب مي داند و عقل را بهترين آفريده خداوند معرفي كرده و انسان را به بررسي جهان خلقت دعوت كرده است، سردمداران كليسا مردم را درگير سحر و جادو كرده بودند و پذيرفتن رابطه علت و معلول را در طبيعت با كفر برابر مي دانستند.
اما ارتباط اروپاييان با مسلمانان باعث تغيير ديدگاه آنان نسبت به رابطه ي انسان با خدا شد. آرام آرام مكتبي به نام انسان گرايي(اومانيسم) شكل گرفت كه طرفداران آن به جاي موضوع‌هاي روحاني و الهي، خواسته‌ها و نيازهاي انساني را در نظر مي‌گرفتند. اگر چه انسان گرايي بر نيازهاي انسان تمركز داشت، اما بنيان گزاران اين مكتب وجود خدا را انكار نمي‌كردند و بين دين و انسان گرايي تضادي نمي‌ديدند. با وجود اين، انسان گرايي در سال‌هاي بعد راه افراط را پيمود و آرام آرام انسان مستقل از خدا در مركز اين تفكر قرار گرفت
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

ادبيات
شواهد بسياري از تاثير ادبيات مسلمانان بر ادبيات اروپايي حكايت مي‌كند. سروانتس، نويسنده‌ي داستان معرف دُن كيشوت، مدتي نزد عرب‌هاي الجزاير بوده است. اگر اين داستان ريشه‌ي عربي نداشته باشد، روح آن بي‌شك عربي است.16
رمان شيرين ابن طفيل آندُلسي، كه حي بن يقظان نام دارد، به علت اسلوب بي‌نظيرش به شدت مورد توجه اروپايي‌ها قرار گرفت. ترجمه‌ي اين داستان، الهام بخش دانيل دوفو انگليسي براي نوشتن رمان مشهور رابينسون كروزو شد.18،17
گسترش دانش
در دوره رونسانس دانشمندان و متفكران بزرگي مانند كوپرنيك، گاليله، كپلر، نيوتن، توماس مور و راجر بيكن ظهور پيدا كردند كه به جاي پيروي بي چون و چرا از تعاليم كليسا، به مشاهده و برسي پديده‌ها پرداختند. اين رونسانس علمي نتيجه روي آوردن به مشاهده دقيق پديده ها و طراحي آزمايش براي آزمودن درستي يا نادرستي فرضيه ها بود، كاري كه دانشمندان اسلامي، از جمله رازي، بيروني و ابن‌هيثم از مدت ها پيش پايه گذاري كرده بودند و اروپاييان از راه ترجمه آثاري مانند كتاب المناظر ابن هيثم با آن آشنا شدند. 19
نتيجه‌گيري
رنسانس بيش از آن كه نوزايي و تولد دوباره باشد و بيش از آن كه وام‌دار فرهنگ و تمدن يونان و روم باشد، به مسلمانان و به‌ويژه ايرانيان مسلمان وام‌دار است. آري، رنسانس يك تولد و گرته‌برداري بود نه نوزايي و تولد دوباره. اما اكنون ما ايرانيان به يك رنسانس واقعي نياز داريم.

شادي پس از پژوهش
نزديك يك سال پيش بود كه اين مقاله را آماده كردم و در مهرماه 1384 با همين عنوان" رنسانسي در كار نبود" در مجله‌ي رشد آموزش راهنمايي تحصيلي20 به چاپ رسيد. گردانندگان مجله، هر چند مقاله را پسنديده بودند، اما با عنوان آن چندان سازش نداشتند و سخن‌هايي براي عوض كردن آن گفته شد كه نويسنده آن را نپذيرفت. حتي يكي از آنان پيشنهاد داد كه دست‌كم اين مقاله به نام نويسنده‌اي كه او را با عنوان كارشناس زيست‌شناسي و آموزش علوم مي‌شناسند به چاپ نرسد و نام مستعاري انتخاب شود، چرا كه ادعايي بزرگ دارد و اصل رنسانس را به پرسش گرفته است.
به هر حال، مقاله با همان عنوان چاپ شد تا اين كه چند روز پيش در مجله‌ي كليات ماه، وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامي، خواندم كه پروفسور فوئاد سزگين، پژوهشگر تمدن اسلامي، كه در جشن كتاب سال جمهوري اسلامي مورد تقدير قرار گرفت، در سخنان خود رنسانس را دروغي دانسته كه اروپايي‌ها به مسلمانان تحويل داده‌اند و آن‌ها نيز به سادگي پذيرفته‌اند. از خواندن سخنان سزگين، پژوهشگر آلماني كه شايسته‌ي تقديرهايي بيش از اين است، يكي از شادترين لحظه‌هاي زندگي پژوهشي كوتاه من شكل گرفت. چرا كه دانستم هر چند پژوهش بسيار كوچك من كاستي‌هاي فراواني دارد، اما نگاه من درست بوده و بايد اين راه را ادامه بدهم.
سزگين آن گونه كه در كتاب ماه كليات آمده، اين گونه گفته است:
"جهان مسحيت از همان آغاز با احساسات عداوت و دشمني به فراگيري دانش از مسلمانان پرداخت و اين احساس بدون ترديد عامل اصلي حذف نام بسياري از نويسندگان مسلمان يا انتساب آثار آنان به ديگران است. به عنوان مثال، 25 اثر عربي در موضوع پزشكي در نيمه‌ي دوم سده‌ي يازدهم ميلادي به زبان لاتيني ترجمه شده كه همگي به ديگران نسبت داده شده است .... با ورود مسلمانان به جزيره‌ي ايبري نسل جديدي در اروپا ايجاد شد كه پيشگام ترويج علم در اروپا شدند. گرايش به فراموشي يا ناديده انگاشتن و انكار وجود و اهميت مرحله‌ي پيشين به طور مستقيم در اروپا پديد آمد و اروپاييان كوشيدند مرحله‌ي جديد را به مرحله‌ي يوناني نسبت بدهند و سپس به دروغ نام نهضت رنسانس را بر آن نهادند. نهضتي كه نمي‌توان براي آن جز نقشي كوچك و ناچيز در شكل‌گيري مرحله‌ي نوين از راه آوردن برخي از ترجمه‌هاي عربي كتاب‌هاي يوناني به اروپا، در نظر گرفت ... يكي از پيامدهاي ناگوار اين گرايش دروغين، گردن نهادن جهان اسلام بي‌هيچ ترديد و اعتراضي به آن است."
به اين ترتيب، پژوهشي كه از خواندن مطلبي نادرست در يك كتاب ترجمه‌اي آغاز شد، من را بر آن داشت كه نوشته‌هاي بيش‌تري بخوانم و در آن‌ها بيش‌تر دقت كنم و روش ابن‌هيثم را به كار گيرم كه :
"كسي كه كتاب‌هاي علمي مي‌خواند و هدف او پي بردن به حقيقت است، بايد خود را دشمن و رقيب صاحبان نظر به شمار آورد و انديشه‌ي خود را در متن كتاب و نيز همه‌ي حاشيه‌هاي آن به جولان درآورد و از همه‌ي زاويه‌ها و ابعد آن‌ها را مورد خصومت قرار دهد و حتي در اين خصومت خود را نيز در معرض اتهام قرار دهد و به هيچ عنوان در مواجهه با مطالب علمي اهل تساهل و تسامح نباشد. بر كسي كه چنين روشي را پيش گيرد، حقايق اشكار گرددد و شبه‌ها و كوته‌نگري‌هاي پيشينيان بر او روشن مي‌شود."
بنابراين، مقاله‌هاي به نسبت كامل‌تري در همين زمينه نوشتم و مي‌نويسم كه در جزيره منتشر شده و خوشبختانه مورد توجه كاربران گرامي نيز قرار گرفته است. اين راه را به عنوان زمينه‌ي پژوهشي خود ادامه خواهم داد و به نقدها و نظرهاي شما بسيار نياز دارم.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

تابلوي سفيران، اثر هانس هولبين(1533 ميلادي)، نشان دهنده روح رنسانس است. كنار سفيران رداپوش ثروتمند، ابزارهاي علمي و هنري ديده مي‌شود. رداپوشيدن سنتي است كه از مسلمانان وام گرفته شده است. روي ميز( پايين تصوير) ساز عود ديده مي شود كه نشان دهنده تاثير موسيقي شرقي بر اروپاييان است. بسياري از سازهاي غربي از روي سازهاي شرقي ساخته شده اند، از جمله گيتار كه از روي عود و تار، ويولون كه از روي قيچك و پيانو كه از روي سنتور ساخته شده است. به نظر شما، اين تابلو تا چه اندازه با فضاهاي ايراني و شرقي هم‌خواني دارد؟

 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا

"هرگز آسمان و زمين بيش از اين براى سکنى گزيدن نوع بشر در توافق نبوده اند. "جان اسميت) -(John Smith1607 اولين آمريکائيان

در اوج عصر يخ، بين 34000 و 30000 سال قبل از ميلاد، اکثريت آبهاى زمين در قعر قاره هاى عظيم يخى نهفته بود. در نتيجه درياى برينگ (Bering Sea) صدها متر از سطح کنونى خود پايين تر بود و يک پل خشکى، بنام برينجيا (Beringia) بين آسيا و آمريکاى شمالى پديدار شده بود. تخمين زده مى شود برينجيا، در منتهى اليه خود، عرضى نزديک به 1500 کليومتر داشته است. يک تندرا(دشتئ هموار) مرطوب و بى درخت پوشيده شده از سبزه زارهائ فراوان و نباتات باعث جلب حيوانات غول آسا شد که انسانهاى اوليه جهت بقا به شکار آنها مى پرداختند.

اولين انسانهايى که پا به آمريکاى شمالى گذاشتند بدون آنکه بدانند قدم به قاره اى نوين مى گذاشتند. آنها رسم اجداد خود را طى هزاران سال پيش دنبال ميکردند و از سواحل سيبرى عبور کرده و از فراز پل خشکى گذ شتند.

پس از رسيدن به آلاسکا، هزاران سال دگر نيز سپرى شد تا اين نخستين اتباع آمريکاى شمالى راه خود را به دهانه کوههاى يخى عظيم جنوب باز کرده تا به نقطه اى که اکنون ايالات متحده (United States ) ناميده ميشود برسند. امروزه نيز شواهد زندگى نخستين و بدوى در آمريکاى شمالى يافت مى شود. مقدار کمى از اين شواهد را ميتوان بطور موثق به پيش از 12000 سال قبل از ميلاد مربوط ساخت؛ اخيرأ يک برج ديده بانئ درشمال آلاسکا کشف شده که قد مت آن تقريبأ به همان دوره ميرسد. نيزه هايى نيز در نزديکى کلاويس (Clovis) نيومکزيکو يافت شده است.

علاوه بر آن مصنوعات مشابهى نيز در برخى نقاط ديگر آمريکاى شمالى و جنوبى کشف شده که دال بر اين است که حيات احتمالأ در اکثر نيمکره غربى تا قبل از 10000 سال پيش از ميلاد کاملا شکل گرفته بود.

آن زمان، ماموت ها شروع به انقراض کرده و بايسون ( گاو ميش وحشى آمريکاى شمالى ) منبع اصلى تغذ يه و پوست خام اين آمريکائى هاى اوليه شدند. به مرور زمان، گونه هاى بيشتر و بيشترى - - چه از طريق شکار بيش از حد و يا بدلايل طبيعي- - منقرض مى شد ند. گياهان و دانه ها بخش مهمى ازخوراک روزانه آمريکائى هاى اوليه را تشکيل مى دادند. بتدريچ، گله ها و نخستين آثار کشاورزى پد يدار گشت. سرخ پوستان حدود 8 هزار سال قبل از ميلاد، در آنچه که اکنون مکز يک مرکزى خوانده ميشود، پيشرو اين کار شدند و شروع به کشت ذرت، کد و و لوبيا کردند. بتدريج، اين مهارت ها به سوى شمال کشيده شد.

تا حدود 3000 سال قبل از ميلاد، نوع ابتدايى ذرت در دره هاى نيومکزيکو و آريزونا رشد يافت. سپس اولين نشانه هاى آبيارى پديدار شد و تا سال 3000 قبل از ميلاد، نخستين اثر حيات روستايى پديدار گشت.

تا قرن اول ميلا دى، هوهوکومها (Hohokum) در حوالى آنچه که امروز فينيکس (Phoenix) ، آريزونا ناميده مى شود، سکنى گزيده بودند. مشغله آنها ساختن تلنبارهاى هرم شکل به فرم آنچه که در مکزيک يافت مى شد و تاسيس سيستم هائ آبيارى و کانال هاى آب بود.

تلنبار سازان و دهکده هاى سرخپوستى

اولين گروه سرخ پوستان که به ساختن تلنبارهاى هرم شکل در آنچه که اکنون ايالات متحده ناميده ميشود پرداختند آدنانها Adenans)) بودند. اين گروه حدود 600 سال قبل از ميلاد ساختن نقاط خاکى زير زمينى و سنگر را آغاز نمودند. بعضى از اين تلنبارهاى باقيمانده از آن دوره به شکل پرند گان و يا مارها هستند که احتمالا معناى مذهبى داشته ولى تا کنون کسى به آنها پى نبرده است.

آدنانها (Adenans) ظاهراً جذب قبايل ديگر که هوپ ويليانها (Hopewellians) خوانده ميشوند، شده و يا به نقاط ديگر نقل مکان کردند. يکى از مهم ترين مراکز فرهنگى آنها در جنوب اوهايو ( Ohio) يافت شده که آثار هزاران مورد از اين تلنبارها هنوز پا برجاست. هوپ ويليان ها (Hopewellians) که بازرگانان ماهرى بودند به داد و ستد کالا و اجناس گوناگون در منطقه اى که شعاع آن به صدها کيلومتر مى رسيد مى پرداختند.

تا حوالى قرن پنجم هوپ ويليانها (Hopewellians)، نيز ناپد يد شده و بتدريج راه براى تشکيل قبايل گوناگون ديگر که مرسوم به مى سى سى پى ها ( (Mississippiansيا تمدن تمپل موند(Temple Mound) مى باشند، گشوده شد. شهر کاهوکيا (Cahokia) که در سمت شرق سنت لوييز (St. Louis) ايالت ميسورى واقع است، به گفته اى در اوايل قرن دوازده ميلادى جمعيتى قريب به بيست هزار نفر داشته است. در مرکز اين شهر، تنلبارخشتى عظيمى که نوک آن مسطح بود قرار داشته که ارتفاع آن سى متر و بنياد آن سى وهفت هکتار بوده است. هشتاد تلنبار ديگر نيز در همان حوالى کشف شده است.

شهرهايى همچون کاهوکيا جهت تامين غذا و آذوقه خود، به شکار، دامدارى، بازرگانى و کشاورزى متکى بودند. اين افراد تحت تاثير جوامع پيشرفته تر جنوبى، بشکل جوامع سلسله مراتبه اى قبيله اى در آمده که برده دارى در آنها رايج و به قربانى کردن انسان مى پرداختند.

حدود سال 900 ميلادى، آناسازيها( Anasazi)، نياکان سرخپوستان هوپى (Hopi Indians ) امروزى در آنچه که امروزه ايالات متحده جنوبى خوانده مى شود، شروع به ساختن دهکده هاى سرخپوستى خشتى و سنگى نمود ند. اين بناهاى آپارتمان گونه عجيب ويکتا اغلب در نوک صخره ها ساخته مى شد. معروف ترين آنها " قصر صخره" (Mesa Verde) در ايالت کلرادو است که حدود 200 اتاق داشت. از بناهاى ديگر، خرابه هاى پوئبلو بونيتو(Pueblo Bonito) در نوار مرزى رودخانه چاکو (Chaco) نيو مکزيکو است که 800 اتاق داشت.

شايد دولت مند ترين سرخ پوستان آمريکايى پيش از کلمبوس در منطقه شمال غربى پاسيفيک زندگى مى کردند. حدود 1000 سال قبل از ميلاد تهيه آذوقه و مسکن از طريق وفور ماهى و مواد خام ميسر ميشد. سرشارى پاتلاچ (Potlatch) اين جامعه بعنوان معياری براى زياده روى، جشن وسرور هنوز نيز پابرجاست و نظير آن در تاريخ آمريکاى اوليه يافت نمى شود.

فرهنگ آمريکاى بومى

آمريکايى که به اولين اروپايى ها خوش آمد گفت بسيار بيشتراز يک بيابان خشک و خالى بود. امروزه اعتقاد بر اين است که جمعيت نيمکره غربى حدودأ اندازه جمعيت اروپاى غربى آن زمان بوده – قريب به چهل ميليون نفر.

تعداد آمريکاييهاى بومى ساکن در آنچه که امروزه آمريکا خوانده مى شود در آغاز مستعمره سازى هاى اروپاييان بين 2 تا 18 ميليون تخمين زده مى شود که از اين ميان بيشتر تاريخ نويسان به تخمين کمتر متمايل هستند. آنچه مسلم است همانا تأثير مخرب و جبران ناپذ ير بيمارى اروپا بود که از همان تماس اول با اين افراد بومى ، بر آنها وارد شد. بويژه مرض آبله باعث ويرانى بسيارى از قبايل شد و گمان برده مى شود که علت بيشتر کاهش سريع جمعيت سرخپوستان در قرن 16 ميلادى اين مرض بوده تا جنگ ها و زد و خوردهاى گوناگون ديگر با مهاجرين اروپايى .

سنت ها و آداب و رسوم سرخ پوستان آن زمان با توجه به وسعت زمين و محيط هاى گوناگونى که هر يک از آنها به آن خو گرفته بودند، بشکل زيادى با يکديگر متفاوت بود. با اين حال وجوه مشترکى را نيز مى توان يافت.

بيشتر قبايل بويژه در مناطق جنگلى شرق وميانه، از شکار، درو، کشت ذرت و محصولات ديگر جهت تهيه آذوقه استفاده مى کردند. در بسيارى از موارد، زنان مسئول ذراعت و توزيع غذا بوده و مردان به شکار پرداخته و يا در جنگ ها شرکت مى کردند.

از هر جنبه اى جامعه سرخ پوستان آمريکاى شمالى بسيار وابسته به زمين بود. شناخت طبيعت و عناصر آن بخش اساسى اعتقادات مذهبى آنها راتشکيل مى دا د. روش زندگى سرخ پوستان اساسأ قبيله اى و اشتراکى بود به شکلى که بچه ها در مقايسه با آداب و رسوم اروپائى آن زمان از آزادى هاى بيشترى بر خوردار بودند.

با وجود اينکه برخى از قبايل آمريکاى شمالى نوعى خط هيروگليفى را جهت نوشتن بکار مى بردند، ولى فرهنگ سرخ پوستان اساسأ گفتارى بوده و تاکيد زيادى بر تکرار مجد د افسانه ها و قصه هاى کهن مى شد. ميان قبايل و گروه هاى مختلف داد و ستد رايج بود و شواهد بر آن است که قبايل همسايه روابط جامع و رسمى با يکديگر داشتند که هم بسيار دوستانه و هم خصمانه بوده است.

اولين اروپائيها

اولين اروپائى هايى که وارد آمريکاى شمالى شد ند- لااقل تا آنجايى که شواهد در دسترس است- نورسها ( Norse) -- اسکانديناوييها -- بودند که از گرين لند ( Greenland)بسمت غرب مى رفتند. اريک سرخ ( Eric The Red) حدود سال 985 در آنجا سکنى گزيد. گفته مى شود که در سال 1001 ، پسر او، ليف (Leif) ، کرانه ساحلى شمال شرقى که اکنون کانادا گفته مى شود را کاوش کرده و لااقل يک زمستان را در آنجا بسر برده است.

با اينکه نوشته هاى باقيمانده از نورس ها(Norse) حاکى بر آن است که دريا نوردان وايکينگ Viking) ( ساحل آتلانتيک آمريکاى شمالى را تا حد باهاماس (Bahamas) کشف کرده اند، چنين ادعاهايى هنوز به اثبات نرسيده است. در سال 1963 ، خرابه هاى برخى از خانه هاى نورس(Norse) که قدمت آنها به همان زمانها مى رسد درDanse-adx-Meadow درNew Foundland شمالى کشف شد که خود تا حدى ادعاهاى ذکر شده در کتيبه هاى نثرهاى نورس (Norse) را به اثبات مى رساند.

در سال 1497 ، درست 5 سال پس از آنکه کريستوفر کلمبوس در جستجوى راه عبورى از سمت غرب به آسيابود به سواحل کارائيب (Caribbean) رسيد، يک دريا نورد اهل ونيز بنام جان کابوت (John Cabot)در راه انجام مأموريتى براى پادشاه انگليس به سواحل نيوفاند لند (New foundland) رسيد. گرچه کار او بسرعت به فراموشى سپرده شد ولى سفر کابوت ( Cabot) اساسى شد بر ادعاهاى انگليس بر آمريکاى شمالى. اين سفرهمچنين باعث گشايش راهى نوين براى صيد غنى ماهى در درياچه جورج بنکس (George Banks) شد که ماهى گيران اروپائى بويژه پرتغالى ها را مرتبأ به آنجا مى آورد.

لمبوس گرچه سرزمين اصلى ايالات متحده را هرگز نيافت، ولى سفراو نخستين مستعمرات اسپانيانى ايالات متحده را بنياد گذاشت. اولين اين اکتشافات در 1513 زمانى بوقوع پيوست که گروهى از مردان تحت فرماندهى خوآن پانس دى لئون (Juan Ponce de Leon ) در ساحل فلوريدا نزديکى شهر فعلى سنت آگوستين (St. Augustine ) پا به خشکى گذاشتند.

اسپانيائى ها با پيروزى بر مکزيک در سال 1522 موقعيت خود را در نيمکره غربى مستحکم تر نمودند. اين کشفيات پس از چاپ نوشته هاى آمريگو وسپوچي(Amerigo Vespucci) ايتاليائى که مجموعه اى از خاطرات سفر او، بنام " دنياى جديد" بشمار مى رفت، به دانش اروپائيان درباره آنچه آمريکا ناميده مى شود افزود. تا سال 1529 ، نقشه هاى معتبرسواحل آتلانتيک از لبرادور ((Labrado تا تيرادل فيگو ( Tierra del Fuego) مشخص شده بود. گرچه حدود يک قرن ديگر طول کشيد تا اينکه اميد کشف يک " راه عبور شمال غربي" به آسيا کاملأ به کنار گذاشته شود.

در ميان برجسته ترين کشفيات اوليه اسپانيا ئى ها ، کشف همند ود سوتو (Hemando Desoto)بود. او کاشفى کهنه کار بود که در زمان کشف پرو(Peru) به همراه فرنسيسکو پيزارو(Francisco Pizzaro) مسافرت مى کرد. دسوتو (Desoto) پس از ترک هاوانا در سال 1539 ، به فلوريدا رسيد و در جستجوى غنايم از کرانه جنوب شرقى آمريکا گرفته تا رودخانه مى سى سى پى را سفر نمود.

فرانسيسکو کورونادو (Francisco Coroonado) اسپانيائى ديگرى بود که در سال 1540 از مکزيک روانه شده و در جستجوى هفت شهر افسانه اى سيبولا (Cibola) به راه افتاد. سفرهاى کورونادو به سر حد گراند کنيون (Grand Canyon) و کانزاس انجاميد ولى در پايان با عدم يافتن طلا و غنايم ديگرى که همراهانش بد نبال آن بودند، به شکسـت انجاميد.

با اين وجود، همراهان کورونادو هديه اى استثنايى براى اهالى آن منطقه بر جا گذاشتند: انبوهى از اسبهاى اين گروه صاحبان خود را رها کرده و باعث تغيير شکل زندگى در گريت پلينز( (Great Plains شدند. چند نسلى نگذشت که سرخ پوستان اين مناطق در تربيت و پرورش اسب مهارت کافى يافته و حدود فعاليتهاى خود را به حد زيادى گسترش دادند.

در عين حالى که اسپانيائيها از سمت جنوب به بالا در حرکت بودند، قسمتهاى شمالى آمريکاى فعلى بتدريج در طول سفرهاى اکتشافى مردانى چون جيووانى دا ورازانو Giovanni da Verrazano) ( کشف شد. ورازانو (Verrazanno) که يک کاشف اهل فلورانس بود از فرانسه حرکت کرده و در سال 1524 در سواحل کارولينای شمالى به خشکى رسيد و سپس سواحل کناره آتلانتيک را رد کرده و به بندر فعلى نيويورک رسيد.

ده سال بعد، يک مکتشف فرانسوى بنام ژاک کارتيه ((Jacques Cartier (همچون اروپائى هاى پيش از خود ) به اميد يافتن گذرگاهى آبى به آسيا راهى سفر اکتشافى دريايى خود شد. سفرهاى اکتشافى او در کناره رودخانه سنت لورنس (St. Lawrence) بنيادى بر ادعاى مالکيت فرانسه بر شمال آمريکا شد که تا حوالى سال 1763 نيز بطول انجاميد.

هوگونت هاى (Huguenots)فرانسوى در پى سقوط اولين مستعمره خود در کبک (Quebec) در طول دهه 1540 حدود 20 سال بعد در صدد دست يابى به کناره شمالى ايالت فلوريدا برآمدند. اسپانيائى ها که به فرانسوى ها به چشم تهديدى براى مسير بازرگانى خود در کناره خليج (Gulf) مى نگريستند، تمام مستعمره را در سال 1565 ويران نمودند. با اين حال، فرمانده نيروهاى اسپانيانى ، پدرو منندز (Pedro Menendez) شهرى را در همان نزديکى ها بر پا نمود – سنت آگوستين (St. Augustine) . اين شهر اولين محل استقرار اروپائيان در ايالات متحده کنونى محسوب مى شود.

غنايم سرشارى که از مستعمرات اسپانيا در مکزيک، سواحل کارائيب و پرو به اسپانيا سرازير شد، قدرتهاى اروپائى ديگر را نيز بخود جلب نمود. با مرور زمان، کشورهايى همچون بريتانيا، با قدرت دريائى خود که تا حدى حاصل هجومات موفقيت آميز فرا نسيس دريک (Francis Drake) به کشتى هاى محمولاتى اسپانيا مى بود، آهسته آهسته به " دنياى جديد" علاقمند گشتند.

در سال 1578 هامفرى گيلبرت (Humphrey Gilbert) ، نويسنده رساله اى در مورد گذرگاه شمال غربى (Nothwest Passage) از سوى ملکه اليزابت حق امتياز تشکيل مستعمره " سرزمينهاى وحشى و دور افتاده" را در نقاطى از" د نياى جد يد" که اروپائى هاى ديگر هنوز بر آن ادعايى نداشتند دريافت نمود. 5 سال طول کشيد تا سفرهاى او آغاز شود. پس از مفقودالاثر شدن او در دريا، برادرناتنی او، والتر رالى (Walter Raleigh) به اين ماموريت ادامه داد.

در 1585 ، رالى نخستين مستعمره بريتانيا در آمريکاى شمالى را در جزيره روآنوک (Roanoke) در سواحل کاروليناى شمالى بنا نهاد. بعدها اين تلاش بى اثر ماند و تلاش مجد د آن در دو سال پياپى به شکست انجاميد. و سپس 20 سال بطول انجاميد تا انگليسيها مجد دأ اقدام به آن ورزيدند. اين بار در سال 1607، مستعمره در جيمزتان (Jamestown) بر پا شد و آمريکاى شمالى وارد دوران جد يدى گشت.

مستعمره نشينان اوليه

اوايل قرن شانزدهم شاهد آغاز موج عظيم مهاجرت ها از اروپا به سمت آمريکاى شمالى بود. اين حرکت عظيم که بيش از 3 قرن به طول انجاميد، از يک مشت مستعمره نشين انگليسى آغاز و به سيل ميليونها تازه وارد انجاميد. تازه واردين با انگيزه هاى قوى، تمد نى نوين را در بخش شمالى قاره پابرجا ساختند.

اولين مهاجرين انگليسى به آمريکاى کنونى مد ت زيادى پس از آنکه مستعمرات اسپانيا درمکزيک،هند غربى (West Indies) و آمريکاى جنوبى مستقر شده بودند، از آتلانتيک عبور کردند. همچون تمامى مسافرين اوليه به د نياى جد يد ، مهاجرين انگليسى نيز در کشتى هاى کوچک و پر از ازدحام وارد شد ند. آنها در طول سفر 6 تا 12 هفته اى خود، نحيف ولاغر شده و بسيارى نيز از بيمارى جان سپردند. برخى از کشتى ها دستخوش طوفان شده و بسيارى نيز در دريا مفقود شدند.

بسيارى از اروپائيان مهاجر بدليل فشار سياسى ، در پى آزادى مذهبى، و يا موقعيتهاى بهتر که همگى آنها در کشورشان ممنوع ويا محدود بود خانه و کاشانه خود را در وطن رها مى کردند. بين سالهاى 1620 و 1635 ، فشار اقتصادى عظيمى بر انگلستان مستولى شد. افراد زيادى بيکار گشتند. حتى افراد ماهر نيز به سختى نان روزانه خود را بدست مى آورند. محصول کم نيز به اين نابسامانى افزود. به علاوه ، انقلاب صنعتى صنعت نوپاى پارچه بافى را به ارمغان آورده بود که خود نياز به تهيه هر چه بيشتر پشم و نخ داشت تا بتواند چرخهاى اين صنعت را بچرخاند. صاحبان زمين، مزارع را بسته و روستا نشينان را اخراج کرده تا به ترويج و پرورش گوسفند بپردازند. گسترش مستعمراتى روزنه اى بود براى اين جمعيت انبوه از روستانشينان جابجا شده .

اولين نگاه مستعمره نشينان به اين سرزمين نوين چيزى غير از يک دور نماى پر از درختان انبوه نبود. مهاجرين به احتمال زياد بدون کمک سرخ پوستان مهمان نواز هرگز جان سالم به در نمى بردند. اين سرخپوستان به آنها طريق کشت و رشد گياهان بومى از قبيل کدو ، کدو تنبل ، لوبيا و ذرت را ياد داد ند. بعلاوه، جنگل هاى وسيع و دست نخورده ساحل شرقى به امتداد 2100 کيلومتر نيز منبع سرشار هيزم بشمار ميرفت. آنها همچنين مواد خام بيشمارى را که بمصرف خانه سازى ، اثاثيه، کشتى و کالاهاى سود ده براى صادرات بکار ميرفت در اختيارشان قرار دادند.

گرچه اين قاره جديد از برکات طبيعى سرشار بود ولى داد و ستد با قاره اروپا تا حد زيادى براى مستعمره نشينان بويژه براى اقلامى که قادر به توليد آن نبودند حياتى بود. سواحل کشور بخوبی به استفاده اين مهاجرين رسيدند و سراسراين سواحل راه هاى ورود آبی و بندرگاههاى فراوان در اختيار آنها گذاشت. تنها دو منطقه، کاروليناى شمالى و نيوجرسى جنوبى ، فاقد اسکله براى کشتى هاى اقيانوس پيما بودند.

رودخانه هاى عظيمى چون – کنبک (Kennebec) ، هودسون (Hudson) ، دلاور (Delaware)، ساسکوانا (Sasquehanna) ، پوتوماک (Potomac) وبسيارى ديگر- خشکى هاى بين سواحل و همچنين کوههاى آپالاچى (Appalachian) را به دريا متصل مينمود ند. تنها يک رودخانه ، سنت لورنس (St. Lawrence) که تحت سلطه فرانسويان در کانادا بود، آب را به گريت ليکز ( Great lakes) و بسوى مرکز قاره سرازير مى ساخت. جنگل هاى انبوه و نيز مقاومت بعضى از قبايل سرخ پوست وهمچنين حائل دشوار کوههاى آپالاچى (Appalachian) باعث عدم نقل و انتقال افراد به ماوراى سواحل شد. تنها صيادان و برخى از بازرگانان به اين مناطق وحشى مى رفتند. براى چند صد سال اول، مستعمره نشينان، مقر خود را در جوار مرزهاى آبى بر پا ساختند.

دلايل سياسى تاثير زيادى بر مهاجرت افراد به آمريکا داشت. در دهه 1630 ، قانون اختيارى چارلز اول (Charles I) انگيزه بزرگى به مهاجرين داد تا به سوى د نياى جديد حرکت کنند. شورش هاى بعدى و پيروزى مخالفين چارلز تحت رهبرى آليور کروم ول (Oliver Cromwell) در دهه 1640 باعث فرار بسيارى از کاواليرها-اسب سواران مسلح - (مردان پادشاه) به سمت ويرجينيا شد. در مناطق آلمانى زبان اروپا در اواخر قرن 17 و اوايل قرن 18، خط مشى هاى استبدادى برخى پرنس ها -- بويژه در مورد مذهب -- و همچنين خرابى هايى که بدنبال جنگ هاى گوناگون پد يد آمده بود، به مهاجرت افراد به آمريکا افزود.

آمدن مستعمره نشينان در قرن 17 مستلزم برنامه ريزى و مديريت دقيق ، هزينه و ريسک فراوان بود. مستعمره نشينان مى بايست حدود 5000 کيلومتر را در دريا طى مى کردند و در اين مدت نياز به لوازم آشپزخانه ، لباس، دانه هاى گوناگون، حيوانات اهلى، ابزار آلات، مواد ساختمانى ، تسليحات و مهمات داشتند.

برخلاف سياست هاى مستعمره سازى کشورها و دوره هاى ديگر، مهاجرت از انگليس مستقيمأ تحت سرپرستى و اداره دولت وقت نبود بلکه توسط گروه هاى مختلف مردم بود که تنها انگيزه شان منفعت بود.

جيمز تاون ( JAMESTOWN)

نخستين مستعمره انگيس در آمريکا، جيمز تاون (Jamestown) بود. بر اساس منشورصادر شده از سوى پادشاه جيمز اول (King James I )به کمپانى ويرجينيا ( يا لندن) (Virginia or London Company )، قريب 100 مرد در سال 1607 به سوى خليج چسپيک (Chesapeake Bay) عازم شدند. اين افراد به عزم اجتناب از رويارويى با اسپانياهى ها ، بر آن شدند که محلى حدود 90 کيلومترى رودخانه جيمز (James) دور از خليج را براى خود برگزينند.

اين گروه از افراد، که متشکل از شهر وندان و مکتشفينى مى شدند که بيشتر به يافتن طلا علا قه داشتند تا مزرعه دارى، هيچ گونه آمادگی و تجهيزات لازم جهت زندگى در اين مناطق را نداشتند . در ميان آنها، کاپيتان جان اسميت (John Smith ) بعنوان شخصيتى برجسته سربلند کرد. عليرغم زدو خورد، گرسنگى و قحطى و حملات گوناگون سرخ پوستان ، توانايى او در تحميل انضباط بر خدمه خود باعث انسجام اين مستعمره کوچک در اولين سال خود شد.

در 1609 اسميت به انگلستان باز گشت و در غياب او، مستعمره به هرج و مرج و بى قانونى تنزل کرد. در طى زمستان 1610- 1609 ، اکثريت مستعمره نشينان در اثر بيمارى از پا در آمدند. تا ماه مه 1610 فقط 60 نفر از 300 مستعمره نشينان اصلى هنوز زنده بودند. در همان سال، شهر هنريکو (Henrico) يا ريچموند (Richmond ) کنونى کمى بالاتر از رود خانه جيمز(James) تاسيس شد.

مدتى نگذشت که گسترش و توسعه آن منطقه باعث دگرگونى اقتصاد ويرجينيا گشت. در سال 1612 ، جان رولف (John Rolfe) شروع به کشت مخلوطى از تخم تنباکو وارد شده از هند غربى و گياهان بومى نمود و محصول اين کشت بسيار مورد علا قه اروپائيان قرار گرفت. اولين محموله اين محصول در سال 1614 به لندن رسيد و در عرض ده سال بعنوان منبع اصلى در آمد ايالت ويرجينيا در آمد.

اين موفقيت به سرعت بدست نيامد و ميزان مرگ و ميرناشى از بيمارى هاى گوناگون و حمله سرخ پوستان به طرز فوق العاده اى بالا بود . بين سال هاى 1607 و 1624، حدود 14000 نفر به مستعمره کوچ کردند در حاليکه در سال 1624 فقط 1132 نفراز آنان هنوز در آنجا زندگى ميکردند. بر طبق حکم صادره از دربار سلطنتى، پادشاه در آن سال، کمپانى ويرجينيا Virginia Company) ( را منحل و آنرا يک مستعمره پادشاهى ناميد.

ماساچوست (MASSACHUSETTS)

در طى آشوبهاى مذهبى قرن 16 ، گروهى از زنان و مردان که خود را پيورتن Puritans)) مى ناميد ند بر آن شدند که کليساى سازمان داده شده بريتانيا(Established Church of England ) را از درون اصلاح و باز سازى کنند. در اصل تقاضاى آنها اين بود که رسوم پرستشى و اعتقادى بسيار ساده تر پروتستانى مى بايست جايگزين آداب و رسوم و تشريفات مذهبى و سازماندهى منسوب به تشکيلات کاتوليکى روم شود. اعتقادات بنيادى و اصلاح گونه آنها، از طريق تخريب وحدت کليسا تهديدى بر از هم گسيختگى مردم و همچنين تخليل اقتدار خاندان سلطنتى شد.

در سال 1607 ، گروه کوچکى از تجزيه طلبان (Separatist) -- فرقه متعصبى ازپيورتن ها که اعتقاد بر اين داشتند که کليساى سازمان داده شده هرگز اصلاح پذير نيست -- از شهر لايدن (Leyden) هلند، جايى که هلندى ها به آنها پناه داده بودند، خارج شدند. با اين وجود هلندى هاى کالوين گرا (Calvinist) به آنها فقط کارهاى سطح پائين و با در آمد کم محول مى کردند، بسيارى از افراد اين فرقه که از اين وضعيت تبعيض نژادى ناراضى بودند کم کم تصميم گرفتند تا بسوى دنياى جديد مهاجرت کنند.

در سال 1620 ، گروهى از پيورتن هاى اهل لايدن يک امتياز زمين ازکمپانى ويرجينيا (Virginia Company) کسب کرده و بدين شکل 101 زن ، مرد و بچه بر عرصه کشتى مى فلاور Mayflower) (عازم ويرجينيا شدند. در طول راه، در اثر يک طوفان، مسير آنها به سوى شمال سوق داده شد و در ايالت نيوانگلند در کيپ کاد ( (Cape Cod به خشکى رسيدند. اين افراد با اعتقاد به اينکه در خارج حوزه قضائى وقلمرو هر دولت تثبيت شده اى قرار دارند، در ميان خود عهد نامه اى را به اجرا گذاشتند که بر طبق آن از " قوانين مساوات و عادلانه اي" که توسط رهبران منتخب خودشان نوشته شده بود اطاعت کنند. اين عهد نامه به پيمان مى فلاور (Mayflower) شهرت دارد.

در دسامبر همان سال، مى فلاور به بندر پليموت (Plymouth) رسيد و مهاجرين در طول فصل زمستان به ساختن مسکن براى خود پرداختند. نزديک نيمى از مهاجرين در اثر محيط و بيمارى هاى گوناکون جان سپردند ولى سرخ پوستان وامپانوگ (Wampanoag) مجاور با ارائه اطلاعات مفيدى همچون تعليم کشت ذرت به بقاى آنها کمک نمودند. تا پاييز سال بعد، مهاجرين مقدار زيادى از ذرت جمع آورى کرده و داد و ستد خود را که بر اساس چرم و الوار بود آغاز نمودند.

در سال 1630موج تازه اى از مهاجرين پس از دريافت امتياز تاسيس يک مستعمره جديد از کينگ چارلز اول به سواحل بندر ماساچوست رسيدند. بسيارى از آنها پيورتن ها بودند که آداب و رسوم مذهبى شان تا حد زيادى در انگليس ممنوع اعلام شده بود. سرپرست آنها، جان و ينتروپ (John Winthrop)، اعلام تاسيس " شهرى در بالاى تپه" در دنياى جديد نمود. منظور اواز اين اعلام اين بود که پيورتن ها قادر خواهند بود که در اين منطقه آزادانه به آداب و رسوم مذهبى خود بپردازند.

مستعمره خليج ماساچوست نقش مهمى را در توسعه تمامى منطقه نيو انگلند ايفا نمود و اين تا حدى به علت آن بود که وينتروپ و همراهان پيورتن اوتوانسته بودند اين امتياز را با خود همراه آورند. از اين رو اختيار اداره و دولت اين مستعمره در ماساچوست قرار داشت و نه در بريتانيا.

بر طبق برخى از تبصره هاى اين امتياز، قدرت تحت اختيار يک دادگاه عمومى (General Court) بود که از "آزادگان" تشکيل مى شد و لازم بود از اعضاى کليساى پيورتن باشند. اين امر تضمين مى نمود که پيورتن ها يگانه شاخه پر نفوذ سياسى ، مذهبى مستعمره مى باشند. دادگاه عمومى ، فرماندار را ا نتخاب مينمود. وينتروپ براى اکثريت دوران نسل بعد، اين پست را بعهده داشت.

عقايد سخت و مقرراتى پيورتن ها خوشايند همگان نبود. يکى از نخستين کسانى که آشکارآ نفوذ و اقتدار دادگاه عمومى را زير سئوال برد، کشيش جوانى بود بنام راجر ويليامز(Roger Williams) ، که با ضبط زمين هاى سرخپوستان و مناسبات آن با کليساى بريتانيا مخالفت داشت.

او پس از اخراج از خليج ماساچوست، زمينى را در سال 1636 از سرخ پوستان ناراگانست (Narragansett) خريد که امروزه همان پروويدنس (rovidenceP) رود آيلند (Rhode Island) مى باشد. در آنجا ، او نخستين مستعمره آمريکا را بنا نهاد که در آن جدايى کامل کليسا و سياست، و همچنين آزادى مذهب اجرا مى شد.

بدعت گذارانى همچون ويليامز تنها کسانى نبودند که ماساچوست را ترک کردند. پيوريتن هاى ارتد کس نيز که بد نبال زمين هاى بهتر و موقعيت هاى مناسبت ترى بودند نيز کم کم عزم به ترک ماساچوست نمودند. خبر حاصل خيزى و تازگى دره رود خانه کنتيکات Connecticut River Valley))، براى مثال ، توجه بسيارى از کشاورزانى را که با زمينهاى غير حاصل خيز کنونى مشکل داشتند جلب نمود. تا اوايل دهه 1630 ، بسيارى از افراد، خطر حمله سرخ پوستان را به جان خريده تا به خاکهاى حاصل خيز و زمين هاى مستعد ترى دست يابند. اين جوامع نوين ، اغلب عضويت در کليسا را بعنوان شرط لازم رأى منسوخ نموده و راه را براى قبول جوامع و افراد ديگر باز نمودند.

در همان زمان، مهاجران بيشترى که به دنبال زمين و آزادى بودند بسوى دنياى جديد سرازير شدند و محل هاى ديگرى در سواحل نيو همپشاير ( New Hempshire) و مين (Maine) ساخته شد .

هلند تازه (NEW NETHERLAND)و مريلند (MARYLAND)

در سال 1609هنرى هودسون (Henry Hudson) ، تحت استخدام شرکت هند شرقى هلند (Dutch East India Company) شروع به اکتشاف منطقه اى نمود که شامل شهر نيويورک امروزى و رودخانه اى به اسم خود او مى شد. اکتشاف او تا نقطه اى در شمال آلبانى نيويورک را در بر ميگرفت . سفرهاى اکتشافى بعدى هلندى ها اساس ادعا هاى هلنديها بود.

اولين علاقه هلندى ها، همچون فرانسوى ها در شمال، تجارت پوست بود. ازاين رو، هلندى ها مناسبات نزديکى را با 5 طايفه ايروکيز (Iroquois) که کليد ورود به قاره اصلى که پوست از آن وارد مى شد را داشتند، بر قرار نمودند. در سال 1617 ، هلندى هاى مهاجر، برجى را در سر حد رود خانه هاى هودسون و موهاک (Mohawk) ساختند که همان آلبانى امروز بشمار مى رود.

سکنى گزينى در جزيره مانهاتان (Manhattan) در اوايل دهه 1620 آغاز شد. در سال 1624 اين جزيره از سرخ پوستان محلى به قيمت 24 دلار خريدارى شد و فورأ نام نيو آمستردام (New Amsterdam)بر آن گذاشته شد.

هلندى ها جهت جذب هر چه بيشتر مهاجرين به منطقه هودسون يک سيستم فئودالى اشرافى بنام سيستم پترون يا " تشويق" (Patroon) را براه انداختند. اولين سرى از اين املاک عظيم در سال 1630 در کرانه رودخانه هودسون گشايش يافت.

بر طبق اين سيستم ، به هر سهام دار يا پترون، که قادر به آوردن 50 نفر بالغ به ملک خود در طى 4 سال مى شد، 25 کيلومتر زمين کنار رودخانه داده شد. اين زمين ها به صاحب ملک اجازه کامل جهت ماهى گيرى ، شکار وهمچنين قلمرو دادرسى و مد نى در حوزه خود را مى داد. در عوض، او مى بايست حيوانات اهلى، ابزار ومسکونات را فراهم مى ساخت. مستاجرين به صاحب ملک اجاره مى دادند و همچنين حق اختيارنخست در برداشت محصول اضافى از آن صاحب ملک مى بود.

3 سال بعد کمى بطرف جنوب، يک شرکت داد و ستد سوئدى که با هلندى ها کار مى کرد شروع به تأسيس نخستين قرارگاه در کناره رودخانه دلاور (Delaware) نمود. نيو سوييدن (New Sweden) بتدريج در اثر فقدان منابع لازم جهت تثبيت خود، جذب هلند تازه (New Netherland) شده و بعد ها جذب پنسيلوانيا و دلاور(Delaware) شد.

در سال 1632 خانواده کالورت (Calvert) موفق با اخذ امتياز زمينى در نوار شمالى رودخانه پوتوماک (Potomac) ازسوى کينگ چارلز اول (King Charles I) شد که همان مريلند (Maryland) امروزى است. از آنجائى که در اجازه نامه سخنى از ممنوعيت تاسيس کليساهاى غير پروتستان برده نشده بود، اين خانواده شروع به تشويق کاتوليک ها براى استقرار در آن منطقه شدند . اولين شهر ايالت مريلند بنام سنت مرى (St. Mary) در سال 1634 نزديک منطقه اى که رودخانه پوتوماک به خليج چسپيک (Chesapeake Bay) مى ريزد تأسيس شد.

کالورت ها (Calvert) در حينى که مشغول تاسيس مقرى براى کاتوليک هاى وقت که مواجه بااذيت و آزار دائمى انگلستان انگليکى (Anglican England) – وابستگان به کليساى انگليس -- بود ند، علاقه به تشکيل املاک سود ده نيز داشتند. از اين رو جهت دورى از درگيرى با دولت انگلستان، آنها پروتستان ها را نيز تشويق به مهاجرت مى نمودند.

امتياز سلطنتى اعطا شده به خانواده کالورت مخلوطى از عناصر فئودالى و مدرن را دارا بود. از يک سو، آنها اقتدار تشکيل املاک ارباب منشى را داشته و از سوى ديگر قادر بودند که فقط قانونهايى راکه مورد رضايت آزادگان (صاحب ملکان) است را به تصويب برسانند. اين افراد بزودى به اين امر پى بردند که جهت جذب مهاجرين بيشتر -- وجهت کسب سود از متعلقاتشان -- نياز بر اين است که آنها به افراد، مزرعه ارائه کنند و نه فقط جاى سکونت در ملک ارباب. در نتيجه، تعداد مزارع مستقل افزايش يافت و صاحبان آنها تقاضاى ارائه نظر در امورات مستعمره را کردند. اولين پارلمان مريلند در سال 1635 تشکيل شد.

مناسبات مهاجرين - سرخ پوستان ( COLONIAL – INDIANS)

تا سال 1640 ، انگليسى ها مستعمرات ثابتى را در کناره نيو انگلند (New England) و خليچ چسپيک بر قرار ساخته بودند. بين اين دو منطقه، سوئدى ها و هلندى ها قرار داشتند. به سمت غرب،آمريکائيان اوليه يعنی سرخ پوستان بودند.

قبايل شرقى، گاهى دوست و گاهى دشمن ، ديگر نسبت به اروپائيان غريبه نبودند. گرچه آمريکائيان بومى از دسترسى به تکنولوژى جديد و داد و ستد بهره بردارى کردند ولى بيمارى و قحطى زمين که مستعمره نشينان اوليه بهمراه آوردند، مشکلاتی جدى بر نحوه زندگى تثبيت شده سرخ پوستان وارد آورد.

در شروع، داد و ستد با مستعمره نشينان اروپائى پرفايده بود: چاقو، تبر، اسلحه هاى گوناگون، وسايل پخت و پز ، قلاب ماهى گيرى و يک سرى چيزهاى ديگر. سرخ پوستان اوليه اى که اين داد وستد را براه انداختند برترى ويژه اى بر رقباى خود داشتند.

درطى قرن 17 در پاسخ به نيازهاى اروپائيان، قبايلى همچون ايروکيز توجه بيشترى به پوست و تجارتهاى شبيه آن نمودند. پوست خز و چرم خام براى اين قبايل وسيله اى شد تا بتوانند از آنطريق کالا هاى مستعمراتى را تا اوايل قرن 18 تهيه نمايند.

مناسبات اوليه مستعمره نشينان و سرخ پوستان ، مخلوطى از همکارى و کشمکش بود. از يک سو، مناسبات يکتايى بود که در طول نيمه اول قرن بوجود آمدن پنسيلوانيا در ميان آنها حکمفرما بود. از سوى ديگر ، يک سرى شکست ها، زد و خوردها و جنگ ها ى طولانى در ميان آنها رخ داد که تقريبآ بطور يکنواخت به شکست سرخ پوستان و در نتيجه به از دست دادن زمين هاى آنها منجر شد.

اولين شورش مهم سرخ پوستان در سال 1622 در ايالت ويرجينيا بوقوع پيوست در آن 347 سفيد پوست کشته شدند که در ميان آنها ميسيونرهايى بودند که اخيرآ به جيمزتاون آمده بودند. جنگ پکو (tPequo) در سال 1637 وقتى که قبيله هاى محلى سعى در جلوگيرى از تشکيل منطقه رودخانه کانتيکات داشتند، بوقوع پيوست.

در سال 1675، فيليپ، پسر رئيس قبيله اى که اولين پيمان صلح را در سال 1621 با مهاجرين بسته بود بر آن شد تا قبايل نيوانگند جنوبى را بر عليه تجاوز بيشتر اروپائيان به سرزمين هاى آنها متحد سازد. در اين تاخت و تاز، فيليپ جان خود را از دست داد و بسيارى از سرخ پوستان به بردگى رفتند.

حدود 5 سال بعد تقريبـأ 5000 کيلومتر بسمت غرب، سرخ پوستان پوئبلو (Pueblo)، بر عليه ميسيونرهاى اسپانيائى در منطقه اى نزديک تاوو (Taos) در نيو مکزيکو بپا خاستند. بمدت12 سال پس از آن واقعه، سرخ پوستان کنترل سرزمين هاى خود را دوباره بدست آوردند تا اينکه مجد دآ اسپانيائى ها آن را پس گرفتند. 60 سال بعد، سرخ پوستان مجددأ شورش کرده و سرخ پوستان پيما (Pima) با اسپانيائى ها در منطقه اى که آريزوناى کنونى است در افتادند.

رخنه پيوسته مهاجرين بسوى مناطق مستعمره اى شرقى ، زندگى سرخ پوستان را مختل مى نمود. هرچه جانوران بيشترى شکار مى شدند، قبايل مواجه با انتخاب مشکل گرسنه ماندن، جنگيدن و يا مواجهه با قبايل مجاور غربى مى شدند.

ايروکيز (Iroquois ) ها که در مناطق پائينى درياچه اونتاريو (Lake Ontario) و ارى (Erie) در نيويورک شمالى و پنسيلوانيا سکنى گزيده بودند در جلوگيرى از پيشرفت اروپائيان موفق تر بودند. در سال 1570 ، 5 قبيله به اتفاق يکديگر دموکراتيک ترين قوم و سيستم حکومتى زمان خود را بنام هو-د-نو-سا-ني(Ho-De-No-Sau-Nee) يا ليگ ايروکيز هارا تشکيل دادند . اين ليگ توسط شورايى متشکل از 50 نماينده از هر يک از 5 قبيله اداره مى شد. اين شورا به امورى که در ميان تمامى قبايل مشترک بود رسيد گى مى کرد ولى در مورد اينکه قبايل چگونه امور روزانه خود رابا آزادى ومساوات اداره مى کردند، دخالت وقدرتى نداشت. هيج قبيله اى به تنهايى اجازه آغاز جنگ را نداشت. شورا در مورد جرائمى چون قتل ، قوانين لازمه را به تصويب مى رساند.

ليگ در قرن 16 و 17 ميلادى به قدرتى بزرگ تبديل شد. داد و ستد بزرگ پوست با بريتانيا داشته و در کنار آن در جنگ براى تسلط و غلبه آمريکا بر عليه فرانسه بين سالهاى 1754 و 1763ايستاد. بريتانياى کبير احتمالآ بدون پشتيبانى ليگ قادر به پيروزى در جنگ نبود.

ليگ تا زمان انقلاب آمريکا در قدرت ماند. ولى از آن پس، براى اولين بار، شورا قادر به اتخاذ يک تصميم متفق در مورد اينکه کدام طرف را بگيرد نشد. قبايل عضو شورا براى خود تصميم گيرى کردند و برخى با انگليسى ها جنگيده، برخى با مستعمره گران و برخى ديگر بى طرف ماند ند. در نتيجه، همه بر عليه ايروکيز ها جنگيدند. شکست هاى آنها عظيم بود بشکلى که ليگ هرگز نتوانست از اين وقايع دوباره سازى و احيا شود.

نسل دوم مستعمرات انگليس

منازعات داخلى و مذهبى در انگليس در اواسط قرن 17 ميلادى مهاجرت را محدود ساخت و از اينرو توجه کشور ما در به مستعمرات آمريکائى تازه پرورده اش کاهش يافت. مستعمرات خليج ماساچوست، پليموت ، کانتيکات (Connecticut) و نيو هيون (New Haven)، در جهت تهيه تاسيسات دفاعى منطقه که انگليس از آنها سر باز زده بود، در سال 1643 کنفدراسيون نيو انگلند (New England) را تشکيل دادند. اين نخستين کوشش مستعمره گران اروپائى در اتحاد منطقه اى شان بشمار ميرفت.

تاريخ اوليه مهاجرين انگليسى تا حد زيادى با ستيزه جوئى -- مذهبى و سياسى -- ادغام بود. وقتى که گروههاى مختلف در صدد دستيابى به قدرت و مقام در بين خود و همسايه- هايشان برخاستند. بويژه مريلند، متحمل رقابتهاى مذهبى تلخى که انگليس را در طى دوره اوليور کرامول (Oliver Cromwell) رنجاند شد. يکى از حوادث اين دوره الغاى قانون روادارى (Toleration Act) بود که در سالهاى دهه 1650لغو شد ولى بزودى مجددأ بر قرار شد و در آن آزادى هاى مذهبى نيز تضمين گشت.

در سال 1675 ، شورش بيکن (Bacon) ، اولين شورش سراسرى مهم بر عليه اختيارات سلطنتى بريتانيا بر مستعمرات در اقصى نقاط مناطق تحت مستعمره آغاز شد. اولين جرقه اين شورش، زد و خورد بين مرزنشينان ويرجينيا و سرخ پوستان ساسکوهانک (Susquehannock) بود ولى ديرى نپائيد که اختلاف ريشه گرفت و کشاورزان بر عليه ثروت و برترى کشت کاران بزرگ منطقه و فرماندار ايالت ويرجينيا، ويليام برکلي(William Berkeley) بر خاستند.

زارعين کوچکتر به نارضايتى از قيمت هاى پائين تنباکو و شرايط سخت زندگى دور ناتانيل بيکن ( Nathaniel Bacon) ،که يک تازه وارد از انگليس بود احاطه کرد ند. بر کلى از دادن اجازه اختيار به بيکن مبنى بر اداره کردن تهاجمات سرخ پوستان امتناع ورزيد، ولى با انتخابات جديد مجلس برگس(House of Burgesses) ، که از سال 1661 عوض نشده بود موافقت نمود.

بيکن با تخطى از دستورات بر کلى، برعليه قبيله صلح جوى اوکانچى (Ocaneechee) دست به حمله زد و تقريبأ تمامى قبيله را از بين برد. در بازگشت به جيمزتاون درسپتامبر سال 1676 شهر را سوزاند و برکلى را مجبور به فرار از شهر نمود. کنترل بيشتر ايالت تحت نظربيکن قرار گرفت. پيروزى او مد ت کوتاهى بيشتر بطول نيانجاميد و ماه بعد در اثر يک تب در گذشت. شورش بدون بيکن ، حيات خود را از دست داد و فرو کشيد. برکلى حاکميت خود را مجد دأ تثبيت نمود و 23 نفر از پيروان بيکن را بدا ر آويخت.

با استقرار حکومت کينگ چارلز دوم در سال 1660 ، بريتانيا مجددأ توجه خود را به آمريکاى شمالى دوخت. در طى مدتى کوتاه، نخستين قرارگاههاى اروپائى در کارولينا برپا شد. هلندى ها از هلند تازه (New Netherland) رانده شدند. مستعمره هاى تازه اى در نيويورک ، نيو جرسى، دلاور و پنسيلوانيا تشکيل شد.

مستعمرات هلند، بطور کلى، توسط فرمانداران مستبد منتخب شده در اروپا اداره مى شد و در طول سالها، جمعيت محلى نسبت به آنها کاملأ بيگانه مى شدند. در نتيجه، وقتى که مستعمره نشينان انگليسى شروع به تخطى و تجاوز به سرزمين هاى هلند يها در لانگ آيلند (Long Island) و مانهاتان (Manhattan) نمودند، فرماندار غير مردمى قادر به تجديد قواى مردم براى دفاع از خودشان نشد. نيوناترلند در سال 1664 سقوط کرد. با اين وجود مفاد کاپيتولاسيون يا تسليم چندان قوى نبود: مهاجرين هلندى مى توانستند که املاک خود را نگه داشته و به شکل دلخواهشان مراسم مذهبى خود را انجام دهند.

در اوايل دهه 1650 ، منطقه ايبل مارل ساند (Ablemarle Sound) که نزديک سواحل کاروليناى شمالى فعلى بود توسط مستعمره نشينانى که از ويرجينيا به سمت پايين سرازير شده بودند پر شد. اولين فرماندار منتسب در سال 1664 گمارده شد. اولين شهر ايبل مارل ساند، که حتى امروز نيز دور افتاده بشمار ميرود ، پس از ورود گروه هوگونتهاى فرانسوى در 1704 تأسيس يافت.

در سال 1670، اولين مهاجرين که، از نيو انگلند (New England) و جزاير بارابادوس کارائيب به سمت چارلستون (Charleston) کنونى ، در کاروليناى جنوبى سرازير شدند. سيستم دولتى پيچيده اى که فيلسوف نامى بريتانيائى جان لاک (John Locke) در آن سهم داشت براى اين مستعمره جديد وضع شد. يکى از برجسته ترين ويژگى هاى اين سيستم، کوشش شکست خورده درجهت تشکيل يک نظام اصيل وراثتى بود. و يکى از کم جذاب ترين جنبه هاى مستعمره همانا داد و ستد اوليه برده هاى سرخ پوست بود. گرچه بامرور زمان تجارت چوب، برنج، ونيل به مستعمره يک ارزش اقتصادى با ارزش ترى را اعطا نمود.

خليج ماساچوست تنها مستعمره اى نبود که با شور و هيجان مذهبى همراه بود. در سال 1681، ويليام پن (William Penn) ، يک کويکر(Quaker) ثروتمند و دوست چارلز دوم، زمين هاى بزرگى را در کنار غرب رودخانه دلآور (Delaware) ، که بعدها پنسيلوانيا (Pennsylvania) ناميده شد بدست آورد. پن در جهت کمک به پر کردن آن از سکنه ، شروع به پذيرفتن و جمع آورى مخالفين مذهبى از انگليس و بقيه جاها – کويکرها، اعضاى فرقه مسيحى منونيت (Mennonites) ، آميش ها (Amish) ، موراويان (Moravians) و باپتيست ها (Baptists) کرد.

پس از آنکه پن يک سال بعد از آن وارد مستعمرات شد، مستعمره نشينان هلندى ، سوئدى و انگليسى ها در کناره رودخانه دلآور (Delaware) سکنى گزيده بودند و در همان جا بود که او شهر فيلا د لفيا (Philadelphia)، که معناى " شهر محبت برادرانه" را دارد بنياد نهاد.

پن همگام با اعتقادات خود، فريفته يک احساس مساواتى که در هيچيک از مستعمرات آمريکائى وقت يافت نمى شد، گرديد. مدت مديدى پيش از آنکه زنا ن در نقاط ديگرآمريکا حقى داشته باشند، اين حقوق را در پنسيلوانيا دارا بودند. پن و همکارانش مخصوصأ توجه عميقى به مناسبات مستعمره با سرخ پوستان دلاور(Delaware) داشتند تا از اين طريق در آنها اين اعتماد را ايجاد کنند که هزينه هر زمينى را که اروپائيان در آن سکنى گزيده اند، به آنها پرداخت خواهد شد.

جورجيا(Georgia) بعنوان آخرين مستعمره از ميان 13 مستعمره در سال 1732 تشکيل شد. اين منطقه، گرچه در حوزه مرزهاى فلوريداى اسپانيا قرار نداشت ولى بسياربدان نزديک بود و بعنوان سپرى در مقابل تهاجمات اسپانيا بشمار مى رفت. ولى در عين حال يک کميت بسيار واحدى نيز داشت: فردى که باعث استحکام منطقه شده بود، ژنرال جيمز اوگل تورپ(James Oglethorpe) بود ، اصلاح طلبى که از قصد ، پناهگاهى براى فقيران و زندانيان سابق ساخته بود تا براى آنها موقعيت هاى نوينى ايجاد کند.

مهاجرين، بردگان و خادمين

مردان و زنان با اندک علاقه اى به زندگى در دنياى نوين اغلب براى کوچ کردن به دنياى جديد از طريق تشويقات زبردستانه و ماهرانه مروجين وادار به اين کار مى شدند. براى مثال ويليام پن موقعيتهايى را که انتظار تازه واردين به مستعمره پنسيلوانيا را مى کشيد در برابرشان قرار داد. قضات و مقامات زندان ها به مجرمين اين شانس را مى دادند تا عوض اينکه مدت زندانى خود را در زندان سپرى کنند به مستقلا تى چون جورجيا مهاجرت کنند.

ولى تعداد کمی از مهاجرين قادر به تقبل مخارج عبور براى خود و خانواده شان براى زندگى در سرزمين نوين بودند. در برخى موارد، کاپيتان هاى کشتى ها دستمزدهاى هنگفتى در عوض فروش قراردادهاى خد متکارى براى مهاجرين فقير، که نوکر ملزم به خدمت ناميده مى شد ند، دريافت مى کردند. هر روشى ، از وعده و وعيدهاى غير معقول گرفته تا آدم ربائى بکار برده مى شد تا به اندازه لازم مسافر در کشتى پر شود.

در موارد ديگر، هزينه هاى حمل و نقل و نگهدارى توسط آژانسهاى مستعمره چون کمپانى هاى خليج ماساچوست يا ويرجينيا پرداخت مى شد. در عوض نوکران ملزم به خدمت توافق ميکردند که بعنوان کارگران مقاطعه کار به مدت بين 4 تا 7 سال براى اين آژانس ها کار کنند. به اين مستخدمين در پايان مدت قرار دادشان " مقرره آزادى " داده مى شد که بعضى مواقع قطعه اى از زمين را نيز شامل ميشد.

حدود نيمى از مهاجرين که در مستعمرات جنوب نيو انگلند زندگى مى کردند از طريق اين سيستم وارد آمريکا شدند. گرچه بيشتر آنها براى مدت قرارداد ايستاده و خدمات خود را وفادارانه به اتمام رساندند ولى برخى نيز کارفرماى خود را رها کرده و فرار مى کردند. با اين حال، برخى از آنها در عاقبت قادر بودند به تهيه يک تکه زمين و يا قطعه اى کشاورزى ، يا در مستعمراتى که در آن خدمت مى کردند و يا در جاهاى مجاور ، براى خود تهيه کنند. هيچگونه عيبى به خانواده هايى که اين چنين زندگى خود را تحت اين سيستم نيمه اسارت در آمريکا آغاز نمودند وصل نمى شد. هر مستعمره اى براى خود، حتى رهبرانى داشتند که قبلأ نوکران ملزم به خدمت محسوب مى شدند.

به يک استثنأ بسيار مهم در اين روند بايد اشاره کرد: بردگان آفريقائى . اولين سياهان در سال 1619 درست 12 سال پس از تاسيس جيمز تاون (Jamestown) به ويرجينيا آورده شدند. در آغاز ، بسيارى نوکران ملزم به خدمت محسوب مى شدند که قادر بودند آزادى خود را بخرند. گرچه تا سال 1660، همگام با رشد مستعمرات جنوبى، نياز به کارگران کشتزار نيز افزونى يافت و اداره و نهاد برده دارى مشکل و مشکل تر شد و آفريقائى ها را دست و پا بسته به آمريکا مى آوردند تا تمام عمر بعنوان برده اجبارى کار کنند.

درحاشيه : راز پايدار آناسازى (Anasazi)

دهکده هاى سرخپوستان و " شهر هاى صخره اي" باستانى در ميان دره هاى کوهستانى، کوره باريکهاى کلرادو و نيومکزيکو نشانگر برخى از نخستين ساکنين آمريکاى شمالى، آنا سازى ها مى باشند که واژه ايست ناواهو (Navajo) به معناي" قد يميان".

تا سال 500 پس از ميلاد، آناسازى ها برخى از نخستين دهکده هاى شناخته شده در جنوب غرب آمريکا را بر پا نهادند که در آن به شکار و کشت محصولاتى همچون ذرت، کدو و لوبيا مى پرداختند. آناسازى ها در طول قرنها پيشرفت کرده و قادر به توسعه سدهاى پيشرفته و سيستم هاى آبيارى شدند. سنت کوزه گرى استادانه و بى نظيرشان، حکاکى بر مسکونات چند اتاقه پيچيده در لابلاى کناره هاى خانه هاى صخره اى، که به نوع خود از برجسته ترين نقاط باستان شناسى آمريکاى امروز است، از جمله مهارت هاى آنها بشمار مى رود.

با اين حال در قرن 13 ، آنها محل هاى مسکونى را به همراه ظروف سفالين ، ابزارآلات و حتى البسه خود را به شکلى که بنظر مى رسيد قصد برگشت دارند، رها کرده و ظاهرأ از صحنه تاريخ ناپديد شدند. وطن آنها به مدت يک قرن تا ورود قبايل تازه اى چون ناواهو (Navajo) و يوت (Ute) و پس ازآن مستعمره نشينان اسپانيائى و اروپائيان ديگر بدون سکنه باقى ماند.

داستان آناسازى بطرز لاينحلى به محيط سخت و در عين حال زيبايى که آنها درآن زندگى مى کردند مربوط مى شود. درميان قرارگاههاى اوليه گودالهاى ساده اى بود که از خاک بيرون آمده بود و که بشکل عمارت هايى مذهبى و محلهاى ملاقات و گردهمايى در آمده بود. نسل هاى بعدى تکنيک ها و روش هاى بنايى را جهت ساختن مکانها و عمارت هاى سنگى و مربع شکل بکار بردند. ولى دراماتيک ترين تغيير در سبک زندگى آناسازى ها -– به دلايلى که هنوز مشخص نيست -- همانا مهاجرت به کناره صخره ها و زير نقاط تخت و مرتفع بود که در آنجا خانه هاى چند طبقه اى شگفت انگيزى بودند.

آناسازى ها به شکل اشتراکى زندگى مى کردند که در طى قرنها آهسته آهسته شکل گرفته بود. آنها با افراد ديگر محلى و منطقه اى دادو ستد داشتند . علائم جنگ و زد و خورد بسيار اندک و ناچيزى نيز در بين آنها وجود داشت. گرچه آناسازيها رهبران مذهبى وغيره و همچنين هنرمندان زبردست خود را داشتند ولى تمايز طبقاتى يا اجتماعى در ميان آنهاکاملأ غير محسوس بود.

انگيزه هاى اجتماعى و مذهبى بدون شک رل مهمى را در ساختن محل مسکونى صخره اى و ترک و واگذارى پايانى آنها داشت. ولى تلاش براى يافتن آذوقه در يک محيط بسيار دشوار احتمالأ بزرگترين عامل بود. همانطور که جمعيت فزونى مى يافت، زارعين ، نقاط بيشترى را تحت کشت گذاشتند ، که خود باعث شد بسيارى از سکنه و جوامع محلى فقط زمين هاى حاشيه را کشت کنند. ولى آناسازى ها نتوانستند جلوى خسارت و زيان پيوسته که نتيجه استفاده دايم از زمینهای حاصل خيز بود بگيرند. تجزيه و تحليل حلقه هاى درختان، براى مثال، حاکى بر اين است که قحطى نهايى که 23 سال از 1276 تا 1299 طول کشيد نهايتأ باعث کوچ آخرين گروههاى آناسازى براى هميشه شد.

گرچه آناسازى ها از خانه و کاشانه وطن هاى خود متفرق شدند، با اينحال ناپديد نشدند. ميراث آنها در لابلاى اسناد باستان شناسى مهمى که بر جاى گذاشته، ونيز درميان هوپى (Hopi) ها ، زونى (Zuni) و ديگر مردمان پوبليو که اجداد آن هاهستند باقى ماند.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

پس آمريکائى کيست ، اين مرد؟
هکتور سنت جان کروکور(Hector St. John de Crevecoeur) ، 1762


مردمى نوين

بيشتر مهاجرين که در قرن هفدهم به آمريکا مهاجرت کردند، اهالى بريتانيا بودند ولى برخى نيز از کشورهاى هلند، سوئد و آلمان در مناطق مرکزى، هوگونوت هاى (Huguenots) فرانسوى در کاروليناى جنوبى و مناطقى ديگر، بردگانى از آفريقا، بويژه در جنوب و مقدارى نيز اسپانيائى و پرتقالى در سراسر مستعمرات پخش بودند.

بعد از سال 1680، انگلستان ديگر تنها منشأ اصلى مهاجرت محسوب نمى شد. هزاران پناهنده ، به قصد فرار از جنگ قاره اروپا را ترک کردند. بسيارى خانه و کاشانه خود را رها کردند تا از فقر ناشى از فشار دولت اجتناب ورزند.

تا سال 1690 جمعيت آمريکا به حدود 250 هزار نفر رسيد. از آن به بعد، هر 25 سال اين جمعيت دو برابر شد تا اينکه در سال 1775، به بيش از دوونيم ميليون نفر رسيد.

گرچه يک خانواده، بدون تطبـيق مجدد زياد ، قادر به نقل مکان از ماساچوست به ويرجينيا و يا از کاروليناى جنوبى به پنسيلوانيا بود ، ولى فرق بين مستعمرات کاملأ قابل تشخيص بود. مستعمرات به سه دسته تقسيم ميشدند.

نيو انگند ( NEW ENGLAND)

نيو انگلند در گوشه شمال غربى، پر از زمين هاى سنگى با لايه هاى باريک و زمين هاى پهن بود و زمستانهاى طولانى آن، گذران زندگى از طريق مزرعه دارى را مشکل مى ساخت. اهالى نيوانگلند، در جستجوى پيشه هاى ديگر، از نيروى آب بهره بردارى کرده و آسياب ها و کارخانه هاى چوب برى بر پا کردند. مرغوبيت الوار منطقه، کشتى سازى را رواج داد. بنادر بسيار عالى، داد و ستد را رونق داده و دريا منبع عظيم ثروت منطقه شد.

با حضور انبوه مهاجرين اوليه که در روستاها و شهر هاى اطراف بنادر زندگى مى کردند، بسيارى از نيوانگلندى ها دست بکار برخى داد وستدها شدند. مراتع سر سبز و درختان انبوه نيازهاى شهرنشينان را که در مزارع کوچک اطراف کار مى کردند بر مى آورد. نزديکى بهم، امکان تشکيل مدارس روستايى، کليساهاى روستايى ، که در آن شهروندان جمع شده و به امور مشترکشان رسيد گى مى کردند ، را فراهم ساخت.

مستعمره خليج ماساچوست ،امور بازرگانى خود را گسترش داد. از اواسط قرن 17 به بعد، اين منطقه رشدى عظيم داشت به شکلى که شهر بوستون به يکى از بزرگترين بنادر آمريکا تبديل شد.

الوار بلوط براى ساختن کشتى، کاج هاى بلند براى دکل و الوار و چوگان جهت اسکلت کشتى تمامأ ازجنگل هاى شمال شرقى کشور بدست مى آمد. کشتى سازان خليج ماساچوست با ساختن کشتى هاى خود و راندن آنها به سراسر دنيا، بنياد بازرگانى عظيمى را بنا نهادند که بتدريج از اهميت خاصى برخوردار شد. تا پايان دوره مستعمراتى، يک سوم تمامى کشتى هاى تحت سلطه بريتانيا در نيوانگلند ساخته مى شد. ماهى و فروشگاههاى کشتى و الوار آلات به صنعت صادرات رونق بيشترى داد.

ترابرهاى نيوانگلند بزودى پى بردند که عرق نيشکر و برده از کالاهاى مرغوب و سود بخش است. يکى از پررونق ترين و شايد ناخوشايند ترين داد و ستدهاى اين عصر، " تجارت سه گوش" بود. بازرگانان وترابران، بردگان را از سواحل آفريقا براى کارگيرى در مزارع نيشکر نيوانگلند خريدارى کرده و سپس آنها را درهند غربى ((West Indies می فروختند تا در آنجا شيره چغند را خريدارى و براى فروش به توليد کنند گان نيشکر محلى به وطن بياورند.

مستعمرات مرکزى

اجتماع در مستعمرات مرکزى بسيار متفاوت تر، شهرى تر و قابل تحمل تر از زند گى در نيوانگلند بود. از بسيارى جهات، پنسيلوانيا و دلاور (Delaware) موفقيت آغازين خود را به ويليام پن (William Penn)مديون هستند.

تحت رهبرى او، پنسيلوانيا بشکل موزون و سريع رشد نمود. تا سال1685، جمعيت آن به حدود 9000 نفر رسيد. مرکز اصلى مستعمره، شهر فيلا دلفيا بود، شهرى که بزودى مملو از خيابان هاى پردرخت فراوان، منازل سنگى و آجرى و لنگر گاه هاى پر رفت و آمد شد. تا انتهاى عصر مستعمراتى ، حدود بيش از يک قرن، نزديک به 30000 نفر از زبانها ، عقايد و مشاغل گوناگون در آنجا مى زيستند. استعداد اين افراد براى دست زدن به تجارت هاى موفقيت آميز، شهر فيلادلفيا را به يکى از مراکز برجسته آمريکاى اوليه در آورد.

گرچه کويکرها (Quaker) ، جمعيت اصلى فيلا دلفيا را تشکيل مى دادند، در مناطق ديگر پنسيلوانيا گروه هاى نژادى ديگرى نيز بخوبى حضور داشتند. آلمانى ها ماهرترين کشاورزان مستعمره بشمار مى رفتند. از صنايع مهم ديگر، صنعت کلبه ، ريسندگى، کفشدوزى، کابينت سازى و صنايع دستى ديگر بود.

پنسيلوانيا همچنين براى اسکاتلند – ايرلندى ها که در حدود اوايل قرن 18 پا به مستعمره گذاشتند گذرگاه اصلى دنياى نوين بشمار مى آمد. اين افراد که يکى از مقامات پنسيلوانيا آنها را "غريبه هاى گستاخ و مستمند" مى خواند، از انگليسى ها متنفر بوده و به تمام اعضاى دولت مظنون بودند . اسکاتلندي- ايرلندى ها بيشتر تمايل داشتند در مناطق دور از شهر سکنى گزيده تا در آنجا از طريق شکار و کشت هاى مختلف به زندگى ادامه دهند.

نيويورک، بر خلاف پنسيلوانيا که از انواع و اقسام افراد تشکيل مى شد و تصويرى از ماهيت چند زبانه بودن آمريکا بود. تا سال 1646 ، جمعيت ساکن نوار مرزى رودخانه هودسون (Hudson) شامل هلندى ها، فرانسويها، دانمارکى ها، نروژى ها، سوئدى ها ، انگليسى ها ، اسکاتلندي- ايرلندى ها، آلمانى ها، لهستانى ها، بوهميانى ها (Bohamians) ، پرتغالى ها و ايتاليائى ها مى شد که پيشگام ميليونها مهاجر نسل هاى بعدى شدند.

هلندى ها به سهم خود بعنوان عامل مهم و موثر اقتصادى اجتماعى منطقه نيويورک تا مدتهاى مديدى پس از سقوط هلند نو (New Netherland) به ائتلافشان با سيستم مستعمراتى بريتانيا، ادامه دادند. شيروانى هاى شيب دار آنها قسمت عمده و دائمى معمارى شهر شد و بازرگانان آنها، عامل موثر شلوغى و جو بازرگانى نخستين منطقه مانهاتان (Manhattan) بودند.

مستعمرات جنوبى

مستعمرات جنوبى، بر عکس نيوانگلند و مستعمرات مرکزى از منا طق زير تشکيل شده بودند: ويرجينيا، مريلند ، کاروليناى جنوبى و شمالى وجورجيا.

تااواخر قرن 17، بافت اجتماعى و اقتصادى ويرجينيا و مريلند تا حد زيادى به کشاورزان و مزرعه داران کوچک وابسته بود. کشتکاران منطقه تايدواتر( جذرومد ساحلي)، با حمايت نيروى بردگان، کنترل قدرت سياسى و بهترين زمينها را در دست داشتند. آنها خانه هاى عظيم ساخته و زندگى اشرافى براى خود راه انداخته بودند و تا حد امکان تماس خود را با دنيا و تمدن هاى خارج نگه مى داشتند.

در همان زمان، کشاورزان مالک زمين خود، که روى قطعه زمينهاى کوچکتر کار مى کردند در مجالس مردمى تر خود را داخل کرده و تدريجأ راه خود را به دستيابى پست هاى سياسى گشودند . خط مشى استقلالى صريح آنها يک زنگ خطر دائمى برای حکومت ثروتمند و طبقه مرفه مزرعه داران بود تا زياده تر از حد به حقوق آزادمنشان تجاوز نکنند.

شهر چارلستون( Charleston) کاروليناى جنوبى تبديل به بندر اصلى و مرکز تجارتى جنوب شد. مهاجرين بسرعت در آنجا به اهميت ادغام کشاورزى و بازرگانى پى بردند و بازار تبديل به يک منبع اصلى پيشرفت و سعادت در آمد. جنگل هاى انبوه نيز منبع در آمد شد: الوار، قير، صمغ کاج بدست آمده از کاج با برگهاى بلند، برخى از بهترين مواد کشتى سازى جهان را مهيا مينمود. کاروليناى شمالى و جنوبى ، که همچون ويرجينيا محدود به تـنها يک محصول نبودند نيز به توليد و صادرات برنج و رنگ نيل ( ماده اى آبى رنگ که از گياهان بومى حاصل مى شد و در رنگ کردن منسوجات بکار مى رفت) پرداختند. تا سال 1750، بيش از صد هزار نفر در دو مستعمره کاروليناى جنوبى و شمالى زندگی مى کردند.

در مستعمرات جنوبى، همچون مستعمرات ديگر، رشد جمعيت در مناطق حومه از اهميت ويژه اى برخوردار بود. مهاجرين آلمانى و اسکاتلند – ايرلندى که مايل به زندگى در مستعمرات ساحلى که نفوذ بريتانيائيها درآنجا زياد بود، نداشتند، به سمت سرزمين اصلى براه افتادند. آن سرى از افراد که قادر به تهيه زمين حاصل خيز در جوار ساحل نشد ند يا اينکه از زمين هاى در اختيارشان، کاملأ بهره بردارى کرده بودند، تپه هاى غربى را محل سکونت مناسبى براى خود يافتند. مهاجرين بى تاب، گرچه با سختى هاى غير قابل تحملى مواجه بودند ولى به آمدن خود ادامه دادند و تا اواسط دهه 1730 به شناندو ولى ويرجينيا (Shenandoh Valley of Virginia) سرازير شدند. طولى نکشيد که منطقه پر از مزارع شد.

خانواده هاى مرز نشين که در لبه منطقه سرخ پوستان مى زيستـند، به ساختن کابين پرداخته و راه را به بيابان باز نموده و شروع به کشت و زرع ذرت و بلال کردند. مردان ، چرم ساخته شده از پوست آهو يا گوسفند را که " پوست آهو " ناميده مى شد ، بر تن مى کردند و زنان جامه هايى از نخ که در منزل مى ريسيدند مى پوشيدند. غذاى آنها شامل گوشت گوزن يا آهو، بوقلمون و ماهى بود. تفريح آنها، باربکيو (Barbecue) ، رقص، مهمانى هاى پاگشا، مسابقات تير اندازى و مسابقه لحاف دوزى بود. لحاف و تيکه دوزى تا به امروز نيز يک سنت آمريکايى بشمار ميرود.

جامعه، مدارس و فرهنگ

عامل اصلى باز دارنده تحول طبقه اشرافى و با اصالت در مستعمرات اين امر بود که هر کس در يک مستعمره برقرارشده قادر به يافتن محل سکونتى در نوار مرزى بود. از اين رو، بارها و بارها، اشخاص مقتدر نوار ساحلى، ازروى اجبار و تهديد سکنه به مهاجرت دسته جمعى به خط ساحلى، وادار مى شدند تا خط مش هاى سياسى ، شرايط لازمه براى اخذ زمين و فعاليت هاى مذهبى را آسان گيرند. اين حرکت بسوى دامنه کوه ها، معناى مهمى براى آينده آمريکا دا شت.

بنيادهاى سيستم فرهنگى و آموزشى تثبيت شده در عصر مستعمرات نيز از اهميت مساوى براى آينده کشور برخوردار بودند. کالج هاروارد (Harvard) در سال 1636، در کمبريج (Cambridge) ،ماساچوست بنا نهاده شد. حوالى پايان قرن، کالج ويليام و مري(College of William and Mary) در ويرجينيا تآسيس شد. چند سال پس از آن ، مدرسه عالى کانتيکات (Connecticut) که بعدها کالج ييل (Yale) نام گرفت، شروع بکار نمود. ولى مهم تر از همه، رشد سيستم مدارسى بود که تحت اختيار دولت بر قرار شده بود. تآکيد پيوريتن ها بر اهميت خواندن مستقيم از کتاب مقدس ،اهميت ياد گيرى را تاکيد مى نمود.

در سال 1647، مستعمره خليج ماساچوست قانون " يه اولد دلودر سيتان" (ye olde deluder Satan) را تصويب نمود، که هر شهرى با بيش از 50 خانواده را ملزم مى ساخت تا يک مدرسه گرامرى (مدرسه لاتين که دانشجويان را براى کالج آماده مى سازد) تاسيس کند. اندکى بعد، تمام مستعمرات نيوانگلند، بغير از رود آيلند (Rhode Island) اين خط مشى را دنبال نمودند.

مهاجرين اوليه در نيوانگند ، کتابخانه هاى کوچک خود را به همراه آورده و مرتبأ از لندن کتاب وارد مى نمودند. تا اوايل دهه 1680، کتابفروشى هاى بوستون، رونق فراوانى از طريق فروش کارهاى ادبيات کلاسيک، تاريخ، سياست، فلسفه، علوم، الهيات و کتابهاى پر فروش، يافتند. در سال 1639، اولين موسسه انتشاراتى در مستعمرات بريتانيا و دومين موسسه انتشاراتى در سراسر آمريکاى شمالى، در کالج هاروارد تاسيس شد.

اولين مدرسه در پنسيلوانيا در سال 1683 شروع بکار نمود. در اين مدرسه، خواندن، نوشتن و حسابدارى تدريس مى شد. از آن به بعد، هر جماعت (Quaker) به شکلى آموزش ابتدايى کود کان خود را بعهده گرفت. آموزش عالى -- زبانهاى کلاسيک، تاريخ و اد بيات -- در مدرسه عمومى فريندز ( Friends Public School) که هنوز نيز در فيلا د لفيا بعنوان ويليام پن چارتر اسکول ( Penn Charter School) فعاليت مى کند، تدريس مى شد. اين مدارس براى فقيران و طبقات کم در آمد رايگان بود ولى والدينى که استطاعت داشتند، شهريه مى پرداختند.

در فيلادلفيا، مدارس خصوصى بيشمارى که هيچگونه وابستگى و تابعيت مذهبى نداشتند، زبان ، رياضيات و علوم طبيعى را تدريس ميکردند؛ مدارس شبانه نيز براى بزرگان وجود داشت. د ر اين ميان زنها کاملأ فراموش نشده بودند ولى موقعيت هاى تحصيلاتى و آموزشى آنها محدود به آموزش هايى مى شد که به آنها در کار منزل کمک کند. دبيران خصوصى ، دختران شهروندان فيلا دلفيائى موفق را در زبان فرانسه، موسيقى، رقص، نقاشى، آواز، گرامر و گاهى اوقات حتى در دفتر دارى کمک مى کردند.

در قرن 18 ميلادى، گسترش فرهنگى و فکرى پنسيلوانيا بطرز عظيمى در شخصيت هاى نيرومندى چون جيمز لوگان (James Logan) و بنجامين فرانکلين ( Benjamin Franklin) منعکس شد. لوگان وزير مستعمره بود و در کتابخانه عالى او بود که فرانکلين جوان آخرين کشفيات علمى را آموخت. در سال 1745، لوگان ساختمانى را بنا نهاد که در آن مجموعه کتب خود را نگهدارى کند، و هم ساختمان و هم کتب آن را وقف شهر نمود.

فرانکلين به فعاليت هاى فکرى فيلادلفيا کمکهاى شايانى نمود. او کلوپ مباحثه اى را بنياد نهاد که از آن طريق انجمن فلسفه دانان آمريکا ( American Philosophical Society) بوجود آمد. کوشش هاى اوهمچنين به تاسيس يک آکادمى عمومى انجاميد که بعدها به دانشگاه پنسيلوانيا تبديل شد. او بنيانگذار اصلى يک کتابخانه باحق عضويت بود که او آنرا " مادر تمامى کتابخانه هاى با عضويت در سراسر آمريکاى شمالى" ناميد.

در مستعمرات جنوبى، کشتکاران و بازرگانان ثروتمند، معلمين خصوصى از ايرلند و يا اسکاتـلند را مى آوردند تا به فرزندانشان تعليم دهند و برخى ديگر فرزندانشان را براى تحصيل به انگليس اعزام مى کردند. با وجود اين موقعيت هاى آموزشى، طبقات بالاتر در منطقه تايدواتر علاقه اى به حمايت از مدارس عمومى نداشتند. بعلاوه ، پراکندگى مزارع و کشت زا رها تشکيل مدارس عمومى را مشکل مى ساخت. چند مدرسه رايگان نيز در ويرجينيا تشکيل شد؛ مدرسه سيمز(Syms) که در سال 1647 تاسيس يافت و مدرسه ايتون (Eaton) که در سال 1659 گشايش يافت از اين نمونه هستند.

علا قه به يادگيرى در مرزهاى اين جوامع متوقف نشد. در نوارهاى مرزى ، اسکاتـلند- ايرلند ى ها با وجود زندگى در اطاقک ها و کلبه هاى بدوى، هواخواهان راستين تحصيل و آموزش بودند و کوششهاى عظيمى در جهت جذب معلمين به مناطق خود بر آوردند.

سواد آموزى در مستعمرات بيشتر به حد و مرز نيو انگلند محدود مى شد. دراين منطقه تمرکز زيادى بر موضوعات مذهبى مى شد. خطبه هاى مذهبى ، مرسوم ترين حاصل انتشارات وقت بود. يکى از مشهورترين واعظين پيوريتن (Puritan) ، کشيش کاتن ماتر Mather) (Cotton حدود 400 قطعه به رشته تحرير در آورد. شاهکار او ماگنوليا کريستى آمريکانا (Magnalia Christi Americana) تاريخ نيوانگلند را به نمايش مى گذارد. محبوب ترين کار روز ، شعر بلند کشيش مايکل ويگلزورث ( Reverend Michael Wigglesworth) است که وقايع روز داورى را به طرز هراسناکى شرح مى داد.

در سال 1704، کمبريج ماساچوست، نخستين روزنامه موفق مستعمرات را منتشر ساخت. تا 1747، 22 روزنامه در سرتاسر مستعمرات چاپ و پخش مى شد.

در نيو يورک، تثبيت اصل آزادى مطبوعات با مورد جوهان پيترزنگر (Johann Peter Zenger) که جريده نيويورک ويکلى (New York Weekly Journal) او در 1733 شروع بکار کرد و نمايانگر مخالفت با دولت بود، گامى بزرگ برداشته شد. پس از دو سال انتشار، فرماندار مستعمره ، که ديگر تاب و تحمل نيش هاى طعنه آميز زنگار را نداشت او را به جرم تهمت هاى فتنه آميز به زندان انداخت. زنگار درطى نه ماه در زندان به کار روزنامه نگارى خود از زندان ادامه داد که بخودى خود علاقه شديدى را در تمامى مستعمرات کسب کرد. آندرو هميلتون (Andrew Hamilton) ، وکيل مدافع برجسته زنگر ، به دفاع از ادعا هاى زنگر بر آمد و آنها را حقيقت و نه افترا آميز خواند. هئيت ژورى حکم بيگناهى زنگر را صادر کرده و او از زندان آزاد شد.

موفقيت هاى شهر هاى گوناگون اين ترس را بر مردم سايه افکنده بود که شيطان در حال فريب جامعه جهت کسب مال دنيا است، ويک واکنش عظيم مذهبى را در دهه 1730 حاصل شد که " بيدارى بزرگ" Great Awakening) (خوانده مى شود. اين نهضت از دو منبع الهام مى گرفت: جرج وايت فيلد (George Whitefield)، يک احيا کننده مذهبى از فرقه وسليان (Wesleyan) ،پيروان جان وسلى ، که در سال 1739 از انگليس آمده بود و ديگرى جاناتان ادواردز(Jonathan Edwards) که قبلأ در کليساى کانگرگيشنال (Congregational Church) در نورث همپتون (Northampton)، ماساچوست خدمت مى نمود.

وايت فيلد بيدارى مذهبى را در فيلادلفيا آغاز نمود و سپس به نيوانگلند کوچ نمود. وايت فيلد جماعت هاى 20 هزار نفرى را در آن واحد، شيفته نمايش ها، موعظات و خطابه هاى احساساتى خود مى نمود. شورش و غوغاى مذهبى سراسر نيوانگلند و مستعمرات ميانى را در برگرفت و انبوهى از واعظين، کليسا هاى تثبيت شده خود را رها کرده و از بيدارى روحانى سخن گفتند.

از اشخاصى که تحت تاثير موعظات وايت فيلد قرار گرفت، ادواردز(Edwards) بود که نهضت بيدارى بزرگ با موعظه تاريخى او بنام " گناهکاران در دست هاى خداى خشمگين " در سال 1741 به اوج خود رسيد. ادواردز بشکل نمايشى موعظه نمى کرد بلکه با سبکى متفکرانه و آرام موعظه خود را ارائه مى داد. او تاکيد بر اين داشت که کليسا هاى سنتى و تثبيت شده بفکر خالى ساختن مسيحيت از محتوى عاطفى آن هستند. مهمترين شاهکار او، آزادى اراده (1754) کوششى بود در زمينه آشتى کالوينيزم (Calvinism) با "بيدارى" (Enlightment) .

بيدارى بزرگ باعث برپاسازى فرقه هاى پروتستانى (انجيلي) و روحيه احياگرايى مذهبى شد که هنوز نيز نقش هاى عظيمى را در حيات فرهنگى و مذهبى آمريکا بازى مى کند. اين حرکت عظيم باعث تضعيف موقعيت روحانيون سنتى (تثبيت شده) گشت و ايمانداران را برانگيخت تا بر وجدان خود تکيه کنند. شايد مهم تر از همه، نهضت بيدارى بزرگ باعث ازدياد فرقه ها و طبقات مذهبى گوناگون گشت که بنوبه خود پذيرش عمومى اصول آزادى مذهب را تشويق نمود.

پيدايش دولت مستعمره اى

در تمامى مراحل توسعه مستعمره نشينى ، يک ويژگى مهم همان فقدان نفوذ کنترل کننده دولت انگليس بود. تمامى مستعمرات بغير از جورجيا بشکل شرکت هاى سهام دار و يا بعنوان مالکين فئودالى که از ملکه حق امتياز گرفته بودند بوجود آمدند. اين حقيقت که پادشاه ، حق سلطه و حاکميت بالفعل خود را بر مستعمرات دنياى جديد به کمپانى ها و سهام داران سپرده، البته به اين معنا نبود که مستعمرات در اين سرزمين، در واقع آزاد از کنترل دنياى خارج بودند . براى مثال، بر طبق مفاد امتياز کمپانى ويرجينيا، تماميت حاکميت دولت به خود کمپانى محول شده بود. با اين حال، ملکه انتظار داشت که شرکت در بريتانيا قرار داشته باشد. ساکنين ويرجينيا از اينرو هيچگونه صدايى در دولت خود نداشتند، چنانکه گويى پادشاه خود تمامى قدرت تام را در اختيار داشت.

مستعمرات هرگز خود را تابع نمى دانستند. بلکه خود را اساسأ همچون انگليس، کشورى مستقل قلمداد مى کردند که دررده پايين با مقامات انگيس در لندن در ارتباط بودند. به هر صورت، قانون جامع از خارج کم کم از بين رفت. مستعمره نشينان-- که وارثين سنت هاى واپسين منازعات دراز مدت آزادى هاى سياسى انگليس ها بشمار مى رفتند-- عقايد آزاد طلبانه را در اولين منشور ويرجينيا گنجاندند. بدين صورت که مهاجرين انگيس از تمامى آزادى ها و امتيازات مصونيت بر خور دار بودند " بصورتيکه تحت قلمرو انگليس از آنها بود اطاعت مى کردند". از اين رو قادر به استفاده از منافع مگناکارتا (Magna Carta) و قانون مشترک بودند. در سال 1618، کمپانى ويرجينيا بيانيه اى را به فرماندارانتخابى خود صادر کرد بدين محتوا که ساکنين آزاد مزارع بزرگ مى بايست نمايندگانى را انتخاب کند تا بهمراه فرماندار و يک شوراى منتخب در تصويب قوانين مربوط به رفاه مردم مستعمره با يکديگر همکارى کنند.

اين موازين ، گسترده ترين قدمها در تمام دوران مستعمره نشينى بحساب مى آمد. از آن به بعد، پذيرفته شده بود که مستعمره نشينان اين حق را داشتند که در تعيين اداره دولت خود نقشى داشته باشند. در بيشتر مواقع، پادشاه، در صدور امتيازهاى آتى ذکر مى نمود که مردان آزاد مستعمرات مى بايست در قانون هايى که بر آنهاوضع مى شود، دست داشته باشند. از اينرو، امتيازات اهدا شده به کا لورتها ((Calverts در مريلند، ويليام پن در پنسيلوانيا، ملاکين کاروليناى چنوبى و شمالى و صاحبين املاک در نيوجرسى، بطور اخص ذکر از اين مى نمود که قوانين بايد با " رضايت آزادگان " بتصويب برسد.

در نيوانگلند،تا سالهاى زيادى، دولت خودمختار کاملترى در مقايسه با هر مستعمره ديگرى حکمفرما بود. مهاجرين، بر عرصه کشتى مى فلاور(Mayflower)، قراردادى جهت تشکيل يک دولت اتخاذ نمودند که " معاهده مى فلاور(Mayflower Compact)" نام دارد که درآن آمده که " ما يک ارگان مدنى واحد در ميان خود تشکيل داده ايم تا نظم و ثبات بهترى را برقرار سازيم و بنابرآن قوانينى عادلانه و مساوى، قوانين اساسى ومقررات ادارات مربوط به آنرا وضع، تشکيل و چارچوب آنرا بنا مى گذاريم .. تا از آن راحتى و رفاه تمامى مستعمره بر قرار شود."

گرچه مهاجرين هيچگونه حق و اساس قانونى براى تشکيل يک نظام دولتى نداشتند، ولى معاهده مى فلاور مورد مخالفت قرار نگرفت و از اينرو مستعمره نشينان پليموت (Plymouth) تا سالهاى متداوم قادر به کنترل امور خود بدون دخالت خارجى بودند.

وضعيتى مشابه در کمپانى خليج ماساچوست پديد آمد که حق تسلط بر خود را وضع نمود. بر طبق اين قانون، حاکميت مطلق در دست اشخاصى بود که در مستعمره زندگى مى کردند. در آغاز، بيشتر از ده نفر از اعضاى کمپانى که به آمريکا مهاجرت کرده بودند بر اين شدند که مستبدانه بر مستعمره حکومت کنند. ولى مستعمرات ديگر بزودى تقاضاى شرکت و دخالت در امور مردم را رد کرده و اذعان داشتند که در صورت رد درخواستشان، مهاجرت عظيمى صورت خواهد پذيرفت.

اعضاى کمپانى که مواجه با چنين تهديدى شده بودند فورأ تسليم شده و کنترل دولت به دست نمايند گان منتخب مردم افتاد. در نتيجه، مستعمرات ديگر نيو انگلند-- مانند کاتنيکات (Connecticut) و رود آيلند(Rhode Island) – نيز با اعلام اينکه آنها نيزدر زير سلطه هيچ دولتى نيستند، خود مختار شده و سيستم سياسى خود را که بنحوى از سيستم سياسى مهاجرين پليموت اقتباس شده بود تنظيم نمودند.

تنها در دو مورد، تبصره دولت خود مختار حذف شد. اين دو مورد نيويورک وجورجيا بود. نيويورک به برادرچارلز دوم (Duke of York) که بعدها کينگ جيمز دوم شد، اعطا شده و جورجيا به گروه "امنا" واگذار شد. در هر دو مورد، تبصره هاى حاکميت ، کوتاه مدت بود چون مستعمره نشينان آنقدر با اصرار تقاضاى نمايندگان قانونى را نمودند که مقامات رسمى تسليم شدند.

در پايان، بيشتر مستعمرات ، مستعمرات سلطنتى شدند ولى در اواسط قرن 17، بريتانيا بواسطه جنگ هاى داخلى (Civil War ) (1649-1642 ) و قيموميت حرکت پيوريتن هاى آليور کرامول (Oliver Cromwells Puritan Commonwealth)از تثبيت يک خط مشى موثر در مورد مستعمرات خود بدور افتاد. پس از به تخت نشستن چارلز دوم و دودمان استوارت (Stuart) در سال 1660، بريتانيا فرصت بهترى براى اداره کار مستعمرات يافت. گرچه در آن موقع نيز، دراوضاع تاثيرى نگذاشت و بريتانيا فاقد يک نقشه منسجم بود و از اين رو مستعمرات را به حال خود رها کرد.

دورى مستعمرات که يک اقيانوس عظيم آنها را از بريتانيا جدا مى ساخت نيز کنترل آنها را مشکل تر مى ساخت. علاوه بر آن ، وضعيت خود زندگى در آمريکاى اوليه نيز مسئله بود. مستعمره نشينان از کشورهاى محدودى که پر از شهرهاى کوچک بود کوچ کرده و به سرزمينى رسيده بودند که بنظرميرسيد انتهايى ندارد. در چنين قاره اى، شرايط طبيعى، فردگرايى را ترويج ميداد چون هر کسى مجبور بود تصميم خود را بگيرد. دولت نيز به آهستگى به حومه ها نفوذ مى کرد و اوضاع بى قانونى و هرج و مرج اغلب در سر مرز مستولى بود.

با همه اينها، داشتن يک دولت خود مختار در مستعمرات کاملآ بدون دردسر و بدون مخالفت نبود. در دهه 1670، "فرمانروايى بازرگانى و مزارع" که کميته اى سلطنتى بود که جهت تثبيت سيستم تجارتى بازرگانى تاسيس شده بود، به علت اينکه مستعمره فوق با خط مشى هاى اقتصادى دولت مخالفت ميکرد درصدد لغو امتياز خليج ماساچوست بر آمد. جيمز دوم در سال 1685 پيشنهاد تشکيل فرمانروايى (Dominion) نيوانگلند را تصويب کرد وبدين ترتيب مستعمرات جنوبى را تا نيوجرسى تحت قلمرو قدرت خود گذارد تا از اين رو کنترل ملکه را بر کل منطقه مستحکم تر سازد. فرماندارسلطنتى سر ادموند آندروس(Sir Edmund Andros) طبق حکم اجرائى ،مالياتها وقوانينى شديد را وضع کرده و مخالفين را به زندان افکند.

وقتى که خبر انقلاب عظيم( Glorious Revolution) سال 1689- 1688 که باعث سقوط جيمز دوم گشت به بوستون رسيد، مردم شورش کرده و آندروس را به زندان انداختند. ماساچوست و پليموت، طبق منشور تازه، براى اولين بار در سال 1691 بعنوان مستعمره سلطنتى خليج ماساچوست متحد گشتند. مستعمرات ديگر که تحت فرمانروايى نيوانگلند در آمده بودند بسرعت دولت هاى پيشين خود رامجددا به سر کار گذاشتند.

انقلاب عظيم اثرات مثبت ديگرى نيز بر روى مستعمرات گذاشت. حقوق اساسى ( Bill of Rights) و قانون روادارى Toleration Act ) )سال 1689، آزادى پرستش را براى مسيحيان تثبيت کرده و حدودى را براى ملکه مقرر ساخت. " رساله دوم درباره دولت" جان لاک (John Locke) تئورى دولتى را ارائه مى داد که بر اساس حقوق ا لهى نبود بلکه بر اساس يک معاهده بنا شده بود وچنين استدلال مى کردکه به افراد حق طبيعى حيات، آزادى و مالکيت،داده شده و وقتى دولت ها اين حقوق طبيعى را زير پا مى گذارند مردم حق دارند دست به شورش بزنند.

سياست هاى مستعمراتى در اوايل قرن 18 شبيه سياست هاى بريتانيا در قرن 17 بود. انقلاب عظيم برترى پارلمان را تثبيت نمود ولى فرمانداران اين مستعمرات بدنبال آن قدرتى در مستعمرات بودند که پادشاه در انگليس از دست داده بود. پارلمانهاى مستعمرات، با آگاهى از وقايع بريتانيا ، سعى در اثبات و تحميل " حقوق" و " آزادى" هاى خود داشتند. تا اوايل قرن 18، قانون گذاران مستعمراتى دو قدرت عظيم را که شبيه قدرت پارلمان انگليس مى شد دارا بودند: حق راى درامر اخذ ماليات و مخارج و حق قانونگذارى درعوض اينکه منتظر پيشنهاد فرماندار شده و بر روى آن عمل کنند.

قانون گذاران از اين حقوق جهت رسيدگى به قدرت فرمانداران سلطنتى استفاده کرده و قدمهای ديگرى در جهت گسترش نفوذ و حاکميت خود برداشتند. تضادهاى پى در پى بين فرماندار ومجلس باعث بيدارى هر چه بيشتر مستعمره نشينان شد تا شاهد انشعاب منافع بريتانيا و آمريکاشوند. در بسيارى از موارد، حاکمين سلطنتى درکى از اهميت آنچه که مجالس مستعمرات انجام مى دادند نداشتند و بسادگى از آنهاغفلت مى ورزيدند. با اين وجود اين قوانين باعث تثبيت اصول و موادى مهم گرديد که در نهايتأ بخشى از" قانون اساسى" مستعمرات گشت.

و بدين ترتيب، قانونگذاران مستعمرات حق داشتن دولت خود مختار را بنا نهادند. بعضى اوقات، مرکز اداره مستعمرات از لندن به پايتخت هاى گوناگون نقل مکان مى کرد.

فرانسه و جنگ سرخ پوستان

فرانسه و بريتانيا در اوقات گوناگون در طول قرن 18 درگير جنگ هايى در اروپا و جزاير کارائيب شدند. گرچه بريتانيا صاحب غنايمى از اين بابت -- اساسا در جزاير پر از نيشکر کارائيب-- گشت ولى سرنوشت اکثر اين زدو خوردها نامعين بود و فرانسه در موقعيتى بس قوى در آمريکاى شمالى در آغاز جنگ 7 ساله در سال 1754 باقى ماند.

تا آن موقع فرانسه روابط مستحکمى با عده زيادى از قبايل سرخ پوست در کانادا و اطراف گريت ليک ( Great Lakes) بر قرار ساخته بود و از طريق تاسيس برج ها و دکل هاى بازرگانى ، بر رودخانه مى سى سى پى دست يافته و امپراطورى هلالى شکلى را که از کبک(Quebec) تا نيوارلئان (New Orleans) کشيده ميشد بنا نهاده بود. از اين رو بريتانيائي- ها به نوار باريکى که از سمت شرق به کوههاى آپالاچى کشيده مى شد محدود شده بودند. فرانسوى ها نه تنها امپراطورى بريتانيا را بلکه خود مستعمره نشينان را تهديد مى کردند چون با تصاحب رودخانه مى سى سى پى، فرانسه قادر به جلوگيرى از گسترش آنها بسوى غرب مى شد.

نبرد مسلحانه اى در سال 1754 در فورت دو کوسن (Fort Duquesne) ، پيتسبورگ امروزى، بين گروهى از فرانسوى هاى غيرنظامى و نظاميون ويرجينيا تحت فرماندهى جورج واشنگتن 22 ساله که يک مزرعه دار ونقشه کش ويرجينيايى بود رخ داد.

در لندن، شوراى بازرگانى (Board of Trade) تلاش کرد که با تشکيل يک جلسه متشکل از نمايندگان مستعمرات نيويورک ، پنسيلوانيا ، مريلند و نيوانگلند، اين زد و خورد را مورد رسيدگى قراردهد . از روز 19 ژوئن تا 10جولاى کنگره آلبانى با ايروکيس ها(Iroquois) در آلبانى نيويورک ملاقات کردتا جهت بهبود مناسبات باآنها به مذاکره نشسته و تضمين حمايت آنها رابه انگليس بدست آورد.

نمايندگان همچنين اتحاديه مستعمرات آمريکا که " براى بقاى آنها لازم و ضرورى " بود را اعلام نمودند و " نقشه اتحاد آلبانى" (Albany Plan of Union) را اخذ نمودند. اين نقشه، که توسط بنجامين فرانکلين ( Benjamin Franklin) تحرير شده بود اين امکان را فراهم ساخت که رئيس جمهورى که پادشاه منصوب مى دارد با شوراى عظيم نمايندگان که توسط مجالس انتخاب مى شود کارکند به اين شکل که هر مستعمره به نسبت سهم مالى که به خزانه عمومى پرداخت کند ، حق نماينده خواهد داشت. اين ارگان مسئُول دفاع، مناسبات با سرخ پوستان ، بازرگانى و مستعمرات غرب بوده و مى توانست ماليات نيز وصول کند. ولى هيچيک از مستعمرات طرح فرانکلين را نپذيرفتند چون هيچکس آرزو نداشت که يا قدرت وصول ماليات و يا کنترل توسعه زمينهاى غرب را به يک دولت حاکم مرکزى واگذار کند.

موقعيت استراتژيکى برتر بريتانيا و رهبرى شايسته اش سر انجام پيروزى را در جنگ هفت ساله براى او به ارمغان آورد. فقط بخش کوچکى از اين جنگ در نيمکره غربى به وقوع پيوست.

در عهد نامه صلح پاريس(Peace of Paris) که در سال 1763 به امضا رسيد، فرانسه تمامى کانادا، گريت ليکز ( Great Lakes) و دره مى سى سى پى را به بريتانيا واگذار نمود. روياى سلطه امپراطورى فرانسه در آمريکاى شمالى براى هميشه بپايان رسيد.

بريتانيا، با پيروزى بر فرانسه، اکنون مجبور به رويا رويى با مشکلى شد که تا بحال پشت گوش انداخته بود- حاکميت بر امپراطورى. اکنون بسيار مهم بود که لندن متعلقات وسيع خود را سازمان دهى داده تا درصدد تامين امور دفاعى، تطبيق و بافتن نقاط مشترک و علايق يکسان نقاط و مردمان مختلف بر آيد تا هزينه اداره اين امپراطورى عظيم به نحو منصفانه اى توزيع گردد.

تنها در آمريکاى شمالى، مناطق تحت سلطه بريتانيا دو برابر شده بود. به نوا ر باريک کناره ساحل آتلانتيک، بخش بزرگى از کانادا و منطقه وسيعى بين رودخانه مى سى سى پى و کوههاى آلگنى Allegheny) (که بخودى خود يک امپراطورى بود، اضافه شده بود. جميعتى که عمدتأ پروتستان و انگليسى بود اکنون شامل کاتوليک هاى فرانسوى زبان اهل کبک (Quebec) و عده زيادى از سرخ پوستان نيمه مسيحى مى شد. حفاظت و اداره چنين مناطق تازه اى، به انضمام مناطق قبلى، نيازمند مبلغ هنگفتى پول و پرسنل اضافى مى بود. سيستم مستعمراتى قديمى براى انجام چنين کارهايى کاملأ نامناسب بنظر مى رسيد.

در حاشيه: جادوگران سيلم (Salem)

در سال 1692 گروهى از دختران بالغ دهکده سيلم (Salem village) در ماساچوست پس از شنيدن قصه اى که توسط يک برده سرخ پوست هند غربى نقل شده بود دستخوش تشنج عجيبى شدند. وقتى از آنها دراين مورد سئوال شد، آنها چند جادوگر زن را عامل اينکار دانستند که آنها را زجرداده اند. مردم شهر ترسان شدند ولى تعجبى نکردند: اعتقاد به سحر و جادو در طول قرن 17 در آمريکا و اروپا بسيار رايج بود.

آنچه اکنون گفته مى شود -– گرچه واقعه اى يگانه درنوع خود در تاريخ آمريکا بشمار مى رود-- ولى پنجره اى روشن به دنياى اجتماعى و روانى نيو انگلند پيوريتن ها باز مى کند. مقامات شهر دادگاهى تشکيل دادند تا به اتهامات سحر و جادو گوش فرا دهند و با سرعت يک ميخانه دار به نام بريژيت بيشاپ(Bridget Bishop)را محکوم و اعدام نمودند. در طى يک ماه، 5 زن ديگر محکوم و به دار آويخته شدند.

با اين وجود، تشنج به طرز عجيبى گسترش يافت، بيشتر به اين علت که دادگاه به شاهدين اجازه داد تا شهادت دهند که آنها متهمين را در روح و رويا ديده اند. ماهيت جريان، چنين" شواهد خيالى " را بويژه خطرناک بحساب مى آورد چون نه مى توانست تاييد شود ونه مورد بررسى دادگاه قرار گيرد. تا پائيز 1692 ، بيش از 20 نفر، به انضمام چند مرد، اعدام شدند و بيشتر از 100 نفر به زندان افتادند که در ميان آنها برخى از برجسته ترين شهر وندان بودند. ولى دامنه تشنج بيرون مرزهاى سيلم( Salem) را تهديد مى کرد و واعظين در سرتاسر مستعمرات خواستار اتمام اين دادگاهها شدند. فرماندار مستعمره موافقت کرد، و دادگاه را تعطيل نمود. افراد زندانى بعدها يا آزاد شده و يا دادگاهشان بتعويق افتاد.

محاکمات جادوگران سالم مدتها مورد علاقه آمريکائى ها ماند. در يک سطح روانشناسى، بيشتر تاريخ نويسان بر اين اعتقادند که دهکده سيلم ( Salem Village) در سال 1692 توسط نوعى هيجان عمومى قبض شده بود که با اعتقاد خالصانه به وجود جادوگران به آن دامن زده شد. آنها خاطرنشان مى سازند که با اينکه بعضى از دختران ممکن است دراين جريان نقش بازى کرده باشند، ولى بسيارى از ميانسالان مسئول نيز در اين آشفتگى گرفتار شده بودند.

نگرشى دقيق تر به شخصيت متهمين و اتهام زنندگان، موضوع را روشن تر مى سازد. دهکده سيلم (Salem Village)همچون بسيارى از شهرهاى زمان مستمره ای نيوانگلند، تحت يک انتقال سياسى اقتصادى از يک جامعه پيوريتن ملکى به يک جامعه غير روحانى و بازرگانى قرار گرفته بود. بسيارى از اتهام زنندگان نماينده قشر سنتى زندگى که به مزرعه دارى و کليسا وصل بود، بودند در حاليکه بسيارى از جادوگران متهم، اعضاى قشر بازرگان در حال رشد که صاحبان مغازه ها و دکان هاى داد و ستد مى بودند. تلاش مبهم شهر سيلم در جهت کسب قدرت سياسى و اجتماعى بين گروههاى سنتى قديمى و قشر بازرگان نوين، نمونه اى بود که در سراسر جوامع در طول تاريخ آمريکا تکرار شد. ولى جريان وقتى بسيار عجيب و چرخشى کشنده بخود گرفت که به شهروندان اتهام اينکه شيطان در خانه هايشان سر گردان است زده شد.

محاکمات جادوگران شهر سيلم همچنين نمونه اى بارز از عواقب مرگبار اتهام زدن از روى احساسات ، ولى اشتباه ، بشمار مى رود. در واقع، واژه مرسوم در منازعات سياسى امروز که در رابطه با اتهامات بيجا عليه عده زيادى از مردم بکار مى رود همانا " شکار جادوگر(Witch hunt) " است.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :


" قبل از شروع جنگ ، انقلاب بحرکت در آمده بود. انقلاب در قلب ها و افکار مردم بود. "
پرزيدنت اسبق، جان آدامز(John Adams) ، 1818


گرچه برخى بر اين اعتقا دند که تاريخ انقلاب آمريکا مدتها پيش از آنکه اولين گلوله در سال 1775 شليک شود، آغاز شد، بريتانيا و آمريکا تا سال 1763 ، حدود بيش از يک قرن ونيم پس از پايه ريزى اولين مستعمره دائمى در جيمز تان (Jamestown)، ويرجينيا، شروع به کناره گيرى از يک ديگر کرده بود ند. مستعمرات بطرز عجيبى در زمينه دستيابى فرهنگى و قدرت اقتصادى بيشتر، رشد کرده وعلنأ تمامى آنها سالها بود که دولت هاى خود مختار داشتند. در دهه 1760، جمعيت کل آنها به يک و نيم ميليون نفر، 6 برابر جمعيت سال 1700، رسيده بود.

سيستم مستعمراتى نوين

در پيامد جنگ سرخ پوستان و فرانسه ، بريتانيا نياز به يک نقشه سلطنتى جديد داشت ولى شرايط و جو موجود در آمريکا به هيچ عنوان مساعد اين امر نبود. مستعمرات که مدتها بود تا حد گسترده اى به استقلال خود عادت کرده بودند بدنبال آزادى هاى بيشتر و نه کمتر بودند بويژه اکنون که تهديد از سوى فرانسه نيزاز بين رفته بود ، پارلمان در تثبيت يک سيستم نوين و کنترل شديد تر مى بايست با مستعمره نشينان که در خود مختارى زبده و در مورد دخالت خارجى بى صبر بودند، به مبارزه بر مى خاست.

يکى از اولين قدمهايى که بريتانيا در اين مورد برداشت تشکيل سازمان داخلى بود. لازمه غلبه بر کانادا و تسخير دره اوهايو (Ohio Valley) خط مش هايى بود که باعث کنارگذاری فرانسويان و سکنه سرخ پوست نشود . ولى اينجا بود که پادشاه به مخالفت با منافع مستعمره نشينان برخاست. مستعمرات گوناگون، که جمعيت شان روز به روز در حال فزونى بود و نياز بيشترى به زمين هاى اضافى داشتند حق خود مى دانستند که مرزهاى خود را تا سر حد غربى به نزديکى هاى رودخانه مى سى سى پى (Mississippi River) گسترش دهند.

دولت انگليس، از ترس اينکه مهاجرين وارد شده به سرزمين هاى جديد، با سرخ پوستان جنگ راه بيندازند، بر اين اعتقاد بود که زمين ها را بايد بصورت تدريجى براى آنها مهيا ساخت. محدود ساختن جابجايى نيز راه مطمئنى بودجهت تضمين بريتانيا بر کنترل کامل مستعمرات کنونى قبل از آنکه مستعمرات تازه اى بر پا شود. اعلاميه سلطنتى(Royal Proclamation) سال 1763، تمامى مناطق غربى بين آلگنى ها (Alleghenies) ، فلوريدا، رودخانه مى سى سى پى ،و کبک را برای استفاده آمريکائى هاى بومِى اختصاص داد. بدين ترتيب شاه قصد داشت که هر گونه ادعاى مالکيت غربي13 مستعمره اوليه را برداشته و از گسترش مستعمرات بسوى غرب جلوگيرى کند. اين قانون، گرچه هرگز بطور موثر پياده نشد، ازنظر مستعمره نشينان چشم پوشى خودسرانه اى ازسوى هيئت حاکمه بود که آنها رااز اساسى ترين حق شان که همانا اشغال و کوچ به سرزمين هاى غربى بود، محروم ميساخت .

خط مشى مالى دولت بريتانيا که نياز به پول بيشترى جهت حمايت از امپراطورى درحال رشد خود داشت ،پيامدهاى جدى ترى را بدنبال داشت . اين در آمد لازمه مى بايست از خود مستعمره نشينان از طريق يک اداره مرکزى قدرتمند تر ، که به خرج دولت هاى خود مختار مستعمره اى تامين مى شد ،مهيا مى شد در غير اينصورت ماليات دهندگان در خود انگليس مى بايست تمام هزينه دفاعى مستعمرات را تقبل مى نمودند.

اولين گام در بر قرارى سيستم جديد جايگزين نمودن قانون ملاس (شيره چغندر) (Molasses) سال 1733 بود که بر طبق آن عوارض يا ماليات گزافى به واردات نيشکر وشيره چغند ر، بر طبق قانون شکر(Sugar Act) 1764، از کشورهاى غير انگليسى بسته شد. اين لايحه ورود نيشکر خارجى را ممنوع ساخته؛ عوارض متعادلى را بر روى چغندر قند وارداتى از هر منبع ديگر گذاشته و عوارضى بر مشروب، ابريشم، قهوه و اقلام انتفاعى ديگر اعمال نمود. اميد بر اين بود که با پايين آوردن عوارض چغندر قند، وسوسه بازرگانان و افراد ديگر را براى ورود قاچاق آن از هلند و هند غربى ( West Indies ) فرانسه جهت فرايند آن در کارخانه هاى نيوانگلند کاهش دهد. جهت اعمال قانون شکر ، به مقامات گمرک دستور داده شده بود تا با انرژى بيشتر و موثرترى عمل کنند. به کشتى هاى جنگى انگليسى در آبهاى آمريکا دستورداده شده بود تا جلوى قاچاقچيان را بگيرند و "فرامين حمايتى"، يا حکم قانونى، اين اجازه را به افسران ارشد سلطنتى مى داد تا مناطق مشکوک را بازرسى کنند.

هر دو، هم عوارض اعمال شده توسط قانون شکر وهم اقدامات انجام شده جهت اجراى آن، بازرگانان نيوانگلند را در آشفتگى وحيرت فرو برد . آنها استدلال مى کردند که پرداخت حتى مبلغى ناچيز بعنوان عوارض به داد و ستد آنها ضربه خواهد زد. بازرگانان، قانونگذاران و جلسات شهرى به اين قانون اعتراض کرده و وکلاى مستعمراتى اولين اشاره را به واژه "ماليات بندى بدون داشتن نماينده" ، شعارى که قرار بود بسيارى را به سوى آمريکائيها وعليه کشور مادر برانگيزاند ، بکار بستند.

در اواخر سال 1764، پارلمان، قانون پول رايج (Currency Act) را به تصويب رسانيد " تا از اسکناس هاى اعتبارى که ازاين به بعد در هر يک از مستعمرات اعليحضرت بعنوان پول قانونى انتشار مى يافت جلوگيرى کند." از آنجائى که مستعمرات خود يک منطقه بازرگانى کسره بودند که هميشه با کمبود پول رايج مواجه بود، اين مصوبه مشکل بزرگى را براى اقتصاد مستعمرات ايجاد کرد. ، قانون اقامتگاه (Quartering Act) مصوب 1765 نيز از نقطه نظر مستعمره نشينان ناخوشايند بود که بر طبق آن مستعمرات موظف مى شدند تا خوابگاه و آذوقه سربازان سلطنتى را مهيا سازند.

قانون تمبر

آخرين اقدام در گشايش سيستم نوين مستعمراتى ، بيشترين پايدارى و مقاومت سازمان داده شده را باعث شد. "قانون تمبر" ملزم مى ساخت که بر روى تمام روزنامه ها، بروشورها، کتابچه ها ، گواهينامه ها، برگه هاى املاک و سايرمدارک قانونى ، برچسب مالياتى الصاق شود تا د ر آمد حاصله از آن ( که توسط ماموران گمرک آمريکا جمع آورى ميشد) جهت " دفاع ، حفاظت و امنيت " مستعمرات استفاده شود.

قانون تمبر به يک اندازه بر دوش هر فردى که به هر نوعى با داد و ستد سروکار داشت، سنگينى مى کرد. از اين رو، عداوت پر نفوذترين و زبده ترين طبقات جامعه آمريکا که همانا روزنامه نگاران، وکلا، روحانيون، بازرگانان و صاحبان مسند، در شمال، جنوب، شرق و غرب بودند را بر انگيخت. ديرى نپائيد که بازرگانان اصلى بناى مقاومت گذاشتند و انجمن هاى غير وارداتى را تشکيل دادند.

وقتيکه اعضاى خوشنام و برجسته جامعه، سازمان "پسران آزادى (Sons of Liberty)" ، سازمان مخفى معترض به قانون تمبر، راتشکيل دادند واغلب بطرق خشن اعتراض خود را بروز مى دادند، داد و ستد با کشور مادر در تابستان 1765 به شدت سقوط کرد. از ايالت ماساچوست گرفته تا کاروليناى جنوبى، اين قانون بى اعتبار شناخته شد و انبوه بيشمارى از مردم ماموران بد شانس گمرک را مجبور به استعفا از مسند هايشان نموده و تمام تمبرها را از بين بردند.

مجلس برجس ويرجينيا (Virginia House of Burgesses) که از سوى پاتريک هنرى براه افتاده بود، مصوبه هايى را در ماه مه تصويب نمود که بر اساس آن ماليات بندى بدون داشتن نماينده بعنوان تهديدى به آزادى مستعمراتى محسوب شده و مردود شمرده شد. مجلس اعلام داشت که اهالى ويرجينيا از همان حقوق اهالى انگليس برخوردارند از اينرو فقط از طريق نمايندگان خودشان مى توان از آنها ماليات طلب کرد. در روز 8 ژوئن، مجلس ماساچوست از تمامى مستعمرات دعوت بعمل آورد تا نمايندگانى را به باصطلاح کنگره قانون تمبر در نيويورک که در اکتبر 1765 تشکيل مى شد اعزام کنند تا از پادشاه و پارلمان تقاضاى امداد نمايند. 27 نماينده از 9 مستعمره از فرصت استفاده کرده و ديدگاهها و نظرات مستعمراتى را عليه دخالت پارلمانى در امور آمريکا اظهار داشتند. کنگره پس از منازعه فراوان، تصويب نامه هايى را اتخاذ نمود که اعلام مى داشت "هيچ نوع مالياتى بر طبق قانون اساسى بر آنها اعمال نشده و نمى شود بغير از آنچه توسط قانون گذاران خودشان اعمال شود" و اينکه قانون تمبر در خود " گرايشى آشکار جهت تضعيف حقوق و آزاديهاى مستعمره چيان" دارد .

ماليات بندى بدون نماينده

اين جريان، سئوال نماينده داشتن را بميان آورد. از نقطه نظر مستعمره چيان، غير ممکن بود که از خود نماينده اى در پارلمان داشته باشند مگر اينکه اعضايى را جهت اعزام به مجلس عوام انگليس (House of Commons)انتخاب ميکردند. ولى اين نقطه نظر با اصول " نماينده داشتن بالقوه" که بر طبق آن هر عضو پارلمان، نماينده منافع کل کشور، حتى امپراطورى ، است ، مغايرت داشت، عليرغم اينکه آراى او فقطر اقليت بسيار ناچيز ملاکين يک منطقه را تشکيل مى داد . بر اين اساس که تمامى سکنه داراى منافع مشترکى همچون صاحبان املاکى که اعضاى پارلمان را انتخاب مى کردند، مى باشند، مابقى اعضاى جامعه نيز خود را داراى نماينده مى پنداشتند.

بيشتر مقامات انگلِيسى بر اين عقيده بودند که پارلمان يک ارگان سلطنتى است که نماينده اصلى بوده و حاکميت يکسان بر تمام مستعمرات و خاک اصلى را دارد. رهبران آمريکا استدلا لشان بر اين بود که چيزى بعنوان مجلس يا پارلمان"سلطنتى" وجود ندارد ؛ يگانه رابطه قانونى آنها، با پادشاه بود. اين پادشاه بود که اجازه تشکيل و تاسيس مستعمرات ماوراى درياها را صادر نموده و او بود که براى آنها دولت فراهم نمود. آنها اعتقاد داشتند که پادشاه به همان اندازه که پادشاه انگلِيس است، پادشاه مستعمرات نيز محسوب ميشود ولى اصرار بر اين داشتند که پارلمان انگلِيس هيچگونه حق قانونى جهت تصويب قوانين براى مستعمرات ندارد همانطوريکه هيچ قانون گذار مستعمرات اجازه تصويب قانونى براى شهروندان انگليس را ندارد.

پارلمان بريتانيا ابدأ مايل به قبول استدلالهاى مستعمره چيان نبود. بازرگانان انگلِيسى ، که تدريجآ اثرات تحريم آمريکا را حس مى کردند، طرفدارى از الغاى اين قانون مى کردند و در سال 1766 پارلمان تسليم شده و قانون تمبر را الغا و عهد نامه شکر را نيز تعديل نمود. گرچه جهت فرونشاندن صداى پشتيبانان کنترل دولت مرکزى بر مستعمرات، پارلمان انگيس اين اقدامات را با تصويب "عهد نامه بيانى" بجلو برد. اين قانون ، حاکميت پارلمان انگليس را جهت قانونگذارى در "تمامى موارد ممکنه" بر مستعمرات تاکيد نمود.

قوانين تانزهند(TOWNSHEND)

سال 1767 اقدامات ديگرى اتخاذ شد که اساس اختلافات نوينى شد. از چارلز تاونزند (Charles Townshend) وزير دارايى وقت انگليس خواسته شده بود که برنامه مالى سال جديد را به رشته تحرير در آورد. او با قصد کاهش مالياتهاى بريتانيا از طريق بازده تر کردن جمع آورى عوارض بر داد و ستد آمريکا، اداراه گمرکات را تحت فشارگذاشت و همزمان عوارضى بر واردات مستعمراتى کاغذ، شيشه، سرب و چايى که از بريتانيا به مستعمرات صادر مى شد بر قرارکرد. قوانين معروف به تاونزند بر اين فرض نهاده شده بود که ماليات هاى تحميل شده بر کالاهاى وارداتى مستعمره نشينان ، قانونى بوده ولى مالياتهاى داخلى آنها (مثل قانون تمبر) غير قانونى محسوب ميشود.

قوانين تاونزند جهت افزايش در آمدى که قرار بود بخشى از آن جهت حمايت فرمانداران مستعمراتى، قضات، افسران گمرگ مستعمرات و ارتش انگليس در آمريکا بکار رود وضع شده بود. در پاسخ، يک وکيل اهل فيلادلفيا بنام جان ديکنسون(John Dickinson) در نامه هاى يک زارع پنسيلوانيايى ، چنين مرقوم داشت که پارلمان حق کنترل بازرگانى دولت سلطنتى را دارد ولى هيچگونه حقى جهت اخذ ماليات چه داخلى و چه خارجى از مستعمره نشينان را ندارد.

هرج و مرج ناشى از تصويب عوارض تاونزند ملاِيم تر از آشوبهاى ناشى از قانون تمبر بود ولى با اين وجود در شهر هاى کرانه شرقى قوى بود. بازرگانان مجددأ به معاهده هاى غير وارداتى رو مى آوردند و مردم با محصولات محلى سر کردند. مهاجرين ، براى مثال، لباسهاى بافت خانه را پوشيده و جايگزينى براى چاى يافتند. آنها از کاغذهاى ساخت وطن استفاده کرده و خانه هاى خود را رنگ نميزدند. در شهر بوستون، اعمال شديد قوانين تازه باعث شورش مردم شد. وقتى که ماموران گمرگ بقصد جمع آورى عوارض مى آمدند، با عوام روبرو شده و با آنها به خشونت رفتار مى شد. به جهت چنين تخلفى، دو هنگ بريتانيائى جهت محافظت ماموران گمرگ به محل اعزام شد.

حضور ارتشيان انگليس در بوستون، موقعيتى مناسب براى هرج و مرج و بى نظمى بود. در روز 5 مارس 1770 مخالفت بين شهروندان و سربازان انگليسى مجددأ به خشونت گرائيد. آنچه که بشکل برف بازى بين سربازان انگليسى شروع شده بود به يک حمله همگانى مبدل شد. ناگهان کسى فرمان شليک داد. وقتى تير اندازى و دود فروکش کرد، سه تن ازشهروندان بوستون روى برف مرده بودند. اين واقعه که " قتل عام بوستون" ناميده شد، بشکلى گويا و مصور سنگدلى و ظلم و ستم انگليسى ها راشهادت مى داد.

در سال 1770، پارلمان در رويا رويى با چنين مخالفتى،يک عقب نشينى استراتژيکى از تمامى تعرفه هاى قانون تانزهند به غير از چاى کرد. چاى يک کالاى لوکس در مستعمرات شمرده مى شد که فقط قشر کمى قادر به خريد آن بودند. براى بسيارى از مردم، اين عمل پارلمان، نشانگر پيروزى مستعمره نشينان قلمداد مى شد و مخالفت عليه انگليس تا حد زيادى فروکش کرده بود. تحريم مستعمراتى عليه " چاى انگليس" ادامه يافت ولى ديگر با دقت پى گيرى نمى شد. آبادانى و رونق در حال افزايش بود و بيشتر رهبران مستعمراتى تمايل بر اين داشتند که بايد اجازه داد تا آينده سير خود را بپيمايد.

ساموئل آدامز(SAMUEL ADAMS)

درطى سه سال آرامش، تعداد نسبتأ کمى ازراديکال ها ( تندروها) باتلاش و انرژى سعى داشتند که جار و جنجال را زنده نگاه دارند. آنها استدلال مى آوردند که پرداخت ماليات به منزله قبول و پذيرش اين اصل است که پارلمان انگليس حق حاکميت بر مستعمرات را دارد . آنها از اين ترس داشتند که زمانى در آينده ، اصل حاکميت پارلمانى امکان دارد مجددأ بکاربرده شده و اثرات جبران ناپذيرى را بر تمامى آزاديهاى مستعمراتى ببار آورد.

موثرترين رهبر تندروها ساموتل آدامز (Samuel Adams) از اهالى ماساچوست بود که با پيکار خستگى ناپذيرى بدنبال يک هدف واحد بود: استقلال . از زمان فارغ التحصيلى از کالج هاروارد درسال 1740، آدامز به نحوى خادم جامعه بشمار مى رفت. ا و مشغله هايى همچون بازرس دودکش خانه ها، باجگير وگردانگر جلسات شهر را داشت. به مراتب در داد و ستد شکست خورده بود ولى در سياست زيرک و هشيار بود و جلسات شهر نيو انگلند ، صحنه نمايش او بشمار مى رفت.

اهداف آدامز آزادى مردم از ترس از ابر قدرت هاى سياسى و اجتماعى، آگاهى مردم به توانايى و اهميت شان و نيز تحريک آنها به عمل بود. او همگام با چنين اهدافى شروع به نشر مقالات در روزنامه ها نمود و در تئاترها و جلسات شهر سخنرانى ها نمود و بدنبال تحريک انگيزه- هاى دمکراتيک مهاجرين را بود.

در سال 1772، او جلسه شهر بوستون را واداشت تا " کميته سازگارى" تشکيل دهند تا به حقوق و شکايات مستعمره نشينان رسيدگى کند. کميته با تصميم بريتانيا به پرداخت حقوق قضات ازطريق در آمد گمرک مخالفت کرد؛ کميته از اين هراس داشت که قضات ديگر به پارلمان جهت در آمد خود تکيه نخواهند کرد و از اين رو ديگر به آن جوابگو نيستند -- اين خود منجر به ظهور يک " فرم استبدادى دولت" مى گردد. کميته با شهر هاى ديگر در اين مورد مشورت کرده و از آنها تقاضاى پاسخ نمود. کميته هاى ديگرى در تقريبأ تمامى مستعمرات تشکيل شد و از اين طريق بنيادهاى سازمانهاى انقلابى موثرى ريخته شد. ولى هنوز آدامز به اندازه کافى سوخت براى شروع حريق نداشت.

"پارتى چاى" بوستون

در سال 1773، بريتانيا، آدامز و همکاران او را با يک مورد فتنه انگيزى مواجه ساخت: کمپانى پر قدرت هند شرقى (East India Company) که با تـنگناى مالى بحرانى مواجه شده بود به دولت بريتانيا روى آورد. دولت بريتانيا نيز امتياز انحصارى تمامى چاى وارداتى به مستعمرات را به اين شرکت واگذار نمود. دولت ، به کمپانى هند شرقى

(East India Company) نيز اين اجازه را داد که مستفيمأ با خرده فروشان معامله کرده و دست عمده فروشان واسطه را که قبلأ مى فروختند کوتاه سازد. پس از سال 1770، چنان داد و ستد غير قانونى پر فايده اى در جريان بود که بيشتر چاى مصرفى در آمريکا از مبدا خارجى بشکلى غير قانونى و بدون پرداخت عوارض وارد کشور مى شد. کمپانى هند شرقى با فروش چاى خود از طريق عوامل خود با قيمتى بسيار پايين تراز نرخ رايج، قاچاق چاى را بى منفعت ساخت وهمزمان تهديدى شد به از بين رفتن بازرگانان مستعمره اى مستقل . بازرگانان مستعمره اى، نه تنها به جهت فقدان بازرگانى چاى بلکه بخاطر سياست هاى انحصارى رايج ، بپا خاستند و به تند روها ملحق شده و تقاضاى استقلال نمودند.

در بنادر سواحل آتلانتيک، مأموران کمپانى هند شرقى مجبور به استعفا شدند ومحمولات چاى تازه يا به انگلستان باز گشت خورد يا در انبارها نگه داشته شد. درشهر بوستون، مامورين با مستعمره نشينان در افتادند . مامورين با کمک فرماندار سلطنتى آماده شدند تا عليرغم مخالفت، محمولات تازه وارد را در بندرتخليه کنند. در شب 16 دسامبر 1773، يک گروه از مردان که لباسهاى مبدل سرخپوستان موهک (Mohawk)را به تن داشتند به سرپرستى ساموئل آدامز وارد سه کشتى بريتانيايى که در ساحل لنگر انداخته بودند شده و تمامى محموله چاى را به بندر بوستون ريختند. آنها اين قدم را برداشتند چون ترس از اين داشتند که اگر محموله چاى تخليه مى شد، مستعمره چيان از قانون ماليات متابعت کرده و چاى رامى خريدند. آدامز و دسته تند روهاى او به تعهد هموطنان خود به اصول، شک کرده بودند.

اکنون بريتانيا با بحران عظيمى روبرو بود. شرکت هند شرقى نظامنامه پارلمان را با خود حمل مى کرد و اگر نابودى چاى بدون مجازات مى ماند، پارلمان در حقيقت در مقابل دنيا مى پذيرفت که هيچگونه کنترلى بر مستعمرات ندارد. برطبق نظر خواهى رسمى در بريتانيا تقريبأ همگان بالاتفاق پارتى چاى بوستون را بعنوان يک امر خرابکارانه محکوم کرده و اقدامات قانونى براى تنبيه مستعمره نشينان شورشى برداشته شد.

قانون اجباري

در پاسخ ،پارلمان قوانين تازه اى را وضع نمود و اين قوانين را مهاجرنشينان " قوانين اجبارى و غير قابل تحمل" (Coercive or Intolerable) مى ناميدند. اولين اين قوانين، قانون بندر بوستون بود که بر طبق آن بندر بوستون تا موقعيکه هزينه تمام چاى تخليه شده در دريارا پرداخت نکند تعطيل خواهد ماند—اين عملى بود که حيات را در بندر تهديد مى کرد چون مانع دسترسى بوستون به دريا بود که نهايتا معناى آن فاجعه اقتصادى بود. لوايح ديگر، حاکميت محلى را محدود ، و بيشتر جلسات شهر را بدون اجازه فرماندار ممنوع کرد. قانون اقامتگاه ، مقامات محلى را ملزم مى ساخت تا اقامت گاه هاى مناسبى را براى سربازان بريتانيائى فراهم کنند و اگر لازم بود آنها را در خانه هاى خصوصى سکنى دهند. پارلمان به قصد اين که ماساچوست در اثر اين قوانين از پا درآمده و منزوی شود، سيل کمک از سوى مستعمرات خواهر را سرازيرکرد.

قانون کبک (Quebec) که تقريبأ در همان مواقع تصويب شد، مرزهاى منطقه کبک را گسترش داده و حقوق فرانسويان را در زمينه آزادى مذهبى وديگر آداب و رسوم شرعى آنها تضمين نمود. مستعمره نشينان با اين قانون مخالفت ورزيدند چون با ناديده گرفتن ادعاهاى منشور قديم بر روى زمين هاى غرب، لايحه جديد آنها را تهديد به محدود شدن در نواحى شمال و شمال غربى مى ساخت که توسط اکثريت کاتوليک اشغال شده بود. گرچه قانون کبک بعنوان يک مصوبه تنبيهى وضع نشده بود ، از سوى آمريکائيها همرديف قانون اجبارى محسوب مى آمد ، و تمامى آنها در مجموع " قوانين تحمل ناپذير پنجگانه " خواند ه مى شدند.

با پيشنهاد مجلس برجس ويرجينيا نمايندگان مستعمراتى در روز 5 سپتامبر 1774 در فيلادلفيا گردهم آمدند تا " در مورد وضعيت ناگوار مستعمرات" مشورت کنند. نمايندگان اعزامى به اين جلسه که بعنوان اولين کنگره کنتيننتال (First Continental Congress) شناخته مى شود ، توسط کنگره هاى ايالتى و گردهمايى هاى مردمى انتخاب شده بودند . هر يک از مستعمرات به غير از جورجيا لااقل يک نماينده اعزام داشت و تعداد 55 نفر براى گوناگونى نظرات به اندازه کافى بزرگ و درعين حال براى بحث و رد وبدل نظراتى خالص کوچک بنظر مى رسيد . اختلاف نظر در مستعمرات معماى دشوارى براى نمايند گان شده بود. آنها مى بايست اتفاق نظر و يکدلى استوارى را نشان مى دادند تا دولت انگليس را وادار به تاييد آنها کند و در عين حال، بايد از نشان دادن هر گونه تند روى و افراط يا روحيه استقلال طلبى که نشانگر زنگ خطرى براى آمريکائيان متعادل تر بود اجتناب مى ورزيدند. با يک نطق اصلى محتاطانه، به همراه "عزمى راسخ " که نشاندهنده سرپيچى از قانون اجبارى بود، با اخذ يک سرى تصويبنامه ها، که در ميان آنها، حق مهاجرين به "حيات، آزادى و اموال" و حق داشتن پارلمان ايالتى جهت اخذ" تمامى موارد مالياتى و دولت داخلى" بود کنگره فوق بپايان رسيد.

مهم ترين عمل کنگره تشکيل " انجمن ايالتى(Continental Association)" بود که تجديد تحريم بازرگانى و تشکيل سيستمى از کميته ها را که جهت بررسى فقرات گمرکى، نشر اسامى بازرگانانى که از اجراى مفاد عهد نامه ها تخطى مى کنند ، توقيف واردات آنها ، و تشويق در صرفه جويى، اقتصاد و صنعت تشکيل شده بودند را فراهم مى آورد .

اين انجمن فورأ با بعهده گرفتن رهبرى لازم در مستعمرات ، سازمان هاى محلى نوينى را تشکيل داد تا به آنچه ازحاکميت سلطنتى باقيمانده بود پايان دهند. آنها تحت رهبرى رهبران استقلال طلب، حمايت خود را نه تنها از طبقات نه چندان بالاى اجتماع، بلکه از برخى از اعضاى طبقات شغلى، بويژه وکلا ، بيشتر کشتکاران مستعمرات جنوبى وتعدادى از بازرگانان بدست مى آوردند. آنها افراد دودل را هراساندند تا به اين حرکت مردمى ملحق شوند و دشمنان را تنبيه نمودند. اين گروه شروع به جمع آورى تسهيلات نظامى و نقل و انتقال سپاهيان نمودند . آنها همچنين نظرعام را به سوى حرکتهاى انقلابى سوق دادند.

بسيارى از آمريکائيان که با تخطى و تجاوز بريتانيائى ها بر حقوق آمريکائى ها مخالفت داشتند، موافق و طرفدار بحث و مصالحه براى رسيدن به راه حل مناسب بودند. اين گروه شامل افسران منتخب پادشاه ، برخى از کويکرها(Quakers) و اعضاى فرقه هاى مذهبى ديگر مخالف خشونت، برخى بازرگانان -- بويژه از مستعمرات مرکزى -- و بعضى از برزگران ناراضى و مرزنشينان مستعمرات جنوبى بودند.

پادشاه به احتمالى تاثير بر تشکيل اتحاد با اين گروه هاى عظيم ميانه رو داشته وازطريق اعطاى امتيازات به موقع، موقعيت آنها راچنان مستحکم ساخت که انقلابيون مشکل داشتند که باجنگ و دشمنى پيش روند. ولى جورج سوم (George III) تمايلى به اعطاى امتياز نداشت. ماه سپتامر 1774، با تمسخربه داد خواست کويکرهاى فيلادلفيا، چنين نوشت: " تاس ريخته شده و مستعمره نشينان بايد يا تسليم و يا پيروز شوند". اين عمل هواداران به حکومت (Loyalists) را که تا مدتى ا ز سير تحولات ناشى از " قانون اجبارى" به ترس و وحشت افتاده بودند را گوشه گير ساخت .

آغاز انقلا ب

ژنرال توماس گيج (General Thomas Gage)، يک اشراف زاده باوقار انگليسى بهمراه همسر آمريکائى الاصل خود، فرماندهى پادگانى را در بوستون ، جايى که فعاليت هاى سياسى تقريبأ تمامأ جايگزين داد و ستد شده بود ، بعهده داشت. وظيفه اصلى گيج در مستعمرات اين بود که قوانين اجبارى را به اجرا گذارد. وقتى که خبر اينکه مستعمره نشينان ماساچوست مشغول جمع آورى مهمات نظامى در شهر کنکورد (Concord) (32 کيلو متر دورتر) هستند، به گوش او رسيد، گردانى را از پادگان خود جهت ضبط اين مهمات اعزام داشت.

نيروهاى انگليس، پس از يک شب حرکت ، در تاريخ 19 آوريل 1775 به دهکده لگزينگتون(Lexington) رسيدند وبا 70 مينوتمن (Minuteman) (اسم آنهابه علت اين بود که اين افراد حاضر بودند يک دقيقه اى براى جنگ آماده شوند) در آن صبح مه آلود مواجه شدند. تنها قصد مينوتمن ها يک تظاهرات آرام بود ولى سرگرد جان پيتکايرن(John Pitcairn)، فرمانده نيروهاى انگيسى فرياد زد: " پخش شويد، شورشيان لعنتى، اى سگها در رويد! " فرمانده مينوتمن ها ، کاپيتان جان پارکر(John Parker) به سربازانش دستور داده بود که تا اول طرف مقابل شليک نکرده گلوله اى شليک نکنند . آمريکائى ها مشغول پس روى بودند که ناگهان کسى گلوله اى شليک کرد که اين خود سربازان انگليس را واداشت تا بسوى مينوتمن ها شليک کنند. انگليسى ها سپس با کمک سر نيزه ، 8 نفر را کشته و 10 نفر را زخمى نمودند. به گفته رالف والدو امرسون (Ralph Waldo emerson) " گلوله اى که صداى آن در سراسر گيتى پيچيد".

سپس انگيسى ها تا حد کنکورد(Concord) جلو کشيدند. آمريکائيان بيشتر مهمات را برده بودند ولى انگيسى ها هر چه باقيمانده بود از بين بردند . در عين حال، نيروهاى آمريکا در شهر هاى حومه به حرکت در آمدند و بسوى کنکورد روانه شدند و تلفاتى بر انگيس ها ، که بازگشت طولانى خود را به بوستون آغاز کرده بودند وارد آوردند. در تمام طول راه، پشت هر ديوار سنگى، تپه کوچک و بزرگ و هر خانه، چريکها از" هر ده و دهکده اى" سربازان سرخ پوش بريتانيائى را هدف قرار دادند. تا وقتى سربازان خسته انگيس به بوستون رسيدند، بيش از 250 کشته و زخمى را متحمل شدند. تلفات آمريکائيها به 93 نفر مى رسيد.

در حاليکه زنگ خطر هاى لگزينگتون و کنکورد هنوز بگوش ميرسيد، دومين انجمن ايالتى درفيلاد لفياى پنسيلوانيا در روز 10 مه 1775 تشکيل شد. تا روز 15 مه، انجمن راى به آغاز جنگ داد و بدين ترتيب چريکهاى مستعمره را به خدمت ايالتى خواند و سرهنگ جورج واشنگتن (George Washington) از ويرجينيا را به عنوان فرمانده کل قواى آمريکا برگماشت. در اين حال، آمريکائيها در بانکرهيل(Bunker Hill) که درست در خارج شهر بوستون قرار داشت، متحمل تلفات زيادى شدند. انجمن همچنين به نيروهاى اعزامى آمريکا دستور داد که تا فصل پائيز بسوى کانادا حرکت کنند. گرچه آمريکائيها بعدأ موفق به تصرف مونترال (Montreal) شدند ولى در پى حمله زمستانى به کبک (Quebec) شکست خورده و در انتها به نيويورک عقب نشينى نمودند.

عليرغم بروز جنگ مسلحانه، فکر جدايى کامل از انگليس هنوز براى برخى از اعضاى انجمن ايالتى متناقض بنظر مى رسيد. در ماه جولاى، جان ديکنسون (John Dickinson) قطع نامه اى را که بنام داد خواست شاخه زيتون (Olive Branch Petition) خوانده مى شود پيش نويس کرد که بوسيله آن از پادشاه تقاضا شده بود تا از هر گونه عمل خصمانه دورى کرده تااينکه نوعى توافق بين دو طرف صورت گيرد. اين داد خواست به گوش هيچکس نرفت و کينگ جورج سوم(King George III) بر طبق بيانيه 23 آگوست 1775، وضعيت مستعمرات را شورش آميز اعلام نمود.

بريتانيا انتظار مى داشت که مستعمرات جنوبى ، بجهت تکيه شان بر برده دارى تا حدى وفادار بمانند. بسيارى در مستعمرات جنوبى از اين واهمه داشتند که شورش و طغيان عليه کشور مادر،باعث شورش بردگان عليه کشت کاران شود. در ماه نوامبر 1775، لرد دانمور (Lord Dunmore) ، فرماندار ويرجينيا، به تمامى بردگانى که عليه انگيس ها بجنگند ، وعده آزادى داد. بيانيه دانمور بسيارى از ويرجينيائى ها را که وفاداربه حکومت باقى مانده بودند را به سوى شورش و طغيان سوق داد.

فرماندار کاروليناى شمالى ، جوزياه مارتين(Josiah Martin) نيز اهالى کاروليناى شمالى را وادار ساخت تا به سلطنت وفادار بمانند و از اين ميان 1500 نفر به نداى مارتين پاسخ دادند ولى قبل از رسيدن قواى کمکى از سوى انگليس، ارتش انقلابى آنها را شکست داده بود.

کشتى هاى جنگى بريتانيا بسوى سواحل چارلستون(Charleston) ، کاروليناى جنوبى بحرکت در آمدند و در اوايل ماه ژوئن 1776 بسوى شهر آتش گشودند . ولى اهالى شهر وقت کافى براى آمادگى داشتند و تا پايان ماه انگيس را به عقب راندند. بريتانيائى ها تا مدت 2 سال به جنوب بازنگشتند.

عقل سليم و استقلال

در ماه ژانويه 1776، توماس پين(Thomas Paine)، نويسنده و تئوريست سياسى که در سال 1774 از انگيس به آمريکا آمده بود، رساله اى 50 صفحه اى بنام، عقل سليمCommon Sense )) به چاپ رسانيد. درطى 3 ماه، صد هزار نسخه از آن بفروش رفت. پين (Paine) به ا يده پادشاهى وراثتى حمله نمود و اظهار مى کرد که ارزش يک انسان امين و صادق براى جامعه بيش از " تمامى گردن کشهاى تاجدارى است که در طى تمامى اعصار زيسته اند". او در رساله خود چاره هايى همچون-- تسليم مداوم به يک پادشاه مستبد و دولتى فرسوده ، و يا آزادى و سعادتمندى بشکل يک جمهورى مستقل و خود کفا-- را عرضه نمود. رساله او که در سراسر مستعمرات توزيع شد، ميل به جدايى از کشور مادر را شکل بخشيد.

با همه اينها، هنوز کار دستيابى به اخذ تاييديه از هر مستعمره براى يک اعلاميه رسمى باقى مانده بود. در روز 10 مه 1776- يک سال پس از اولين نشست دومين انجمن ايالتى ، بيانيه اى جهت جدايى از کشور مادر اتخاذ شد. حال فقط نياز به يک بيانيه رسمى بود. در روز 7 ژوئن، ريچارد هنرى لى (Richard Henry Lee) از وير جينيا، قطع نامه اى را صادر کرد به اين پايه که " اين مستعمرات متحد (United Colonies) ايالاتى آزاد و مستقل هستند و بايد باشند." فورأ کميته اى 5 نفرى به رياست توماس جفرسون از ويرجينيا تشکيل شد تا بيانيه اى رسمى تهيه کند.

اعلاميه استقلال (Declaration of Independence) که بيشتر آن کار جفرسون بود در تاريخ 4 جولاى 1776 اتخاذ شد که نه تنها تولد کشورى نوين را بلکه فلسفه آزادى حقوق بشر را بيان مى نمود که نيروى بالقوه اى در سراسر جهان گشت . اعلاميه بر طبق فلسفه سياسى بيدارى(Enlightment) فرانسه و انگليس تدوين شده بود ولى نفوذ رساله ويژه ای برآن جلوه مى کرد: رساله دوم درباره دولت (Second Treatise on Government) جان لاک (John Locke ). لاک تصورات و نظرات حقوق سنتى انگيسى ها را گرفته و آنها را به حقوق طبيعى تمام نوع بشربسط داد. پاراگراف آغازين مشهور اعلاميه استقلال ، تئورى قرار داد اجتماعى دولت او را بيان ميکند:

ما اين حقايق آشکاررا که تمامى انسانها يکسان آفريده شده اند قبول داريم و اينکه خالق ، حقوق غير قابل انتقالى را به آنها اعطا نموده که از آن جمله، حيات، آزادى و طلب خوشبختى مى باشند. و اينکه جهت حفاظت از چنين حقوقى ، دولتهايى در ميان انسانها تشکيل شده که قدرت و حاکميت آنها با رضايت مردمى که آنها را انتخاب نموده اند ناشى مى شود و اينکه حق مردم است تا هر شکل دولتى که مخرب چنين امورى شود، تغيير داده و يامنسوخ کرده و دولتى نوين بر قرار کنند که بنيادهاى آن بر اساس چنين اصول و استانداردهايى قرار داشته باشند و قدرتها و حاکميت آن به شکلى باشد که بديهتأ بر امنيت و سعادت آنها تاثير گذارد.

در اين بيانيه، جفرسون اصول لاک (Locke) را مستقيمأ به وضعيت مستعمرات مربوط ساخت. مبارزه براى استقلال آمريکا، مبارزه براى دولتى است که با رضايت مردم جايگزين دولت پادشاهى شود که با " دست به يکى با ديگران ما را در قلمرويى گذارده که براى قانون اساسى ما بيگانه است و قوانين ما از آن بدور است." تنها دولتى که بر اساس رضايت مردم است قادر است حقوقى طبيعى افراد، آزادى و سعادت مردم را تامين کند. و از اينرو مبارزه براى استقلال آمريکا در حقيقت مبارزه شخص براى بدست آوردن حقوق طبيعى خود بود.

شکست ها و پيروزيها

با اينکه آمريکائيان براى ماه ها پس از اعلام استقلال ، با شکست هاى شديدى مواجه شدند، سر سختى و استقامت آنها در پايان نتيجه داد. در طى ماه آگوست 1776 در جنگ لانگ آيلندLong Island)) نيويورک ، موقعيت واشنگتن توجيه ناپذير شد و او با استفاده از قايق هاى کوچک ، عقب نشينى ماهرانه اى از بروکلين (Brooklyn) تا ساحل مانهاتان کرد. ژنرال بريتانيائى ويليام هو (Willian Howe) دوبار مکث کرد و به آمريکاييها اجازه فرار داد. البته تا نوامبر ، او فورت واشنگتن را در جزيره مانهاتان بتصرف خود در آورد. شهر نيويورک تا پايان جنگ تحت کنترل انگيسى ها باقى ماند.

تا ماه دسامبر، از آنجاييکه ذخاير باقيمانده و وعده کمک جامه تحقق نپوشيده بود، نيروهاى واشنگتن تقريبآ رو به نابودى بودند. ولى هو(Howe) مجددأ شانس خود را جهت در هم کوبيدن آمريکائى ها با تصميم به انتظار تا بهار جهت آغاز مجادله از دست داد. در عين حال واشنگتن از رودخانه دلاور (Delaware)عبور کرد و به شمال ترنتون (Trenton) نيوجرسى رسيد. در ساعات نخستين روز 26 دسامبر، سربازان او پادگان ترنتون را محاصره و 900 زندانى بچنگ آوردند. يک هفته بعد در 3 ژانويه 1777، واشنگتن به بريتانيائى ها در پرينستون (Princeton) حمله کرده و بيشتر مناطقى را که رسمأ توسط بريتانيا تصاحب شده بود مجددأ پس گرفت. پيروزى در ترنتون و پرينستون روحيه آمريکائى را در مردم تقويت نمود.

در سال 1777، هو(Howe) ارتش آمريکا را در برندى واين (Brandywine) پنسيلوانيا شکست داد، و شهر فيلا د لفيا را اشغال کرد وکنگره ا يالتى را وادار به فرار نمود. واشنگتن مجبور بود تا سرماى بى نهايت سخت 1778 - 1777 ولى فورج (Valley Forge) پنسيلوانيا را باوجود عدم غذاى کافى، البسه و آذوقه هاى ديگر تحمل بکند. نيروهاى آمريکا کمتراز کمبود اين اقلام صدمه ديدند تا از زارعين و بازرگانانى که ترجيح مى دادند کالا هاى خود را با طلا و نقره انگليسى داد و ستد کنند تا با اسکناسهايى که کنگره ايالتى و ايالات چاپ کرده بودند.

ولى فورج (Valley Forge) پايين ترين افت ارتش ايالتى واشنگتن محسوب مى شد ولى سال 1777 نقطه عطفى در جنگ شد. در اواخر 1776، ژنرال جان بورگوين (General John Burgoyne) انگيسى طرحى را پياده کرد که بر طبق آن به نيويورک و نيوانگند از طريق درياچه چمپلين (Champlain) و رودخانه هودسون (Hudson) حمله ورزد. متاسفانه، وسايل او سنگين ترازآن بود که بتواند از مناطق باتلاقى و جنگلى براحتى عبور کند. در اوريسکانى (Oriskany) نيويورک گروهى ا زهواداران دولت و سرخ پوستان تحت فرماندهى بورگوين با يک گردان آمريکائى سواره و مجهز برخورد نمودند. در بنينگتون (Bennington) ورمونت (Vermont) نيروهاى بيشترى از ارتش بورگوين، که نيازشديدى به آذوقه داشتند با نيروهاى آمريکا مواجه شدند. نبرد بعدى آنقدر براى ارتش بورگوين بطول انجاميد که واشنگتن را جهت فرستادن قواى کمکى از پايين رودخانه هودسون نزديک آلبانى نيويورک، کمک نمود. وقتى که نيروهاى بورگوين موفق به پيشروى شدند،ديگر آمريکائيها کاملأ منتظر آنها بودند . آمريکائى ها تحت فرماندهى بند يکت آرنولد(Benedict Arnold) -- که بعد ها به آمريکائيان در وست پوينت (West Point) نيويورک خيانت کرد -- دو مرتبه انگيس ها را پس زدند. بورگوين تا ساراتوگا (Saratoga) نيويورک ، محلى که نيروهاى آمريکا تحت سرپرستى ژنرال هورا شيو گيتز(Horatio Gates) سربازان انگيسى را محاصره کرده بودند عقب نشست. در روز17 اکتبر1777 ، بورگوين با تمامى ارتش خود تسليم شد. انگيسى ها ،6 ژنرال به انضمام 300 افسر و5500 پرسنل خود را از دست دادند.

اتحاد فرانسه با آمريکا

در فرانسه، هيجان براى آمريکا بسيار طنين بود: دنياى متفکر فرانسه خود در حال طغيان عليه فئوداليسم و امتيازات ويژه بود. گرچه ، سلطنت حمايت خودرا مديون به وضعيت جغرافيائئ مستعمرات معطوف مى دانست تا به دلايل ايدئولوژيکي: دولت فرانسه از زمان شکست فرانسه در سال1763 مايل به تلافى عليه انگيس بود. بنجامين فرانکلين، جهت پيشبرد اهداف آمريکا در سال 1776 به پاريس رفت. هوش و زکاوت و زرنگى او بزودى در پايتخت فرانسه حس شد و نقش عظيمى در جهت پيروزى مقاومت فرانسه بازى نمود. فرانسه در ماه مه 1776 شروع به دستيارى مستعمره نشينان نمود و 14 کشتى جنگى بهمراه مهمات به آمريکا فرستاد. در واقع، بيشتر باروت تفنگ هاى مصرفى ارتش آمريکا از فرانسه تامين مى شد. پس از شکست بريتانيا در ساراتوگا (Saratoga) ، فرانسه فرصتى طلايى يافت تا بطور جدى دشمن قديمى خود را تضعيف نموده و توازن قدرتى را که در نتيجه جنگ هفت ساله ( جنگ فرانسه و سرخ پوستان) به هم خورده بود، بهبود بخشد. در تاريخ 6 ماه مه 1778 ، آمريکا و فرانسه يک عهد نامه دوستى و بازرگانى را امضا نمودند که بر طبق آن فرانسه، آمريکا را به رسميت شناخت و امتيازات بازرگانى به آن کشور پيشنهاد نمود. همچنين يک عهدنامه اتحاد امضا نمودند که بر طبق آن دو کشور موافقت کردند که اگر فرانسه وارد جنگ شد، هيچيک از دو کشور سلاح هاى خود را تا وقتى پيروزى آمريکا به جهت استقلال تثبيت نشده به زمين نخواهند گذاشت. اين عهد نامه همچنين مقرر مى ساخت که هيچيک از دو کشور بدون اجازه آن يکى ، معاهده صلح با بريتانيا امضا نخواهد کرد. هر دو کشور همچنين تعلقات ديگرى را در آمريکا تضمين نمودند. اين تـنها معاهده دفاعى دو جانبه اى بود که ايالات متحده يا پيشينيان آن تا 1949 به امضا رسانيده بودند.

اتحاد فرانسه- آمريکا بزودى ابعاد مبارزه را گسترده تر نمود. د ر ژوئن 1778 ، کشتى هاى بريتانيا به سوى قايق هاى فرانسوى آتش گشودند و دو کشور وارد جنگ شدند. در سال 1779 ، اسپانيا ، به اميد کسب مجدد زمين هاى متصرف شده توسط انگليس در جنگ 7 ساله، به طرف فرانسه ولى نه بعنوان دوست آمريکائى ها وارد جنگ شد. در سال 1780 بريتانيا بر عليه هلندى ها، که داد و ستد خود را با آمريکائيان ادامه داده بودند، اعلان جنگ نمود. مجموعه اين قدرت هاى اروپائى، در رأس آنها فرانسه، تهديد بسيار جدى ترى براى بريتانيا بود تا مستعمرات آمريکائى که تنها ايستاده بودند.

بريتانيا به سمت جنوب مى رود

با وجود دخالت فرانسه، بريتانيا تلاش هاى خود را در مستعمرات جنوبى افزايش داد چون عقيده شان بر اين بود که جنوبى ها، وفاداربه حکومت ا ند. يک رشته عمليات جنگى با تسخير ساوانا(Savannah) جورجيا در اواخر سال 1778 آغاز شد. پس از مدت کوتاهى ، سربازان انگيسى بسوى چارلستون (Charleston) ، کاروليناى جنوبى، (بندر اصلى جنوب) حرکت نمودند. انگليسى ها نيروهاى عظيم در يائى و زمينى را به منطقه آورده بودند و نيروهاى آمريکائى را در جزيره چارلستون، شکست دادند. در روز 12 مى ، ژنرال بنجامين لينکن ، شهر و 5000 سرباز آنرا تسليم نيروهاى انگيسى نمود که بزرگترين شکست آمريکا درجنگ محسوب مى شد.

ولى اين بد شانسى و شکست ، شورشيان آمريکائى را جسورتر نمود. بزودى اهالى کاروليناى جنوبى شروع به شبيخون به خطوط مهمات انگيسى زدند. تا ماه جولاى ژنرال هوراشيو گيتز (Horatio Gates) که نيروى چريکى آموزش نديده اى را جمع کرده بود به سمت کامدن (Cameden) کاروليناى جنوبى حرکت نمودند تا با نيروهاى انگيس تحت رهبرى ژنرال چارلز کورن واليس (Charles Cornwallis) مواجه شوند. ولى سربازان آموزش نديده ارتش گيتز در مواجه با زبده هاى بريتانيائى دستپاچه شده و فرار کردند.

سربازان کورن واليس چند بار ديگر با آمريکائيان مواجه شدند ولى مهم ترين جنگ در اوايل سال 1781 در کوپنز(Cowpens) کاروليناى جنوبى رخ داد که در آنجا آمريکائيان بدرستى انگيسى ها را شکست دادند. کورن واليس پس از يک تعقيب طولانى و بى فايده در کاروليناى شمالى، نگاه خود را به ويرجينيا دوخت.

پيروزى و استقلال

در جولاى 1780 ، لوئى شانزدهم فرانسه يک نيروى متشکل از 6000 نفر را تحت کومته ژان دو روشامبو(Comte Jean de Rochambeau ) به آمريکا اعزام نمود. بعلاوه، ناوگان فرانسه، حمل و نقل کشتيرانى بريتانيا را به ستوه آوردند و باعث عدم تقويت مجدد نيروهاى انگيسى شدند. ارتش و نيروهاى دريائى آمريکا و فرانسه که به 18000 نفر مى رسيد ، در تمامى طول تابستان و تا حوالى پائيز در مواجه با کورن واليس بودند. بالاخره در روز اکتبر 19، 1781 پس از غافلگير شدن در يورک تاون(Yorktown) در نزديکى دهانه خليج چسپيک ، کورن واليز به اتفاق ارتش 8000 نفرى خود تسليم شدند.

گرچه شکست کورن واليس فورأ به جنگ پايان نداد- تقريبآ حدود 2 سال بى نتيجه ادامه يافت- دولت تازه انگيس بر آن شد تا در اوايل 1782 در پاريس به مذااکرات صلح با آمريکا دست بزند . بنجامين فرانکلين و جان آدامز و جان جى نمايندگان آمريکا محسوب مى شدند. در 15 آوريل 1783 ، کنگره، عهد نامه نهايى را تصويب نمود و پس از آن بريتانياى کبير و مستعمرات سابق آن، عهد نامه را در 3 سپتامبر امضا نمودند. معاهده صلح که به معاهده پاريس (Treaty of Paris) شهرت دارد، استقلال، آزادى و حق حاکميت 13 مستعمره سابق، ايالات کنونى، را به رسميت شناخت که در آن بريتانيا، نواحى از سمت غرب تا رودخانه مى سى سى پى ، از سوى شمال تا کانادا، و از جنوب تا فلوريدا را که به اسپانيا بازگردانده شده بود واگذار کند. مستعمرات نو پا که ريچارد هنرى لى، 7 سال پيش از آن از آنها سخن گفته بود، نهايتأ " ايالت آزاد و مستقل" شدند. کار تشکيل و اتحاد يک مملکت هنوز باقى مانده بود.

درحاشيه: وفاداران به حکومت د رطول انقلاب آمريکا

امروز آمريکائيان به جنگ استقلال به چشم انقلاب نگاه مى کنند ولى از بسيارى جهات، جنگ داخلى بود. وفاداران به حکومت يا بگفته مخالفين شان " توريزها(Tories)" مخالف انقلاب بودند و حتى برخى از آنها عليه شورشيان اسلحه برداشتند. تعداد وفاداران به حکومت به 500000 نفر يا 20 در صد جمعيت سفيد پوست مستعمره نشينان تخمين زده ميشود.

ولى چه چيزى محرک وفاداران به حکومت بود ؟ بيشتر آمريکائيان تحصيل کرده ، چه وفادار به حکومت و چه انقلابى، تئورى حقوق طبيعى و دولت محدود جان لوک را قبول داشتند. از اين رو، وفاداران به حکومت ، همچون شورشيان، از قوانين بريتانيائى همچون معاهده تمبر و معاهده اجبارى انتقاد مى کردند. وفاداران به حکومت به راههاى صلح آميز اعتقاد داشتند چون عقيده شان بر اين بود که خشونت باعث هرج و مرج و حکومت ستمگرانه مى شود. همچنين بر اين اعتقاد بودند که استقلال به معناى فقدان فوايد اقتصادى حاصله از عضويت در سيستم بازرگانى انگلستان ميباشد.

وفاداران به حکومت ازهر قشرى تشکيل مى شدند. اکثريت آنها، بازرگانان کوچک، صنعت گران و صاحب مغازه ها بودند. تعجبى ندارد که اکثر مقامات انگيسى به تاج و تخت وفادار ماندند. بازرگانان ثروتمند همچون کشيشان آنگليکى، بويژه در نيوانگلند يپوريتن ها مايل به وفادارى به تاج و تخت بودند. وفاداران به حکومت همچنين درميان خود سياه پوستان ( که بريتانيائى ها به آنها وعده آزادى داده بودند) ، سرخ پوستان، مستخدمين قرار دادى و برخى مهاجرين آلمانى، که پشتيبان تاج و تخت بودند، چون جرج سوم اصلأ آلمانی الاصل بود، را داشتند.

تعداد وفاداران به حکومت در هر مستعمره متفاوت بود. آمارهاى اخير نشان مى دهد که نيمى از جمعيت نيويورک، وفادار به حکومت بودند؛ نيويورک ، فرهنگى اشرافى داشته و در طول انقلاب توسط بريتانيائى ها اشغال شده بود. در کارولينا، بازرگانان محلى، وفاد اران به حکومت بودند در حاليکه زارعين تايد واتر بيشتدر طرفدار انقلاب بودند.

در طول انقلاب، اکثريت وفاداران به حکومت از نقطه نظرهايشان، چندان ضربه اى نخوردند، گرچه اقليت آنها، حدود 19000 نفر مسلح و تحت پشتيبانى انگيس در زد و خوردها شرکت داشتند. عهد نامه صلح پاريس، کنگره را ملزم مى ساخت تا زمين هاى توقيف شده وفاداران به حکومت را به آنها باز گرداند. وارثين ويليام پن در پنسيلوانيا، براى مثال و وارثين جورج کالورت در مريلند ، مبالغ قابل توجهى را دريافت کردند. در کارولينا، که عداوت بين شورشيان و وفاداران به حکومت بويژه بسيار قوى و ريشه دار بود. در نيويورک و کارولينا دارائى و املاک برخى از اعضاى گروه دوم ، مجددآ به آنها برگردانده شد. وقتى املاک بزرگ بين خرده کشاورزان تقسيم شد، مصادره املاک وفاداران به حکومت به انقلابى اجتماعى تبديل شد.

حدود صدهزار وفادار به حکومت کشور را ترک کردند که از جمله آنها، ويليام فرانکلين، پسر بنجامين فرانکلين؛ جان سينگلتون کوپلى (John Singleton Copley) ، بزرگترين نقاش آمريکائى عصر بودند. بسيارى از آنها در کانادا سکنى گزيدند. برخى از آنها باز گشتند ولى بسيارى از دولت هاى ايالتى، وفاداران به حکومت سابق را از داشتن پست هاى دولتى محروم ساختند. د ر دهه هاى پس از انقلاب، آمريکا تمايل بر آن داشت که وفاداران به حکومت را فراموش کند. وفاداران به حکومت ، بغير از کوپلى، در تاريخ آمريکا، افرادى گمنام ماندند.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

" هر شخص و هرانسانى در زمين، حق استقلا ل دارد" -- توماس جفرسون ، 1790

قوانين اساسى ايالتى

پيروزى انقلاب به آمريکائيان اين فرصت را داد تا فرمى قانونى به آرمانهاى خود که در بيانيه استقلال آمده بودند، بدهند و برخى از شکايات خود را از طريق قوانين اساسى ايالتى حل و فصل کنند. کنگره در 10 مه 1776 ، با مصوبه اى ، از مستعمرات خواست تا تشکيل دولت هاى نوين دهند تا از اين طريق رفاه و ايمنى رأى دهندگان خود را فراهم سازند. برخى از آنها اين را قبلأ انجام داده بودند و در عرض يک سال پس از اعلا ميه استقلال ، تمامى مستعمرات بغير از سه ايالت، قانون اساسى خود را طرح ريزى کرده بودند.

قوانين اساسى نوين تاثير آ رمانهای دمکراتيک را نشان مى داد. هيچيک از آنها تغيير عمده اى نسبت به گذشته نداشت، چون همگى آنها بر طبق بنيادهاى محکم و راستين تجربه مستعمراتى و سروکار با انگيس استوار شده بود. ولى هر کدام از آنها از روحيه جمهورى گرايى الهام گرفته بود، آرمانى که مدتهاى مد يدى توسط متفکرين دوران بيدارى ( Enlightenment ) ستوده شده بود.

طبيعتأ، اولين مقصود تدوين کنند گان قوانين اساسى ايالتى همانا تضمين حقوق "غير قابل انتقالى" بود که تخطى از آن باعث شده بود که مستعمرات سابق ارتباط خود را با بريتانيا بهم بزنند. از اين رو، هرقانون اساسى با يک بيانيه يا حقوق اساسى آغاز مى شد. قانون اساسى ويرجينيا ، که براى بقيه مستعمرات نمونه شد ، اصول اساسى را شامل مى شد که از آن جمله حاکميت مردم، مد ت دوران خدمت در يک پست دولتى، آزادى انتخابات و ذ کر آزادى هاى اساسي: ضمانعت معتدل و مجازات انسانى ، دادرسى سريع توسط هيئت ژورى، آزادى مطبوعات ، آزادى فکر و حق اکثريت جهت اصلاح و يا تغيير دولت، بود.

ايالات ديگر ، ليست آزادى ها را گسترش داده تا آزادى سخن ، آزادى تجمعات وآزادى دادخواست رانيز تضمين کردند که اغلب بندهاى قانونى همچون حق حمل سلاح، حق حکم احضار به دادگاه( habeas corpus) ، حق مصونيت در محل سکونت و حق حراست مساوى تحت قانون در آنها گنجيده شده بود. بعلاوه، تمامى قوانين اساسى قسم ياد کردند که از سه قوه دولت -- اجرائى، مقننه و قضائيه- که هر يک از آنها شاخه ديگر را وارسى ميکرد، متابعت کنند.

قانون اساسى پنسيلوانيا از همه افراطى تر بود. در آن ايالت، صنعتگران فيلادلفيائى، مرزنشينان اسکاتلندي- ايرلندى و زارعين آ لمانى زبان ، کنترل را در دست داشتند. کنگره ايالتى قانون اساسى را اتخاذ نمود که به هر ماليات دهنده مذکر و پسرانش حق راى مى داد، نوبت را در پست دولتى ( هيچ فردى نمى بايست بعنوان نماينده بيش از 4 سال در طى يک دوره 7 ساله در يک پست بماند) اجبارى و يک تشکيلات قانون گذارى تک مجلسى را تشکيل مى داد.

قوانين اساسى ايالتى محدوديت هاى محسوسى را بويژه با در نظر گرفتن استانداردهاى نوين تر در خود داشت. قوانين اساسى که جهت تضمين حقوق طبيعى افراد تدوين شده بود تضمين اساسى ترين حق يک انسان ، که همانا مساوات است را نمى کرد. مستعمرات وا قع در جنوب پنسيلوانيا جمعيت برده خود را از حقوق غير قابل انتقال انسانى خود محروم کرده بودند. زنان حق سياسى نداشتند. هيچ ايالتى اجازه همه جانبه حق راى به مردان را نمى داد و حتى در ايالاتى که ماليات دهندگان حق راى داشتند ( دلاور ( Delaware) ، کاروليناى شمالى، جورجيا و پنسيلوانيا )، افراد در پست هاى سياسى مى بايست صاحب مقدار معينى املاک مى بودند تا بتوانند راى دهد.

اصول کنفدراسيون ( Articles of Confederation)

منازعه با انگليس، گرايش مستعمره نشينان را تا حد زيادى تغيير داده بود. مجالس قانونگذارى محلى، طرح اتحاد آلبانى ( Albany Plan of Union ) را که در سال 1754 وضع شده بود رد کرده و از تحويل حتى کوچکترين قسمت خود مختارى خود به هر ارگانى که حتى خود انتخاب کرده بودند، امتناع مى ورزيد ند. ولى در طول انقلاب، کمک ها و پشتيبانى هاى دو جانبه موثر واقع شد و ترس از انصراف از حاکميت فردى تا حد زيادى کاسته شده بود.

جان ديکنسون ( John Dickinson ) در سال 1776 ، " اصول کنفدراسيون و اتحاد جاويد " ( Articles of Confederation and Perpetual Union) را نوشت. کنگره ايالتى در نوامبر 1777 آنرا پذيرفت و در سال 1781 ، پس از تصويب و اتخاذ از سوى تمامى ايالات به اجرا گذارده شد. چهار چوب و زيربناى دولتى که توسط اين اصول بنياد گذاشته شده بود ، ضعف هاى زيادى داشت. دولت ملى فاقد اختيار لازم جهت اخذ تعرفه گمرکى در موقع لازم، تنظيم قواعد بازرگانى و وصول ماليات بود. دولت همچنين فاقد يگانه کنترل مناسبات بين المللى بود: بسيارى از ايالات، مذاکرات مستقيم خود را با کشورهاى خارجى آغاز کردند. 9 ايالت ارتش هاى خود را تشکيل داده و برخى نيروى دريائى خود را سازمان داد ند. در اين ميان، سيستم در هم بر هم ضرب سکه جات و انواع و اقسام اسکناس هاى ملى و ايالتى رايج شد که همگى به سرعت ارزش خود را از دست دادند.

مشکلات اقتصادى پس از جنگ ، تغييراتى اساسى را ايجاب مى نمود. پايان جنگ، اثرى ناهنجار بر بازرگانانى داشت که ارتش هاى هر دو جناح را تامين مى کردند و اين منابع را که از شرکت و همکارى با سيستم تجارتى بريتانيا سرچشمه مى گرفت از دست دادند. ايالات مختلف، کالا هاى آمريکائى را در خط مش هاى گمرکى به ديگر کالا ها ترجيح مى دادند ولى اين تعرفه ها با يکديگر متناقض بود و خود نياز به داشتن يک دولت مرکزى قدرتمند تر داشت که در جهت تثبيت يک خط مشى يکسان قدم بردارد.

احتمالأ زارعين بيش از هر طبقه ديگرى از مشکلات اقتصادى پس از جنگ صدمه ديدند. عرضه محصولات مزارع از تقاضا پيشى گرفت و ناآرامى اساسأ در ميان بدهکاران زارع بيشتربود چونکه که تقاضاى چاره بهترى جهت اجتناب از سلب املاک آنها و حبس شان بدليل مقروض بودن داشتند. صحن دادگاهها ازپرونده هاى تقاضا براى طلب قرض پر شد. در طول تابستان 1786 ، کنوانسيون هاى عمومى و گرد همائى هاى غير رسمى در چندين ايالت تشکيل شد که تمرکز آنها بر روى اصلاحات نوين اداره ايالت ها بود.

در پائيز 1786 ، گروهى از زارعين ماساچوست تحت رهبرى يک کاپيتان سابق ارتش بنام دانيال شيز ( Daniel Shays ) با زور شروع به ممانعت دادگاههاى محلى از صدور راى داورى بيشتر جهت طلب قرض شدند تا آنرا تا انتخابات ايالتى بعدى متوقف سازند. در ژانويه 1787، يک توده 1200 نفرى از مزرعه داران بسوى زرادخانه فدرال در اسپرينگ فيلد (Springfield) حرکت نمودند. شورشيان که اساسأ باچماق و چنگک مسلح بودند توسط گروهى کوچک از نيروهاى انتظامى ايالتى به عقب رانده شدند؛ سپس ژنرال بنجامين لينکلن Benjamin Linclon) ) با نيروهاى کمکى از بوستون سر رسيد و مابقى شورشيان را که رهبرشان به ورمونت ( Vermont) فرار کرده بود ، پس زد. دولت ، 14 شورشى را دستگير و آنها را محکوم به مرگ نمود ولى نهايتأ برخى از آنها بخشوده و بقيه را پس از صرف مدت کوتاهى در زندان آزاد نمود. پس از شکست شورش، هيئت قانونگذارى منتخب تازه اى تشکيل شد که اکثريت آنها با شورشيان همدردى کردند وبه برخى از خواسته هاى آنها براى کاهش و فراغت از قرض، پاسخ داد.

مشکل گسترش

با پايان انقلاب، ايالات متحده مجددأ مى بايست به سوال لاينحل غرب -- مشکل گسترش، با تمامى پيچيدگى هاى زمين ، بازرگانى پوست، سرخ پوستان و استقرار و دولت هاى محلى -- مواجه مى شد.

پيشگامان که فريفته بهترين زمين هاى سرزمين شده بودند، گروه گروه به کوههاى آپالاچى (Appalachian Mountains) و ماوراى آن سرازير شدند. تا سال 1775، مرزهاى دور افتاده و وسيع در امتداد آب ، دهها هزار مستعمره نشين را در خود جاى داده بود. افراد مقيم که کوهها آنها را از يکديگر جدا کرده و صدها کيلومتر از مراکز حاکميت سياسى در شرق دور بودند، دولتهاى خود را تشکيل دادند. مستعمره نشينان از تمامى ايالتهاى کشند آبى به سوى دره هاى حاصلخيز ، جنگل هاى سرسبز و مرغزار ها ى داخل سرزمين کوچ نمودند. تا سال 1790 ، جمعيت منطقه ماورای آپالاچين ( trans-Appalachian ) به120 هزار نفر مى رسيد.

قبل از جنگ ، چندين مستعمره ادعاهاى جامع و بعضى اوقات تداخلى در مورد زمين هاى ماوراى آپالاچين ( Appalachian ) داشتند. براى افرادى که چنين برگه هاى ادعايى نداشتند، اين منطقه غنى بنظر بسيار غير عادلانه تقسيم شده بود. مريلند، که نماينده چنين گروهى بود، مصوبه اى را از مجلس گذراند که بر طبق آن زمين هاى ناحيه غربى، املاک عمومى محسوب شده و بايد توسط کنگره به دولت هاى آزاد و مستقل داده مى شد تا تقسيم شود. اين ايده هواخواهان زيادى نداشت. با اين حال، در سال 1780 ، نيويورک با واگذار کردن املاک خود به ايالات متحده راه را براى اين امر باز کرد. در سال 1784 ، ويرجينيا که بيشترين ادعاها را داشت ، تمام زمين هاى شمال رودخانه اوهايو را رها نمود. ايالات ديگر نيز از ادعاهاى خود چشم پوشى کردند و واضح شد که کنگره مالکيت تمامى زمين هاى شمال رودخانه اوهايو و غرب کوههاى آلگنى (Allegheny Mountains ) را بعهده خواهد گرفت. اين ما لکيت عمومى ميليون ها هکتار زمين ، بديهى ترين شاهد يک حرکت ملى و متحد بود و به ايده حاکميت ملى استحکامى معين بخشيد. در عين حال، اين مناطق پهناور مشکلى داشتند که بايد رفع مى شد.

اصول کنفدراسيون، حلى بر اين مشکل بود. بر طبق اين اصول، سيستم خود مختارى محدودى ( به نام فرمان شمال غربى ( Northwest Ordinance of 1787) که در سال 1787 وضع شد سازمان منطقه شمال غربى را اداره مى کرد. اين سيستم ( نخست بشکل يک منطقه واحد) که توسط فرماندار و قضاتى که کنگره انتخاب انتخاب کرده بود اداره ميشد. وقتى که جمعيت اين منطقه به 5000 مرد آزاد که حق راى دادن داشتند رسيد، مى بايست مجلسى را که از دو شاخه تشکيل مى شد بر پا مى کردند که اين ارگان خود مجلس پائين تر را منصوب ميکرد. بعلاوه، ميتوانست در آن موقع يک نماينده ( بدون حق رأي) به کنگره اعزام دارد.

قراربراين شد که نه بيش از 5 ونه کمتر ا ز 3 ايالت از اين منطقه تشکيل يابد، و زمانى که جمعيت هر کدام از آنها به 60 هزار نفر رسيد، مى بايست با حفظ همان موازين و موقعيت ايالتهاى نخستين به اتحاديه ( Union ) پذيرفته وملحق شوند. اين فرمان ،حقوق و آزادى هاى فردى را تضمين، آموزش و پرورش را تشويق و تضمين مى کرد که " هيچگونه بيگارى يا خدمتگزاری ناخواسته در مناطق نامبرده شده نخواهد بود".

خط مشى نوين اين تصور ريشه دار که مستعمرات براى نفع کشور مادر مى زيستند و از لحاظ سياسى مطيع و زير دست و از لحاظ اجتماعى در رده پائين ترى قرار دارند را مردود مى شمرد. دکترين فوق براين اصل استوار بود که مستعمرات، شاخه اى از يک مملکت هستند و حق ( و نه امتياز) تمامى منا فع برابرى و مساوات را دارند. اين تبصره هاى روشنفکرانانه فرمان شمال غربى ، شالوده خط مشى املاک عمومى آمريکا را پايه ريزى کرد.

کنوانسيون قانون اساسى ( Constitutional Convention)

جورج واشنگتن در مورد عصر بين معاهده پاريس ( Treaty of Paris ) و نگارش قانون اساسى چنين نوشت که ايالات فقط بوسيله " ريسمانى از شن " به هم متحد بودند. کشمکش بين مريلند و ويرجينيا برسر دريا نوردى در رودخانه پوتوماک ( Potomac ) منجر به تشکيل کنفرانسى از نماينده هاى 5 ايالت در آناپوليس ( Annapolis ) مريلند در سال 1786 گشت. يکى از نمايندگان، آلکساندر هاميلتون ( Alexander Hamilton ) دستياران خود را متقاعد ساخت که بازرگانى، با ديگر پرسش هاى اقتصادى و سياسى به مقدار زيادى در هم آميخته و وضعيت جدى تر ا ز اين بود که با چنين ارگان ناروالى بتوان با آن مقابله کرد.

او از تمامى ايالات خواست که نماينده هاى تعيين شده خود را بجهت شرکت در جلسه اى که قراربود بهار بعد در فيلادلفيا تشکيل شود اعزام دارند . انجمن درآغاز برسر اين قدم محکم ، خشمگين شد ولى پس از آگاهى از اينکه ويرجينيا ، جرج واشنگتن را بعنوان نماينده اعزام ميدارد ،خاموش شد. در طى پاييز و زمستان بعد، در کليه ايالات غيراز رودآيلند انتخابات برگزار شد.

ماه مه سال 1787، کنوا نسيون فدرا ل ( Federal Convention) وا قع در مجلس ايالتى فيلا دلفيا شاهد حضور برجسته ترين نمايندگان بود. قانونگذاران ايالتى، رهبران با تجربه در ادا ره دولت و مستعمرات، افراد با تجربه در کنگره و مجرب در مجلس و ارتش را عازم ساختند. جورج واشنگتن بعنوان عاليترين شهروند کشور به خاطر صداقت و رهبرى نظامى اش در طول انقلاب، بعنوان رياست کرسى انتخاب شد.

در ميان اعضاى برجسته ديگر 2 نفر اهل پنسيلوانيا بودند: گورنر موريس ( Gouverneur Morris ) که نياز به تشکيل دولت ملى را بوضوح حس مى کرد و جيمز ويلسون ( James Wilson ) که آرمانهاى ملى را با کوشش هاى خستگى ناپذير خود به جلو برد. نماينده ديگر پنسيلوانيا، بنجامين فرانکلين ( Benjamin Franklin) بود که در اين زمان به انتهاى حرفه خدمت به مردم و موفقيت هاى علمى خود رسيده بود. نماينده ويرجينيا جيمز مديسون ( James Madison ) بود. او سخنگويى جوان و دانشجوى تمام عيار سياست و تاريخ و بگفته يکى از همکارانش " او شخصى بود با روحيه صنعتى و کاربردى ... پر معلومات ترين فرد در هر منازعه اى" . امروزه از مديسون بعنوان " پدر قانون اساسى" ياد برده مى شود.

ايالت ماساچوست روفوس کينگ ( Rufus King) و البريج گرى ( Elbridge Gerry ) راکه هر دو جوانى توانا و با تجربه بودند ،اعزام ساخت. راجر شرمن ( Roger Sherman ) کفاشى که قاضى شده بود يکى از نمايندگان کانتيکات بود. از نيويورک ، آلکساندر هاميلتون حاضر شد که خود برگزار کننده جلسه بود. غايب در جلسه توماس جفرسون ( Thomas Jefferson) بود که بعنوان وزير در فرانسه خدمت مى کرد و جان آدامز( John Adams ) که در همان مقام در بريتانيا خدمت مى کرد. جوانها اکثريت 55 نماينده را تشکيل مى دادند. متوسط سن 42 بود.

اين کنوا نسيون علنا اجازه پيش نويسى تبصرات اصول کنفدراسيون را داشت ولى همانطور که مد يسون بعدآ نوشت، نمايندگان " با اعتماد انسانى خود به کشورشان" اصول کنفدراسيون را بکنار گذاشته و شروع به پايه ريزى يک نظام کاملأ نوين دولت کردند.

آنها تشخيص دادند که نياز مبرمى است تا دو قدرت مختلف -- قدرت کنترل محلى، که تا بحال 13 ايالت نيمه مستقل آ ن را بکار برده بودند -- و همچنين حاکميت دولت مرکزى با يکديگر متحد شوند. آنها اين اصل را پذيرفتند که امورات و تابعيت ها و قدرتهاى دولت مرکزى چون جديد است بسيار کلى و مشمول است و مى بايست بدقت تعريف و بيان شود و مى بايست درک کرد که عملکردها و حاکميت هاى ديگر متعلق به ايالات است. پذيرفته شد که دولت مرکزى واقعآ مى بايست از خود قدرتى واقعى داشته باشد، نمايندگان عمومأ پذيرفتند که دولت مى بايست علاوه بر چيزهاى ديگر اختيار ضرب سکه ، نظارت بر امور بازرگانى ، دا د و ستد، اعلان جنگ و صلح را داشته باشد.
 

*مینا*

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 12, 2013
ارسالی‌ها
3,063
پسندها
366
امتیازها
83
محل سکونت
زیر اسمون خدا
تخصص
ترانه سرا
دل نوشته
هر وقت دلت شکست خورده هاشو خودت جمع کن نزار هر نامردی منت دست زخمیشو روت بزاره
بهترین اخلاقم
بخشیدن
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه

اعتبار :

مذاکره و مصالحه

دولتمردان و صاحب منصبان قرن 18 که در فيلادلفيا ملاقات کردند کاملأ از طرفداران فرضيه توازن قدرت در سياست منتسکيو ( Montesquieu ) بودند. اين اصل توسط تجربيات مستعمراتى پشتيبانى شده و توسط نوشته هاى جان لاک ، که بيشتر نمايندگان با آن آشنايى داشتند تقويت مى شد. اين تاثيرات منجر به يقينى شد که دولت بايد از سه شاخه مجزا و هم تراز تشکيل شود. قواى مقننه ، اجرائيه و قضائيه مى بايست چنان با يکديگر هماهنگ کار کنند تا هيچيک از آنها هرگز کنترل را بدست نگيرد. نمايندگان بر اين امر توافق کردند که قوه مقننه، همچون مجالس مستعمراتى و پارلمان انگليس مى بايست شامل دو مجلس باشد.

در اين موارد، اتفاق آرا در ميان اعضا وجود داشت. ولى در مورد اجرا و بکار بردن آنها، اختلافات شديدى پديدار شد. نمايندگان ايالات کوچکتر مثلآ نيوجرسي- مخالف به تغييرى بودند که منجر به کاهش نفوذ آنها در دولت ملى بر نسبت کرسى نمايندگى به نسبت جمعيت تا کرسى نمايندگى به نسبت ايالت، بشکلى که در اصول کنفدراسيون آمده بود ، شوند.

از سوى ديگر، نمايندگان ايالات بزرگترى چون ويرجينيا خواستار نمايندگى متناسب بودند. اين منازعه ممکن بود به درازا بکشد تا اينکه راجر شرمن ( Roger Sherman) قدم جلو گذاشته و پيشنهاد داد که نمايندگى بر نسبت جمعيت ايالت ها در يکى ا ز دو بخش کنگره ، مجلس نمايندگان ( House of Represntative) و نمايندگان مساوى براى هر ايالتى ، در بخش ديگر کنگره، سنا (Senate) برقرار شود.

از اين رو اتحاد ايالات کوچک عليه ايالات بزرگ حل وفصل شد. ولى هر سوالى که به جواب مى رسيد مشکلاتى نوين را پديد مى آورد که مى بايست با مصالحه هايى نوين حل مى شد. شمالى ها مايل بودند که در موقع تعيين سهميه ماليات هر ايالت، برده ها نيز به حساب آيند ولى در موقع تعيين تعداد کرسى هاى موجود براى آن ايالت در مجلس نمايندگان آنها محسوب نشوند. پس از چندى مجادله تعيين شد که نمايندگان مجلس نمايندگان بر حسب تعدا د ساکنين آزاد هر ايالت بعلاوه سه – پنجم بردگان تعيين شوند.

اعضاى معينى، چون شرمن و البريچ گرى، که کارکشتگان شورش شيز ( Shays ) بودند، از اين نگران بودند که توده مردم فاقد خرد کافى براى اداره امورات خود هستند و مايل بودند که هيچ شاخه از دولت فدرال با انتخاب مستقيم مردم انتخاب نشود. برخى ديگر بر اين عقيده بودند که دولت ملى بايد تا حد ممکن بر پايه مردمى ريخته شود. برخى از نمايندگان مايل به کنارگذارى غرب در حال رشد براى ايالت شدن و استقلال بودند ؛ برخى ديگر اصول مساواتى را که در حکم شمال غربى 1787 نوشته شده بود زير سئوال بردند.

ولى هيچ اختلا ف جدى در مورد موا رد اقتصادى ملى به اندازه اسکناس، قوانين مربوط به التزام قرار داد يا نقش زن ، که از سياست کنار گذاشته شده بودند بوجود نيامد. ولى نياز برای توازن منافع اقتصادى منطقه اى، نياز به حل و فصل قدرت ها، دوره و انتخاب رئيس قوه اجرايى و حل کردن مشکلا تى همچون تصدى قضات ونوع دادگاه هايى که مى بايست تشکيل مى شد، حس مى شد.

کنوانسيون پس از يک تابستان طولانى در فيلادلفيا نهايتآ بيانيه اى را صادر کرد که بر اساس آن سازمان پيچيده ترين دولتى که تا کنون تشکيل شده بود ترسيم شد-- دولتى مقتدر و برتر در چارچوبى کاملأ معين و محدود. در اعطاى قوا، کنوانسيون اقتدار کامل را جهت وصول ماليات، احتساب وام، عوارض گمرکى و ماليات کالا هاى داخلى، ضرب سکه ، تثبيت اوزان و مقياسات ، تصديق امتياز و اختراع ، تشکيل ادارات پستى و تاسيس راهها به دولت واگذار نمود. دولت ملى همچنين اقتدار تشکيل و نگهدارى ارتش، نيروى دريائئ و نظارت بر دا د وستد بين ايالات را داشت. به دولت اختيار اداره امور سرخ پوستان، خط مشى خارجى و جنگ نيز داده شده بود. دولت قادر به تصويب قوانين مربوط به تبعه نمودن خارجيان و کنترل زمين هاى مردمى نيز بود. دولت مى توانست بر اساس تساوى مطلق نسبت به قوانين اوليه ، ايالات جديد را نيز بپذ يرد. قدرت تصويب تمامى قوانين لازم و صحيح جهت اجراى اين اقتدار کاملآ مشخص که اعطا شده بود، دولت فدرال را قادر ساخت تا نيازهاى نسل هاى آينده را تامين کند.

اصل تفکيک قوا قبل از اين در بيشتر قوانين اساسى ايالات مختلف آزمايش شده بود، و بسيار دقيق و مفهوم بنظر مى رسيد. از اين رو، کنوانسيون يک سيستم دولتى را با شاخه هاى مقننه ، اجرائى و قضائيه تشکيل داد که هر يک از سوى ديگرى زير نظر بود. از اين رو، مصوبات کنگره تا پيش از تاييد توسط رئيس جمهور، قانون محسوب نمى شد. و به همين شکل رئيس جمهور نيز مى بايست مهمترين ملاقات ها و همچنين تمامى قرار دادهاى خود را جهت تاييد به سنا تسليم نمايد. رئيس جمهور نيز به نوبه خود ممکن است توسط کنگره آمريکا جلب و از کار بر کنار گردد. قوه قضايى مى بايست تمامى مواردى که تحت قوانين فدرال و قانون اساسى پديد مى آيد مورد رسيدگى قرار دهد؛ در واقع به دادگاه ها عملأ اختيار داده شد تا قانون اساسى و قانون مصوبه را تعبير کنند. ولى اعضاء قوه قضائيه، که توسط پرزيدنت انتخاب و توسط سنا تاييد مى شوند، نيز توسط کنگره مى توانند از کار برکنار شوند.

جهت حفظ قانون اساسى از تغييرات عجولا نه ، اصل 5 مشخص نمود که تبصرات به قانون اساسى يا بايد توسط دو سوم هر دو شاخه کنگره يا 3/2 ايالات که در کنوانسيون حضور داشتند مورد موافقت قرار گيرد. چنين پيشنهاداتى مى بايست توسط يکى از دو روش زير بتصويب مى رسيد: يا توسط قانون گذاران 3 چهارم ايالات و يا از طريق مجمع تشکيل شده در 3 چهارم ايالات؛ کنگره روش لا زم را تعيين مى کرد.

نهايتا، کنوانسيون با مهمترين مشکل خود مواجه شد: چگونه مى بايست قدرتهاى اعطا شده به دولت را به اجرا گذاشت؟ تحت اصول کنفدراسيون، دولت ملى -- بر روى کاغذ-- قدرتهاى عظيمى را دارا بود که در عمل ارزش نداشت چون ايالات توجهى بدان نمى کردند. پس چگونه مى بايست اين دولت جديد را از رويا رويى با همان سرنوشت بدور نگاه مى داشت؟

در ابتدا، بيشتر نمايندگان يک جواب براى آن داشتند -- استفاده از قدرت. ولى بزودى پى برده شد که استفاده از زور باعث نابودى اتحاديه مى شود. بالاخره تصميم بر اين شد که دولت نبايد عليه ايالات بلکه عليه مردم ايالات اقدام کند و بايد قوانين را براى و برافراد کشور پياده کند. بعنوان سنگ لوحه قانون اساسى، کنوانسيون 2 عبارت کوتاه و پر معنى را اتخاذ نمود:

"کنگره اقتدار لازم جهت وضع قوانين لازم و قدرت اجراى آنرا خواهد داشت. اين قدرت توسط اين قانون اساسى به دولت ايالات متحده محول مى شود ( اصل 1، بند 7 )".

اين قانون اساسى و قوانين ايالات متحده ، که متعاقبأ ذکر مى شود؛ و تمامى قرار دادهاى بسته شده و آنها که بسته خواهد شد، تحت حاکميت ايالات متحده ، قانون عالى اين سرزمين خواهند بود؛ و قضات در هر ايالتى محدود به هر آنچه که در قانون اساسى يا قوانين ايالات آمده است هستند. (باب 6) .

از اين رو، قوانين ايالات متحده در دادگاه هاى ملى، از طريق قضات و مارشال ها، و نيز در دادگاه هاى ايالتى از طريق قضات ايالتى و مأموران قانون ايالتى به اجرا در آمد.

تا به امروز نيز مباحثه در مورد محرک نويسندگان قانون اساسى ادامه دارد. در سال 1913، چارلز برد ( Charles Beard ) در رساله تعبير اقتصادى قانون اساسى (An Economic Interpretation of the Constitution) چنين گفت که پدران بنيانگزار آمريکا جهت کسب منافع اقتصادى ناشى از ثبات اعمال شده از سوى يک دولت ملى مقتدر، ايستادند چون آنها مقدار زيادى اوراق قرضى دولتى بى ارزش را در اختيار داشتند. گرچه، جيمز مديسون ، طراح اصلى قانون اساسى، اوراق قرضه اى در دست نداشت، ولى بسيارى از مخالفين قانون اساسى اوراق قرضه فراوان در اختيار داشتند. منافع اقتصادى بر رشته مباحثه تاثير گذاشت. ولى گرايش هاى ايدئولوژيکى، منطقه اى وايالتى نيز بى تاثير نبود. آرمان گرايى تدوين کنندگان قانون اساسى نيز حائز اهميت بود. پدران بنيانگزار، حاصل دوران بيدارى، دولتى را طرح ريزى کردند که به اعتقاد آنها، باعث ترويج و ترقى آزادى هاى فردى و معنويت عمومى مى شد. آرمانهاى مجسم در قانون اساسى آمريکا عنصر اصلى هويت ملى آمريکا بشمار مى روند.

تصويب و حقوق اساسى (Bill of Rights)

در روز 17 سپتامبر 1787، پس از 16 هفته سنجش ، بررسى و تبادل نظر، قانون اساسى تکميل شد،و توسط 39 نفر از 42 نماينده حاضر امضا شد. فرانکلين، با اشاره به نيم خورشيدى نقـش بسته به طلا در پشت صندلى واشنگتن چنين گفت: من اغلب در طول جلسات به آن (صندلي) که در پشت رئيس جمهور است خيره شدم بدون آنکه قادر باشم که تشخيص دهم که وقت طلوع است يا غروب؛ ولى الآن مسرورم که مى دانم که خورشيد در حال طلوع است و نه غروب.

کنوانسيون قانون اساسى به پايان رسيد، اعضا " به سيتى تاورن ( City Tavern) رفته و با يکديگر غذا خوردند وبا صميميت يکديگر را ترک گفتند." ولى بخش بحرانى اين تلاش جهت اتحادى کاملتر هنوز باقى مانده بود. رضايت مجالس ايالتى منتخب مردم هنوز باقى مانده بود تا اين "مدرک" بطور موثر به اجرا در آيد.

کنوانسيون تصميم گرفت اگر قانون اساسى توسط 9 مجلس از 13 مجلس ايالت تصويب شود، رسمى اعلام شود. تا ژوئن 1788، 9 ايالت، قانون اساسى را تصويب نمودند ولى ايالات بزرگ ويرجينيا و نيويورک اين کار را نکردند. بسيارى از مردم اين احساس را داشتند که بدون حمايت اين دو ايالت، قانون اساسى ارزش لازم را نخواهد داشت. براى بسيارى، قانون اساسى بسيار پر خطر بود: اگر دولت مرکزى پر قدرت بر آنها ستم وارد آورد و آنها را تحت فشار مالياتهاى سنگين برد و آنها را بزور به جنگ کشانيد، آنوقت چه؟

نقطه نظرات مختلف در مورد اين مسايل باعث تشکيل دو حزب شد، فدراليستها ( Federalists) ، که طرفدار يک دولت مرکزى پر قدرت بودند و ضد نظام فدرالها ( Antifederalists ) که خواهان همکارى آزاد وآرام ايالات مجزا بودند. مجادلات مهيج از هر دو جناح توسط مطبوعات ، قانونگداران و مجالس ايالتى به گوش مى رسيد.

در ويرجينيا، اعضاى حزب ضد نظام فدرا ل با اعتراض به وا ژه هاى آغازين قانون اساسى، به دولت جديد حمله کردند: " ما مردم ايالات متحده "، بدون استفاده از نام خود ايالات در قانون اساسى، نمايندگان اعتراض کردند که ايالات قادر به داشتن حقوق و حاکميت خود نخواهند بود. اعضاى حزب نظام فدرال ويرجينيا تحت رهبرى پاتريک هنرى (Patrick Henry ) ، که سخنگوى اصلى زارعين حومه بود، ترس از قدرت دولت مرکزى جديد داشتند. نمايندگان مخالف با اين پيشنهاد که مجلس ويرجينيا قانون حقوق اساسى را توصيه کند متقاعد شدند و اعضاى حزب نظام ضد فدرال برای تصويب قانون اساسى در 25 ژوئن به فدراليست ها ملحق شدند.

در نيويورک آلکساندر هاميلتون، جان جى ( John Jay ) و جيمز مديسون با درج يک سرى رسالات تحت عنوان نامه هاى فدراليست ( The Federalist Papers ) تصويب قانون اساسى را بيشتر به جلو بردند. اين رسالات که در جرايد نيويورک منتشر مى شد دلايلی کلاسيک به نفع دولت فدرال مرکزى ارائه داد که بر اساس آن قواى اجرائى، مقننه و قضايى با عملکرد جداگانه يکديگرى را تحت نظر داشته باشند. درج اين رساله ها تاثير عميقی بر نمايندگان نيويورک گذاشت و قانون اساسى در 26 ژوئن به تصويب رسيد.

ناسازگارى با دولت مرکزى پرقدرت فقط يکى از چندين نگرانى مخالفين قانون اساسى بود. مسئله حائز اهميت ديگر اين بود که قانون اساسى بطور کافى حافظ حقوق فردى و آزاديهاى انسانى نيست. جورج ميسون ( George Mason ) از ويرجينيا، نويسنده اعلاميه حقوق ( Declarations of Rights ) 1776 ويرجينيا، يکى از سه نماينده اعزامى به کنوانسيون قانون اساسى بود که از امضاى مدرک پايانى امتناع ورزيد چون ذکرى از حقوق فردى نمى کرد. او به اتفاق پاتريک هنرى، شديدآ عليه تصويب قانون اساسى توسط ايالت ويرجينيا تلاش نمود. در واقع 5 ايالت، از جمله ماساچوست، به شرط اينکه چنين تبصره هايى بزودى اضافه شود، قانون اساسى را تصويب نمودند.

وقتى که اولين کنگره در سپتامبر 1789 در شهر نيويورک تشکيل جلسه داد، همگى به ماده الحاقى قانون اساسى که منجر به حفظ حقوق اساسى افراد مى شود متفق الرأى بودند. کنگره نيز بسرعت 12 قلم از اين تبصره ها را پذيرفت؛ تا دسامبر 1791، تعداد کافى ازايالات 10 تبصره را تصويب نموده بودند که بتوان آن تبصره ها را بخشى از قانون اساسى کرد. اين ده تبصره در مجموع اصلاحيه قانون اساسى آمريکا ( Bill of Rights ) خوانده مى شود. در ميان تبصره هاى اين قوانين از اينها مى توان نام برد: آزادى بيان، مطبوعات، مذهب و حق اجتماع صلح آميز، اعتراض و در خواست به تغيير ( اولين تبصره) ، حراست در برابر بازرسى غير معقول ، توقيف املاک و دستگيرى ( تبصره 4)؛ حق قانونى در تمام موارد جنائى ( تبصره 5) ، حق يک محکمه سريع و منصفانه ( تبصره8) وحفاظت د ر برابر مجازات غير عادى و ظالمانه و تبصره اى که مردم حقوق اضافى ديگرى نيز دارند که در قانون اساسى نيامده ( تبصره9).

از زمان اخذ قوانين حقوق ، تا به حال فقط 16 تبصره ديگر به قانون اساسى اضافه شده است. گرچه تعداد زيادى از تبصره هاى واپسين، تشکيلات و نحوه عمليات دولت فدرال را تجديد و اصلاح نمود، بيشتر آنها روال تثبيت شده توسط قوانين حقوقى را دنبال کرده و اين حقوق و آزادى هاى فردى را گسترش دادند.

پرزيدنت واشنگتن ( ( PRESIDENT WASHINGTON

يکى ازآخرين کارهاى کنگره کنفدراسيون ترتيب انتخابات رياست جمهورى بود که در روز 4 مارس 1789 انجام پذيرفت، روزى که دولت جديد به راستى موجوديت پيدا کرد. نام يک نفر بعنوان رئيس کل کشور -- جرج واشنگتن -- بر سر زبانها بود و در روز 30 آوريل 1789 باتفاق آراء به رياست جمهورى برگزيده شد. واشنگتن از روى کلماتى که، هر رئيس جمهورى که پس از او آمد نيز تکرار نمود، قسم ياد نمود تا وظايف رياست جمهورى که به او سپرده شد به انجام رساند و با تمام توانايى خود " جهت حفظ ، حراست و دفاع از قانون اساسى ايالات متحده" بکوشد .

وقتى واشنگتن بر منصب رياست جمهورى نشست، قانون اساسى جديد نه پشتيبانى سنتى و نه حمايت نظرات عمومى را به همراه داشت. بعلاوه، دولت جديد نياز به تدبير سيستم خود داشت. هيچگونه مالياتى در راه نبود. تا تشکيل قوه قضائيه ، قوانين را نمى شد به اجرا گذاشت. ارتش کوچک بود و نيروى دريائى وجود نداشت.

کنگره بسرعت وزارت خانه هاى کشور و خزانه دارى را تشکيل داد و توماس جفرسون و آلکساندر هاميلتون را بترتيب بر آنها گمارد. کنگره بطور همزمان ، قوه قضائيه فدرال را تشکيل داد که از اين طريق نه تنها ديوان عالى (Supreme Court ) با يک قاضى القضات و 5 قاضى ديگر بلکه 3 حوزه قضايى و 13 دادگاه سيار منطقه اى تشکيل شدند . وزير جنگ و دادستان نيز تعيين شد. و از آنجائيکه واشنگتن معمولأ ترجيح مى داد تا پس از مشاوره با مردان مورد اعتماد خود تصميم گيرى کند، کابينه رياست جمهورى بوجود آمد که شامل سرپرستان تمامى وزارت خانه هايى بود که کنگره قرار بود بوجود آورد.

در عين حال کشور پيوسته درحال رشد بود و مهاجرت از اروپا در حال افزايش بود. آمريکائيان بطرف غرب کوچ مى کردند: اهالى نيوانگند و پنسيلوانيا به سمت اوهايو؛ ويرجينيائى ها و اهالى کارولينا بسوى کنتاکى و تنسى. مزارع خوب با قيمتهاى ارزان دست بدست مى شد؛ تقاضا براى کارگر بسيار قوى بود. دره هاى ذ يقيمت نيويورک شمالى ، پنسيلوانيا و ويرجينيا بزودى تبديل به مناطق عظيم کشت گندم شد.

گرچه بسيارى اقلام هنوز در خانه توليد مى شد، انقلاب صنعتى ( Industrial Revolution) در آمريکا در حال طلوع بود. ماساچوست و رودآيلند شالوده صنايع مهم نساجى را پايه ريزى مى کردند؛ کانتيکات شروع به تهيه حلبى آلات و ساعت نمود؛ نيويورک ، نيوجرسى و پنسيلوانيا کاغذ ، شيشه و آهن توليد مى نمودند. کشتيرانى به حدى وسعت يافته بود که آمريکا در صحنه دريا پس از انگيس در مقام دوم بود. حتى قبل از 1790، کشتى هاى آمريکائى به چين جهت فروش پوست و حمل چاى، ادويه جات و ابريشم به آمريکا سفر مى کردند.

در اين برهه بحرانى رشد کشور، رهبرى عامرانه واشنگتن بسيار مهم بود. او دولت ملى را تشکيل داد ، خط مش هايى جهت حل و فصل مناطقى که قبلأ در تصرف بريتانيا و اسپانيا بود وضع نموده، مرز شمال غربى را تثبيت و ناظر بر پذيرش 3 ايالت جديد به اتحاديه شد: ورمونت ( Vermont ) (1791) ، کنتاکى ( Kentucky) (1792) و تنسى ( Tennessee ) (1796) . در سخنرانى خداحافظى ( Farewell Address ) خود، واشنگتن به کشور هشدار دار تا "از اتحاد و پيوستگى دائمى با هر بخشى از جهان خارجى دورى نمايند". اين نصيحت، گرايش هاى آمريکا را نسبت بر مابقى گيتى تا چندين نسل تحت تاثير قرار داد.

هاميلتون در مقابل جفرسون (( HAMILTON vs. JEFFERSON

کشمکشى که در دهه 1790 بين فدراليست ها و اعضاى ضد نظام فدرا ل صورت گرفت، اثرى عميق بر تاريخ آمريکا بر جاى نهاد. فدراليست ها، تحت رهبرى آلکساندر هاميلتون ، که با خانواده مرفه شويلر ( Schuyler ) وصلت کرده بود، نماينده منافع بازرگانان شهرى بنادر بود؛ اعضاى ضد نظام فدرا ل ، تحت رهبرى توماس جفرسون، به طرفدارى از منافع جنوبى ها و روستائيان سخن مى گفتند. منازعه بين اين دو جناح، همانا قدرت دولت مرکزى بود در مقابل قدرت ايالت ها، که فدراليست ها طرفدار نخستين و اعضاى ضد نظام فدرال از حقوق ايالات حمايت ميکردند.

هاميلتون بدنبال دولت مرکزى قدرتمندى بود که در خط منافع بازرگانى و صنايع عمل کند. او عشق به کارآيى ، نظم و سازماندهى را به خدمت مردم آورد. در پاسخ به خواسته مجلس نمايندگان جهت نقشه اى براى " حمايت کافى اعتبار مردمى" ، او نه تنها اصول اقتصادى مردمى را عرضه نمود بلکه سخن از دولتى موثر نمود.

هاميلتون خاطر نشان ساخت که آمريکا بايد براى توسعه اقتصادى ، فعاليت بازرگانى وعمليات دولت ، اعتبارداشته باشد. دولت مى بايست همچنين اعتماد و حمايت کامل مردم را دارا باشد. بسيارى نيز بودند که خواستار شانه خالى کردن از قرض ملى و يا پرداخت بخشى ا ز آن بودند. هاميلتون همچنين طرحى ا رائه داد تا بر اساس آن دولت فدرال بدهى هاى پرداخت نشده ايالت هاى مختلف را که در طى انقلاب جمع شده بود بعهده گيرد.

هاميلتون همچنين بانک ايالات متحده ( Bank of the United States ) را با حق تاسيس و گشايش شعبات مختلف در کشور، تاسيس نمود. او يک ضراب خانه ملى را برپا ساخت و به نفع تعر فه هاى گمرکى با استفاده از نوعى تحليل "صنعت نوپا" قدم بر داشت با اين دليل که: حراست و حفاظت موقتى شرکت هاى نوپا به رشد و توسعه صنايع ملى رقابتى کمک مى کند. ا قداماتى چون تثبيت پشتوانه-- دولت فدرا ل بر روى بنيادى محکم و پرداخت تمامى در آمد لازمه به آن -- باعث تشويق بازرگانى و صنايع شد و باعث تشکيل گروه مستحکمى از بازرگانان شد که پشت دولت ملى با استقامت ايستادند.

جفرسون طرفدار يک جمهورى ملکى تمرکز زدا بود. او ارزش يک دولت مرکزى قوى را در مناسبات خارجى درک مى نمود ولى نياز به داشتن قدرت در موارد ديگر را لازم نمى ديد. هدف بزرگ هاميلتون سازمان هاى موثر تر بود در حاليکه جفرسون مى گفت:" من دوست يک دولت پر انرژى نيستم." هاميلتون از هرج و مرج هراس داشت و بر مبناى نظم، تفکر مينمود؛ جفرسون از استبداد مى ترسيد و بر مبناى آزادى تفکر مى کرد.

ايالات متحده به هر دو تفکر نياز داشت. اقبال خوش يمن کشور بود که هر دونظر را در اختيار داشت و در مواقع مناسب قادر به آميختن و تطبيق عقايد آنها بود. يکى از منازعه هاى آنها که مدت اندکى پس از آنکه توماس جفرسون به سمت وزير کشور گماشته شده بود، رخ داد، منجر به تعبييری مهم و نوين از قانون اساسى شد. وقتى که هاميلتون لايحه خود را جهت تشکيل يک بانک ملى ارائه داد، جفرسون با آن مخالفت نمود. جفرسون، از زبان کسانى که به حقوق ايالات معتقد بودند سخن مى گفت و استدلال مى کرد که قانون اساسى صريحأ تمامى قدرت هاى متعلق به دولت فدرال را بر مى شمارد و بقيه قدرت ها را به ايالات مى سپارد. در هيج جا به آن اين قدرت را نداده که يک بانک تاسيس کند.

استدلال هاميلتون اين بود که به علت انبوه جزئيات لازم، بخش عظيمى از قدرت ها مى بايست با عبارات کلى ذکر مى شد و يکى از آنها اين بود که به کنگره اختيار داده تا " تمامى قوانينى که لازم و صحيح" است به جهت عملى ساختن و به انجام رساندن ديگر قوانين که بويژه اعطا شده، را تصويب کند. قانون اساسى به دولت ملى اين اختيار را داد تا ماليات را وضع و پرداخت وام و قبول وام نمايد. يک بانک ملى، بطور عملى در انجام اين امور بطور موثر عمل خواهد کرد. ا ز اين رو کنگره ، تحت قدرت داده شده به او، موظف است تا چنين بانکى را تاسيس کند. واشنگتن و کنگره نظر هاميلتون - - و يک روال مهم براى تعبيرى جامع از ميزان حاکميت و قدرت دولت فدرا ل را پذيرفتند.

همشهرى گنت ( Citizen Genet ) و خط مشى خارجى

با اينکه يکى از نخستين وظايف دولت جديد همانا تقويت اقتصاد داخلى و مصونيت مالى کشور بود، ايالات متحده نمى توانست نسبت به امور خارجى چشم پوشى کند. بنيادهاى سياست خارجى واشنگتن همانا حفظ صلح ، ارائه زمان لازم به مملکت جهت بهبودى زخم ها، و اجازه روند آهسته همبستگى ملى بود. وقايع اروپا اين آرمانها را در خطر انداخت. بسيارى از آمريکائيان با علا قه و همدردى عميق نظاره گر انقلاب فرانسه بودند و در آوريل 1793 ، خبرهايى رسيد که اين نبرد را مسئله اى در سياست هاى آمريکا کرد. فرانسه عليه بريتانياى کبير واسپانيا اعلام جنگ کرد و يک نماينده فرانسوى تازه ، ادموند چارلز گنت ( Edmond Charles Genet) مشهور به همشهرى گنـت-- تدارک سفر به آمريکا را ديد.

پس از اعدام کينگ لوئى شانزدهم ( King Louis XVI ) در ژانويه 1793 ، بريتانيا، اسپانيا و هلند درگير جنگ با فرانسه شدند. بر طبق معاهده اتحاد فرانسه آمريکائى 1778 ، ايالات متحده و فرانسه ، دوستان هميشگى بوده و آمريکا مجبور بود تا به فرانسه در شکست دادن هند غربى ( West Indies) کمک کند. اما ، ايالات متحده ، از لحاظ نظامى و اقتصادى، کشورى بسيار ضعيف بود ولى اصلأ در موقعيتى نبود تا وارد جنگ با قدرتهاى بزرگ اروپا شود. در روز 22 آوريل 1793 " واشنگتن مفاد عهد نامه 1778 را لغو و با اعلام اينکه ايالات متحده نسبت به نيروهاى متخاصم دوستانه و بى طرف مى ماند، استقلا ل آمريکا را ميسر نمود." ورود گنت با استقبال شهر وندان زيادى همراه بود، ولى از سوى دولت با تشريفات رسمى سرد و بى روحى همراه گشت. گنت با خشم فراوان وعده خود را که هيچ کشتى انگليسى تسخير شده را بعنوان رزم ناو نمى گيرد را زير پا گذاشت. سپس گنت مقامات دولت را تهديد کرد که مورد خود را مستقيما به نزد مردم آمريکا خواهد برد. مدت کوتاهى نگذشت که ايالات متحده از دولت فرانسه تقاضاى کرد تا او را فراخواند.

واقعه گنت، مناسبات آمريکا وفرانسه را وخيم کرد و اين وقتى بود که مناسبات و روابط با بريتانياى کبير ابدأ رضايت بخش نبود. نيروهاى انگيس هنوز قلعه ها و دژهايى را در غرب ، زمين هايى که سربازان انگيسى در طى انقلاب مصادره کرده بودند و هنوز برگردانده و يا پرداخت نشده بود، در اشغال داشتند و نيروى دريائى انگيس کشتى هاى آمريکائى را که بسوى بنادر فرانسه مى رفتند توقيف و مصادره مى نمودند. براى فرونشاندن اين بحرانها، واشنگتن ، جان جى ( John Jay) ، اولين قاضى اعظم ديوان عا لى ، را به عنوان نماينده ويژه به لندن اعزام نمود. او با مقامات انگليسى در مورد عهد نامه اى که خروج سربازان انگيسى را از دژهاى غربى تضمين کند به گفتگو و مذاکره پرداخت و در ضمن از لندن وعده گرفت تا غرامت کشتى ها و محموله هايى که در 1793 و 1794 توقيف شدند بپردازد. اين عهد نامه که باز تابى از ضعف موقعيت آمريکا بود، محدوديتهاى شديدى را در داد وستد آمريکا با هند غربى باعث شد و هيج ذکرى درمورد توقيف کشتى هاى آمريکائئ در آينده يا "مصادره"- اجبار دريا نوردان آمريکائئ براى خدمت در نيروى دريائئ انگليسي- نمى کرد. جى همچنين نظر انگيسى ها را در اين مورد که خزاين دريائى و اقلام جنگى قاچاق بوده و نمى تواند توسط کشتى هاى بى طرف به بنادر دشمن نقل و انتقال داده شود پذيرفت.

عهدنامه جى ( Jay Treaty ) عدم توافق پر آشوبى را در سياست خارجى بين اعضاى ضد نظام فدرال، که اکنون جمهورى خواهان شده بودند، و فدراليست ها باعث گشت. فدراليست ها علا قمند به يک خط مشى طرفدار انگيس بودند چون منافع بازرگانى که آنها نماينده آن بودند از بازرگانى با بريتانيا حاصل مى شد. برعکس ، جمهورى خواهان تا حد زيادى به جهت دلايل ايدئو لوژيکى از فرانسه طرفدارى ميکردند و عهد نامه جى را بنفع بريتانيا قلمداد مى کردند. پس از يک بحث و جدل طولانى ، سناى آمريکا ، عهد نامه را تصويب نمود.

آدامز و جفرسون

واشنگتن قاطعانه تقاضای خدمت بيش از 8 سال بعنوان سرپرست مملکت را رد کرده و در سال 1797 باز نشسته شد. معاون او جان آدامزاز ماساچوست بعنوان رئيس جمهور کشور انتخاب شد. آدامز حتى قبل از وارد شدن در عرصه رياست جمهورى با آلکساندر هاميلتون منازعات شديدى داشت و از اين رو با وجود دو دستگی در حزب ، دستش بسته شده بود.

اين مشکلات داخلى با مسايل پيچيده بين المللى درهم آميخت: فرانسه که از عهد نامه اخير جى با بريتانيا خشمگين شده بود از بهانه انگليس استفاده کرد و آذوقه جات ، کالاهاى دريائى و مهمات جنگى که به سمت بنادر دشمن مى رفتند توسط نيروى دريائى خود متوقف و جلب مى کرد. تا سال 1797، فرانسه 300 کشتى آمريکا را توقيف و تمامى مناسبات ديپلماتيکى خود را با ايالات متحده قطع نموده بود. وقتى که آدامز، 3 کميسيونر ديگر جهت مذاکره به پاريس فرستاد، مأموران وزير خارجه فرانسه ، چارلز موريس دو تاليراند ( Charles Maurice de Talleyrand)، ( که آدامز در گزارش خود به کنگره آمريکا از آنها به عنوان ( X,Y and Z ) ياد کرده بود) آمريکا را مطلع ساخت که مذاکرات تنها وقتى آغاز مى شود که ايالات متحده 12 ميليون دلار به فرانسه قرض داده و به مقامات دولت فرانسه رشوه دهد. دشمنى آمريکا با فرانسه به اوج خود رسيد. جريان به اصطلاح ( XYZ ) منجر به نام نويسى به خدمت سربازى و تقويت نيروى دريائى آمريکا گرديد.

در سال 1799 ، پس از يک سرى نبردهاى دريائى با فرانسه، جنگ بنظر اجتناب ناپذير مى رسيد. در اين بحران ،آدامز راهنمايى هاى هاميلتون را که خواهان جنگ بود بکنار گذاشت و سه کميسيونر تازه به فرانسه فرستاد. ناپلئون که اخيرأ به قدرت رسيده بود با احترام پذيراى آنان شد و خطر جنگ و روياروئى با فرانسه با مذاکرات کنفدراسيون 1800، که رسمأ ايالات متحده را از اتحاد نظامى 1778 با فرانسه رها مى ساخت، فروکش کرد. فرانسه نيز با انعکاس تضعيف آمريکا از پرداخت 20 ميليون دلار غرامت جهت کشتى هاى آمريکايى که توسط نيروى دريائى فرانسه ضبط شده بودند خوددارى کرد.

دشمنى با فرانسه، کنگره را بر آن داشت تا قوانين بيگانگان و آشوب ( Alien and Sedition Acts ) را وضع کند که پيامد هاى شديدى بر آزادى هاى مدنى در آمريکا داشت. هدف قانون تابعيت ( Naturalization Act ) که واجد شرايط بودن براى تابعيت را از سن 5 سالگى به 14 سالگى رسانده بود، مهاجرين ايرلندى و فرانسوى بود که بنظر مى آمد از جمهورى خواهان حمايت مى کردند. قانون اتباع بيگانه ، که فقط 2 سال در جريان بود، به رياست جمهور اين اختيار را داد تا بيگانگان را در زمان جنگ اخراج و يا به زندان افکند. قانون آشوب، درج ، صحبت و يا انتشار هر چيزى را که ماهيت " دروغين، افتضاح آميز و از روى نيت بد" عليه پريزيدنت و کنگره داشته باشد را ممنوع ساخت. جرائم نوين تحت قانون آشوب فقط باعث تحريک حس شهادت به علت کسب آزادى هاى مدنى شد و پشتيبانى از جمهورى خواهان را زيادتر نمود.

اين قوانين با مقاومت روبرو شد. جفرسون و مديسون ناظر تصويب قطع نامه هاى کنتاکى و ويرجينيا توسط قانون گذاران اين دو ايالت در نوامبر و دسامبر 1798 شدند. بر طبق اين قطع نامه، ايالات توانستند نظرات خود را در عملکردهاى دولت فدرال داده و حتى آنها را " لغو و بى اثر" سازند. دکترين لغو بعدها براى دفاع ازمنافع ايالات جنوبى در برابر شمال در رابطه با پرسش تعرفه و يا بديهى تر از آن، برده دارى، بکار رفت.

تا 1800 ، مردم آمريکا آماده يک تغيير بودند. تحت رهبرى واشنگتن و آدامز ، فدراليست ها دولتى پر قدرت بر پا کرده بودند ولى گاهى اوقات از احترام به اين اصل که دولت آمريکا مى بايست پاسخگوی اراده مردم باشد سرباز زده و دست به تدبير و خط مشى هايى زدند که باعث جدايی گروههايى عظيم از مردم مى شد. براى مثال در سال 1798، قانونى را گذراندند که هر صاحب خانه اى در کشور مى بايست براى خانه، زمين و برده ماليات بپردازد.

جفرسون بتدريج انبوه عظيمى از خرده زارعين ، مغازه داران و ديگر کارمندان را پشت خود جمع کرده بود و آنها در انتخابات 1800 قدرت راى خود را نشان دادند. جفرسون بواسطه توسل به آرمانهاى آمريکا از طرفدارى خارق العاده اى برخور دار شد. در طى نطق افتتاحيه اش ، که اولين نطق از نوع خود در پايتخت جديد واشنگتن دى سى بود، او وعده " دولتى خردمند و ميانه رو" را داد تا نظارت را در ميان ساکنين کشور بر قرار و حفظ کرد. و آنها را " در تنظيم پيشبرد صنعت و اصلاحاتشان" آزاد گذارد.

تنها حضور جفرسون در کاخ سفيد باعث تشويق روندهاى دمکراتيک شد. او به زير دستان خود ياد داد که به خود تنها به عنوان امانت داران مردم نگاه کنند. او کشاورزى و گسترش به سوى غرب را تشويق مينمود. او با اعتقاد به اين که آمريکا پناهگاه ستمديدگان است قانون تابعيت ليبرال را به جلوبرد. تا پايان دوره دوم رياست جمهورى خود، وزير خزانه دارى آينده نگر آلبرت گالاتين ( Albert Gallatin ) ميزان وام و بدهى کشور را به 560 ميليون دلار کاهش داد. موج تب جفرسون کشور را در برگرفت و ايالت پس از ايالت داشتن ملک را بعنوان شرط رأى دادن لغو کرده و قوانين انسانى تر را جهت مقروضين و تبهکاران وضع کردند.

لوئيزيانا و انگليس

يکى از عملکردهاى جفرسون باعث شد که مساحت کشور دو برابر شود. در پايان جنگ 7 ساله ( Seven Year War ) ، فرانسه مناطق غرب رودخانه مى سى سى پى را - با بندر نيوارلئان ( New Orleans ) که در دهانه آن قرار داشت-- بندرى که جهت رفت و آمد محمولات آمريکا از دره هاى اوهايو و مى سى سى پى واجب بنظر مى رسيد، به اسپانيا واگذار کرد. ناپلئون، مدت اندکى پس از آنکه جفرسون رياست جمهور شد، دولت ضعيف اسپانيا را مجبور کرد تا منطقه عظيم لوئيزيانا را به فرانسه برگرداند. اين حرکت ، آمريکائيان را پر از ترس و خشم ساخت. نقشه هاى ناپلئون جهت برقرارى يک امپراطورى مستعمرات در غرب ايالات متحده ، حقوق داد و ستد و بازرگانى و همچنين ايمنى تمامى ايالات درونى آمريکا را تهديد مى کرد. جفرسون اظهار داشت که اگر فرانسه مالکيت لوئيزيانا را بدست گيرد " از آن لحظه به بعد ما مى بايست با ناوگان و ملت انگليس ازدواج کرده و يکى شويم".

ناپلئون، با اين آگاهى که جنگ ديگرى با بريتانياى کبير در شرف وقوع است، تصميم بر آن گرفت تا خزانه خود را پر سازد و با فروش آن به آمريکا، لوئيزيانا را دور از دسترس انگيسى ها گذارد. اين عمل، جفرسون را در يک سرگردانى قانون اساسى قرار داد: قانون اساسى به هيچ ارگانى قدرت خريد قلمرويى را نميدهد. نخست جفرسون قصد داشت که تبصره اى به قانون اساسى اضافه کند ولى مشاورين وى خاطر نشان ساختند که تاخير ممکن است باعث شود که ناپلئون تغيير عقيده دهد -- و اينکه قدرت خريد قلمروات در بستن قرار داد نهفته و قسمتى از آن محسوب مى شود. جفرسون نرم شده و گفت که: " درايت درست کشور ما وقتى که شر در صدد باشد تا اثرات نامطلوب ايجاد کند باعث تصحيح بناى متزلزل آن خواهد شد."

ايالات متحده به قيمت 15 ميليون دلار ، در سال 1803، " خريد لوئيزيانا ( Louisiana Purchase) " را بدست آورد. اين منطقه شامل بيش از 2600000 کيلومتر مربع ميشد که شامل بندر نيوارلئان نيز مى شد. کشور صاحب گنجى از دشتهاى غنى ، کوهها، جنگلها و سيستم هاى آبى شد که در طى 80 سال، قلب کشور شده و به يکى از بزرگترين انبارهاى غله جهان تبديل شد.

جفرسون در آغاز دومين دوره رياست جمهورى در سال 1805 ، آمريکا را در طى جنگ بين انگليس و فرانسه بى طرف خواند . گرچه هر دو جناح در صدد بودند که کشتيرانى بى طرف را براى طرف مقابل محدود سازند، ولى کنترل انگليس بر روى درياها توقيف و ممنوعيت را بسيار جدى تر از هر نقشه اى که ناپلئون فرانسه در سر داشت ، ساخت.

تا 1807 ، بريتانيا وسعت نيروى دريائى خود را به 700 کشتى جنگى و 150 هزار دريانورد و خدمه دريائئ رساند. نيروهاى عظيمى خطوط دريائى را کنترل مى کرد وباعث انسداد بنادر فرانسه شده و رفت و آمد بازرگانى انگليسى ها را محافظت و خطوط حياتى انگليس را به مستعمراتش ممکن مى ساخت. با اين وجود مردان ناوگان انگليس تحت چنان شرايط سختى زندگى مى کردند که غير ممکن بود که با اظهار به خدمت سربازى بتوان افراد را جذب خدمت نمود. بسيارى از دريا نوردان کار را رها کرده و به کشتى هاى آمريکائئ پناه مى بردند. در چنين شرايطى، افسران انگليسى حق خودشان مى دانستند که کشتى هاى آمريکائئ را بازرسى کرده و انگليسى ها را، در مقابل تحقير آمريکائيان، از کشتى خارج سازند. بعلاوه ، افسران انگليسى ، اغلب دريانوردان آمريکائى را به خدمت خودشان
مى گرفتند.


وقتى جفرسون با بيانيه خود به کشتى هاى انگليسى دستور داد تا آبهاى آمريکا را ترک کنند، انگليسى ها دريا نوردان بيشترى را بخدمت گرفتند. جفرسون بر آن شد تا با فشار اقتصادى، انگيسى ها را مجبور به ترک آبها کند. در دسامبر1807، کنگره آمريکا ، قانون تحريم(Embargo Act ) را وضع نمود که بر طبق آن تمامى بازرگانى با خارج ممنوع اعلام شد. جمهورى خواهان ، قهرمانان دولت محدود، قانونى را گذراندند که به طرز وسيعى قدرت دولت ملى را افزايش مى داد. در عرض تنها يک سال، صادرات آمريکا به يک پنجم حجم قبلى خود رسيد. منافع کشتيرانى با اين اقدامات به کلى نابود شد و نارضايتى در نيوانگلند و نيويورک بالا گرفت. چون قيمت ها به تندى سقوط کرد، منافع کشاورزى نيز وقتى که زارعين جنوب و غرب قادر به صادر کردن جو، پنبه، گوشت و توتون اضافى خود نبودند به سختى تحت فشار قرار گرفت .

اميد به اينکه تحريم اقتصادى بريتانياى کبير را مجبور به تغيير خط مشى سياسى کند به شکست انجاميد. وقتى شکايت و دادخواهى در کشور بيشتر و بيشتر شد، جفرسون اقدامى ملايم تر اتخاذ نمود که باعث بهبود يافتن کشتيرانى داخلى شد. در اوايل 1809 ، جفرسون قانون عدم تبادل ( Non-Intercourse Act ) را امضا نمود که بر طبق آن اجازه بازرگانى و داد و ستد با تمامى کشورها مجددآ برقرار شد بجز بريتانيا ، فرانسه و متحدان آنها.

جيمز مديسون در سال 1809 به رياست جمهورى انتخاب گرديد. مناسبات با انگيس وخيم تر شد و دو کشور بسرعت بسوى جنگ پيش مى رفتند. رئيس جمهور گزارش مفصلى در اختيار کنگره گذاشت که خود نشان دهنده هزاران موردى بود که انگليس، شهروندان آمريکا را به خدمت خود گرفته است. بعلاوه ، مستعمره نشينان شمال غربى نيز تحت آزار حملات سرخ پوستانى که عقيده بر اين بود توسط اعمال انگليس در کانادا تحريک شده بودند قرار گرفته بودند. اين خود بسيارى از آمريکائيها را بر انگيخت تا طرفدار تسخير و فتح کانادا شوند. موفقيت در چنين کوششى تاثير انگليس را در ميان سرخ پوستان کاهش داده و راه را براى مستعمره نشينى زمين هاى تازه باز کرد. علاقه به فتح کانادا، همراه با رنجش عميقى درمورد فشار بر دريا نوردان، گرماى جنگ را شديدتر کرد و در سال 1812 ، ايالات متحده بر عليه انگليس اعلان جنگ نمود.

جنگ 1812

د رحاليکه کشور آماده جنگى ديگربا بريتانيا ميشد، ايالات متحده از دودستگى هاى درونى نيز رنج مى برد. در حاليکه جنوب و غرب موافق جنگ بودند، نيويورک ونيوانگلند مخالف آن بودند چون داد وستد و بازر گانى آنها را مختل مى ساخت. اعلان جنگ با وجود عدم آمادگى کامل نظامى صورت گرفت. کمتر از 7000 سرباز معمولى به نقاط و دژهاى گوناگون سواحل نزديک مرز کانادا و نقاط دورافتاده اعزام شدند. اين سربازان مى بايست توسط چريک هاى تعليم نديده ايالات مختلف پشتيبانى مى شدند.

دشمنى بين دو کشور با تجاوز به کانادا آغاز شد که اگر بموقع صورت مى گرفت، ممکن بود عمليات واحدى را عليه مونترال صورت دهد. ولى تمامى عمليات ناکام مانده و با اشغال ديترويت ( Detroit ) توسط انگليسى ها بپايان رسيد. نيروى دريائى آمريکا موفقيت هاى فراوانى را حاصل و اعتماد را بر قرار ساخت. بعلاوه کشتى هاى آمريکائى در آبهاى آتلانتيک در طول پائيز و زمستان 1812 و 1813 ، 500 ناوچه انگليسى را ضبط کردند.

پيکار 1813 برسر درياچه ارى ( Lake Erie ) تمرکز داشت. ژنرال ويليام هنرى هريسون ( William Henry Harrison ) - - که بعد ها رئيس جمهور آمريکا شد- - رهبرى يک ارتش چريکى ، داوطلبان و افراد معمولى را از کنتاکى به عهده داشت که هدفشان باز پس گيرى ديترويت بود. در روز 12 سپتامبر در حاليکه وى هنوز در منطقه بالايى اوهايو بود ، خبر رسيد که کمودور اوليور هازارد پرى ( Commodore Oliver Hazard Perry) کليه ناوگان انگيس را در درياچه ارى نابود ساخته است. هريسون ديترويت را اشغال کرده و بسوى کانادا حرکت نمود و انگليسى هايى را که در حال فرار بودند و متحدان سرخ پوستشان را در رودخانه تايمز ( Thames River ) شکست داد. تمامى منطقه اکنون زير کنترل آمريکا قرار گرفته بود.

تغيير سرنوشت ساز ديگردر جنگ حدود يک سال بعد رخ داد وقتى کمودور توماس مکدونا ( Commodore Thomas Macdonough) در يک نبرد مسلحانه از فاصله کم با يک ناوگان کوچک انگليسى در درياچه چمپلين ( Lake Champlain ) در شمال نيويورک به پيروزى رسيد. نيروهاى تهاجمى بيش از ده هزار انگليسى که از پشتيبانى دريائى بى بهره مانده بودند به کانادا به عقب راند. در همان موقع ، ناوگان بريتانيا مشغول حملات پى در پى به کرانه هاى آبى شرق با هدف " تخريب و نابودی" بود. در شب 24 آگوست 1814 ، يک نيروى اعزامى به واشنگتن . دى .سى. ،به مرکز دولت فدرال هجوم آورده و آنرا به آتش کشيد. پرزيدنت جيمز مديسون به ويرجينيا فرار کرد.

همانطور که جنگ ادامه مى يافت، مذاکره کنندگان انگليسى و آمريکائى هر يک از طرف ديگر بدنبال کسب امتياز بودند. نيروهاى انگليسى وقتى که از خبر پيروزى مکدونا در درياچه چمپلين با خبر شدند تصميم به رها کردن منطقه گرفتند. مذاکره کنندگان که از سوى دوک ولينگون ( Duke of Wellington) دستور داشتند جهت رويا رويى با خالى شدن خزانه دارى انگليس که علت اصلى آن هزينه گزاف جنگ با نيروهاى ناپلئون بود به يک توافق برسند، عهد نامه گنت ( Treaty of Ghent) را در دسامبر 1814 پذيرفتند. اين عهد نامه متارکه دشمنى ها ، تجديد استقرار صلح و کميسيونى را جهت اختلافات مرزى مهيا مى ساخت. دو طرف بدون اطلاع از اينکه قرار داد صلحى امضا شده به جنگ خود در نيواورلئان ادامه دادند. آمريکائيان تحت فرماندهى آندرو جکسون ( Andrew Jackson) بزرگترين پيروزى هاى زمينى خود را در طول جنگ بدست آوردند.

در حاليکه آمريکا و انگليس در حال مذاکره جهت رسيدن به يک توافق بودند، نمايندگان فدراليست که از سوى قانونگذاران ايالات ماساچوست، رودآيلند، کانتيکات ، ورمانت و نيوهمپشاير در هارت فورت ( Hartford ) کانتيکات در جلسه اى که نشاندهنده مخالفتشان با " جنگ آقاى مديسون" بود، جمع شدند. نيوانگلند در طول جنگ، به بازرگانى و داد وستد با دشمن ادامه داد. در برخى نواحى حتى اين بازرگانى باعث رشد شده بود. معهذا، فدراليست ها ادعا مى کردند که جنگ باعث نابودى اقتصاد شده است. بعضى از نمايندگان حتى ايده جدائى از اتحاديه را به ميان آوردند ولى اکثريت نمايندگان توافق کردند که يک سرى تبصره هاى قانون اساسى مى بايست اضافه شود که قدرت جمهورى خواهان را محدود سازد که از آ نجمله ممنوعيت تحريمات اقتصادى بيش از 60 روز و ممنوعيت انتخاب مجدد رئيس جمهور از يک ايالت در دو دوره پى در پى بود. تا وقتى که پيامهاى کنوانسيون هارت فورت به واشنگتن برسد، جنگ به پايان رسيده بود. کنوانسيون هارت فورت ننگ بدپيمانى را بر فدراليست ها گذاشت که هرگز از آن سر بلند نکردند.

در حاشيه: دومين بيدارى بزرگ

تا پايان قرن 18 ، بسيارى از آمريکائيان تحصيل کرده ديگر اعتقادات مسيحى سنتى را ابراز نمى کردند. درواکنش بسوى دنياگرائى عصر، يک بيدارى مذهبى بسوى غرب در نيمه اول قرن 19 آغاز شد.

اين بيدارى مذهبى بزرگ در تاريخ آمريکا از انواع مختلف فعاليت ها که از لحاظ موقعيت، و بيان اعتقادات مذهبى با يکديگر متفاوت بود، تشکيل مى شد. در نيوانگلند، علاقه جديد به مذهب، موجى از کنش گرايى اجتماعى را موجب شد. در غرب نيويورک ، روحيه بيدارى روحانى ، طلوع فرقه هاى نوين را طلب مى کرد. در منطقه آپالاچيان(Appalachian ) کنتاکى و تـنسى، بيدارى، متوديست ها ( Methodist ) و باپتيست ها (Baptists ) را تقويت نمود و فرمى نوين از درايش مذهبى را بوجود آورد: اردوهاى گروهى .

در مقايسه با بيدارى بزرگ دهه 1730 ، بيدارى ها در شرق با غياب برانگيختگى و احساس آزاد و باز همراه بود. در عوض، بى دينان از " سکوت محترم" کسانى که ايمان خود را به مردم ابراز مى داشتند در شگفتى بودند.

شوق و هيجان انجيلى در نيوانگلند منجر به تشکيل جوامع ميسيونرى بين فرقه اى شد تا بشارت را به غرب برسانند. اعضاى اين گروهها نه تنها بعنوان حواريون ايمان عمل ميکردند، بلکه بعنوان آموزگاران ، رهبران اجتماعى و نمايندگان فرهنگ و تمدن شرق عمل ميکردند. گردهمائى هاى آموزشى، مسيحيت را تشويق مى نمود؛ برجسته ترين اين جوامع، انجمن کتاب مقدس آمريکا ( American Bible Society ) بود که در سال 1816 تاسيس شد. فرضيه کنش گرايى اجتماعى که موجب اين بيدارى شد باعث شکوفايى گروههاى طرفدار براندازى و جامعه ترويج اعتدال ( Society for Promotion of Temperance )، تلاش جهت اصلاح زندانها و مراقبت از افراد ناقص العضو و بيماران روانى گشت.

بيدارى در نيويورک غربى عمدتأ کار چارلز گرديسون فينى ( Charles Gradison Finney) ، حقوقدانى اهل آدامز نيويورک، بود. منطقه اى که از درياچه اونتاريو آغاز شده تا کوههاى آديرونداک ( Adirondack ) ختم مى شد شاهد چنان بيدارى هاى روحانى در گذشته قرار گرفت که به آن " منطقه از آتش درآمده" گفته ميشد. در سال 1821، فينى چيزى شبيه حضور عيسى را تجربه کرد و شروع به بشارت دادن در منطقه نيويورک غربى نمود. جلسات بيدارى او با برنامه ريزى هاى دقيق، ابتکار و نمايش همراه بود. فينى در منطقه " از آتش درآمده" در طول دهه 1820 و اوايل 1830 بشارت داد تا قبل از اينکه در سال1835 به اوهايو رود و پستى در دانشکده الهيات کالج اوبرلين ( Oberlin) بپذيرد. او بعدها پرزيدنت اين کالج شد.

دو فرقه مهم ديگر در آمريکا مورمن ها ( Mormons ) و فرقه روز هفتم (Seventh Day Adventists ) نيز کار خود را در منطقه " ازآتش درآمده" آغاز کردند.

در منطقه آپالاچيان، بيدارى، ويژگى هاى شبيه به بيدارى بزرگ قرن قبل را داشت. ولى در اينجا مرکز بيدارى اردوگاه ها بود که معمولأ يک برنامه مذهبى چند روزه بود و گروه شرکت کننده مى بايست زير يک پناهگاه جمع مى شدند، چون کمپ از خانه و کاشانه دور بود. پيشگامان اين مناطق کم جمعيت به کمپ ها به چشم پناهگاهى نگاه ميکردند که از زندگى تنهايی درمرزها بدور است. حضور انبوه مردم و اشتياق آنها در بيدارى روحانى که بعضى اوقات به صدها و شايد هزاران نفر مى رسيد رقص، فرياد و سرود را در اين گردهمايى ها بوجود آورد.

اولين اردوگاه مذهبى در جولاى 1800 در کليساى گاسپر ريور ( Gasper River ) در جنوب غربى کنتاکى تشکيل شد. در اگوست 1801 در کين ريج ( Cane Ridge ) کنتاکى، جمعيتى نزديک بين 10 تا 25 هزار نفر گرد آمدند و کشيشان پرسبتريان (Presbyterian ) ، باپتيست و متوديست ( Methodist ) در آن شرکت کردند. اين واقعه بود که مهر بيدارى متشکل را به عنوان راه اصلى گسترش کليسا براى فرقه هايى چون متوديست و باپتيست فراهم ساخت.

بيدارى بزرگ بسرعت در سراسر کنتاکى، تنسى و اوهايو با متوديست ها و باپتيست ها بعنوان يگانه ذينفع هاى آن ، گسترش يافت. هر فرقه امتيازاتى داشت که به آن اجازه مى داد تا در مرزها رشد و رونق يابد. متوديست ها سازمانى بسيار کارآ داشتند که وابسته به کشيشان بود -- خط نگهداران -- که بدنبال افرا د در نقاط بسيار دور مرزى مى رفتند. اينها از افراد معمولى جامعه بودند که اين خود به آنها کمک کرد تا با خانواده هايى که اميد بود به کيش متوديست بپيوندند ارتباط برقرار کنند.

باپتيست ها سازمان کليسائى رسمى نداشتند. زارع- مبلغين آنها افرادى بودند که از سوى خدا " خوانده" مى شدند، کتاب مقدس را مطالعه کرده و کليسائى را تشکيل مى دادند و توسط همان کليسا دست گذارى ميشدند. کانديداهاى ديگر بشارت از اين کليساها بيرون مى آمدند و به کليساى باپتيست کمک مى کردند تا به مناطق دورتر دست يابند. با استفاده از چنين روش هايى، باپتيست ها ، فرقه اصلى در سراسر ايالات مرزى و اکثريت در جنوب شدند.

دومين بيدارى بزرگ ( Second Great Awakening ) ، اثرى عميق در تاريخ آمريکا برجاى گذاشت. تعداد اعضاى باپتيست ها و متد يستها نسبت به تعداد اعضاى فرقه هايى که در عصر مستعمرات - انگليکان ( Anglican) ، پرزبتيريان ( Presbyterian) و کانگرگيشنال ها ( Congregationalist )، سازمان هاى کليسايى بر پايه خود مختارى هر کليسا و اعضاى آن ، افزايشى عظيم يافت. در ميان دسته دوم ، تلاش در جهت بکار بردن تعاليم مسيحى برای پيدا کردن چاره اى برای مشکلات جامعه، زمينه ای برای انجيل اجتماعی ( Social Gospel ) اواسط قرن 19 بود. آمريکا بتدريج از اوايل تا اواسط قرن 19 به کشورى گوناگون تبديل مى شد و رشد اختلا فات در درون پروتستانيسم آمريکايى نمايان شد و در اين گوناگونى شريک بود.
بخش چهارم: شکل گيرى دولت ملى

چــــکيـــده تــــاريــــخ آمــريـکا

" هر شخص و هرانسانى در زمين، حق استقلا ل دارد" -- توماس جفرسون ، 1790

قوانين اساسى ايالتى

پيروزى انقلاب به آمريکائيان اين فرصت را داد تا فرمى قانونى به آرمانهاى خود که در بيانيه استقلال آمده بودند، بدهند و برخى از شکايات خود را از طريق قوانين اساسى ايالتى حل و فصل کنند. کنگره در 10 مه 1776 ، با مصوبه اى ، از مستعمرات خواست تا تشکيل دولت هاى نوين دهند تا از اين طريق رفاه و ايمنى رأى دهندگان خود را فراهم سازند. برخى از آنها اين را قبلأ انجام داده بودند و در عرض يک سال پس از اعلا ميه استقلال ، تمامى مستعمرات بغير از سه ايالت، قانون اساسى خود را طرح ريزى کرده بودند.

قوانين اساسى نوين تاثير آ رمانهای دمکراتيک را نشان مى داد. هيچيک از آنها تغيير عمده اى نسبت به گذشته نداشت، چون همگى آنها بر طبق بنيادهاى محکم و راستين تجربه مستعمراتى و سروکار با انگيس استوار شده بود. ولى هر کدام از آنها از روحيه جمهورى گرايى الهام گرفته بود، آرمانى که مدتهاى مد يدى توسط متفکرين دوران بيدارى ( Enlightenment ) ستوده شده بود.

طبيعتأ، اولين مقصود تدوين کنند گان قوانين اساسى ايالتى همانا تضمين حقوق "غير قابل انتقالى" بود که تخطى از آن باعث شده بود که مستعمرات سابق ارتباط خود را با بريتانيا بهم بزنند. از اين رو، هرقانون اساسى با يک بيانيه يا حقوق اساسى آغاز مى شد. قانون اساسى ويرجينيا ، که براى بقيه مستعمرات نمونه شد ، اصول اساسى را شامل مى شد که از آن جمله حاکميت مردم، مد ت دوران خدمت در يک پست دولتى، آزادى انتخابات و ذ کر آزادى هاى اساسي: ضمانعت معتدل و مجازات انسانى ، دادرسى سريع توسط هيئت ژورى، آزادى مطبوعات ، آزادى فکر و حق اکثريت جهت اصلاح و يا تغيير دولت، بود.

ايالات ديگر ، ليست آزادى ها را گسترش داده تا آزادى سخن ، آزادى تجمعات وآزادى دادخواست رانيز تضمين کردند که اغلب بندهاى قانونى همچون حق حمل سلاح، حق حکم احضار به دادگاه( habeas corpus) ، حق مصونيت در محل سکونت و حق حراست مساوى تحت قانون در آنها گنجيده شده بود. بعلاوه، تمامى قوانين اساسى قسم ياد کردند که از سه قوه دولت -- اجرائى، مقننه و قضائيه- که هر يک از آنها شاخه ديگر را وارسى ميکرد، متابعت کنند.

قانون اساسى پنسيلوانيا از همه افراطى تر بود. در آن ايالت، صنعتگران فيلادلفيائى، مرزنشينان اسکاتلندي- ايرلندى و زارعين آ لمانى زبان ، کنترل را در دست داشتند. کنگره ايالتى قانون اساسى را اتخاذ نمود که به هر ماليات دهنده مذکر و پسرانش حق راى مى داد، نوبت را در پست دولتى ( هيچ فردى نمى بايست بعنوان نماينده بيش از 4 سال در طى يک دوره 7 ساله در يک پست بماند) اجبارى و يک تشکيلات قانون گذارى تک مجلسى را تشکيل مى داد.

قوانين اساسى ايالتى محدوديت هاى محسوسى را بويژه با در نظر گرفتن استانداردهاى نوين تر در خود داشت. قوانين اساسى که جهت تضمين حقوق طبيعى افراد تدوين شده بود تضمين اساسى ترين حق يک انسان ، که همانا مساوات است را نمى کرد. مستعمرات وا قع در جنوب پنسيلوانيا جمعيت برده خود را از حقوق غير قابل انتقال انسانى خود محروم کرده بودند. زنان حق سياسى نداشتند. هيچ ايالتى اجازه همه جانبه حق راى به مردان را نمى داد و حتى در ايالاتى که ماليات دهندگان حق راى داشتند ( دلاور ( Delaware) ، کاروليناى شمالى، جورجيا و پنسيلوانيا )، افراد در پست هاى سياسى مى بايست صاحب مقدار معينى املاک مى بودند تا بتوانند راى دهد.

اصول کنفدراسيون ( Articles of Confederation)

منازعه با انگليس، گرايش مستعمره نشينان را تا حد زيادى تغيير داده بود. مجالس قانونگذارى محلى، طرح اتحاد آلبانى ( Albany Plan of Union ) را که در سال 1754 وضع شده بود رد کرده و از تحويل حتى کوچکترين قسمت خود مختارى خود به هر ارگانى که حتى خود انتخاب کرده بودند، امتناع مى ورزيد ند. ولى در طول انقلاب، کمک ها و پشتيبانى هاى دو جانبه موثر واقع شد و ترس از انصراف از حاکميت فردى تا حد زيادى کاسته شده بود.

جان ديکنسون ( John Dickinson ) در سال 1776 ، " اصول کنفدراسيون و اتحاد جاويد " ( Articles of Confederation and Perpetual Union) را نوشت. کنگره ايالتى در نوامبر 1777 آنرا پذيرفت و در سال 1781 ، پس از تصويب و اتخاذ از سوى تمامى ايالات به اجرا گذارده شد. چهار چوب و زيربناى دولتى که توسط اين اصول بنياد گذاشته شده بود ، ضعف هاى زيادى داشت. دولت ملى فاقد اختيار لازم جهت اخذ تعرفه گمرکى در موقع لازم، تنظيم قواعد بازرگانى و وصول ماليات بود. دولت همچنين فاقد يگانه کنترل مناسبات بين المللى بود: بسيارى از ايالات، مذاکرات مستقيم خود را با کشورهاى خارجى آغاز کردند. 9 ايالت ارتش هاى خود را تشکيل داده و برخى نيروى دريائى خود را سازمان داد ند. در اين ميان، سيستم در هم بر هم ضرب سکه جات و انواع و اقسام اسکناس هاى ملى و ايالتى رايج شد که همگى به سرعت ارزش خود را از دست دادند.

مشکلات اقتصادى پس از جنگ ، تغييراتى اساسى را ايجاب مى نمود. پايان جنگ، اثرى ناهنجار بر بازرگانانى داشت که ارتش هاى هر دو جناح را تامين مى کردند و اين منابع را که از شرکت و همکارى با سيستم تجارتى بريتانيا سرچشمه مى گرفت از دست دادند. ايالات مختلف، کالا هاى آمريکائى را در خط مش هاى گمرکى به ديگر کالا ها ترجيح مى دادند ولى اين تعرفه ها با يکديگر متناقض بود و خود نياز به داشتن يک دولت مرکزى قدرتمند تر داشت که در جهت تثبيت يک خط مشى يکسان قدم بردارد.

احتمالأ زارعين بيش از هر طبقه ديگرى از مشکلات اقتصادى پس از جنگ صدمه ديدند. عرضه محصولات مزارع از تقاضا پيشى گرفت و ناآرامى اساسأ در ميان بدهکاران زارع بيشتربود چونکه که تقاضاى چاره بهترى جهت اجتناب از سلب املاک آنها و حبس شان بدليل مقروض بودن داشتند. صحن دادگاهها ازپرونده هاى تقاضا براى طلب قرض پر شد. در طول تابستان 1786 ، کنوانسيون هاى عمومى و گرد همائى هاى غير رسمى در چندين ايالت تشکيل شد که تمرکز آنها بر روى اصلاحات نوين اداره ايالت ها بود.

در پائيز 1786 ، گروهى از زارعين ماساچوست تحت رهبرى يک کاپيتان سابق ارتش بنام دانيال شيز ( Daniel Shays ) با زور شروع به ممانعت دادگاههاى محلى از صدور راى داورى بيشتر جهت طلب قرض شدند تا آنرا تا انتخابات ايالتى بعدى متوقف سازند. در ژانويه 1787، يک توده 1200 نفرى از مزرعه داران بسوى زرادخانه فدرال در اسپرينگ فيلد (Springfield) حرکت نمودند. شورشيان که اساسأ باچماق و چنگک مسلح بودند توسط گروهى کوچک از نيروهاى انتظامى ايالتى به عقب رانده شدند؛ سپس ژنرال بنجامين لينکلن Benjamin Linclon) ) با نيروهاى کمکى از بوستون سر رسيد و مابقى شورشيان را که رهبرشان به ورمونت ( Vermont) فرار کرده بود ، پس زد. دولت ، 14 شورشى را دستگير و آنها را محکوم به مرگ نمود ولى نهايتأ برخى از آنها بخشوده و بقيه را پس از صرف مدت کوتاهى در زندان آزاد نمود. پس از شکست شورش، هيئت قانونگذارى منتخب تازه اى تشکيل شد که اکثريت آنها با شورشيان همدردى کردند وبه برخى از خواسته هاى آنها براى کاهش و فراغت از قرض، پاسخ داد.
 
بالا پایین