sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
حرم امام رضا(ع) جايي است كه من ديده*ام دل*شكسته*ترين و بي*پناه*ترين انسان*ها به آنجا پناه آورده*اند. انسان به اين نقطه كه مي*رسد فرقي نمي*كند زائر باشد يا مجاور، مهم اين است كه اميد در قلبش جوانه مي*زند و از درون قلب*ها روزني به آسمان گشوده مي*شود.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در حرم مطهر امام هشتم(ع) جايي هست كه دلشكسته*ترين زائران آقا در آنجا حضور دارند، جايي كه ملائك الهي عروج و نزول دارند تا تمناهاي اين انسان*هاي دل*شكسته را به عرش برسانند. در صحن انقلاب اسلامي حرم مطهر نقطه*اي وجود دارد كه هر زائري دلش مي*تپد كه از اين مكان با امامش حرف بزند، مكاني كه فرصت خلوت و سكوت و آرامش به انسان مي*دهد.
جايي كه من ديده*ام دل*شكسته*ترين و بي*پناه*ترين انسان*ها به آنجا پناه آورده*اند. انسان به اين نقطه كه مي*رسد فرقي نمي*كند زائر باشد يا مجاور، مهم اين است كه اميد در قلبش جوانه مي*زند و از درون قلب*ها روزني به آسمان گشوده مي*شود.
من هميشه حسرت آدم*هاي پشت پنجره فولاد را خورده*ام انسان*هايي كه همه گرفتاري*ها و هياهوها و تلاطم*هاي دنيايي را كنار گذاشته*اند و حضور امام رضا(ع) رسيده تا حرف دل*شان را بي*واسطه به خود او بگويند.
من اکنون در اين لحظه*ام و در اين مکان، در يك ظهر پاييزي كه آسمان مشهد هم ابري است، در صحن انقلاب اسلامي پشت پنجره فولاد نشسته*ام و انسان*هايي را نگاه مي*کنم که به محضر ثامن الحجج(ع) رسيده*اند تا لحظه*هاي نابي را در کنار او تجربه کنند.
صحن انقلاب اسلامي شلوغ است به خصوص كه تا ميلاد حضرت فرصت چنداني نمانده و شمارش معکوس زائران و مجاوران رو به پايان است. چه صفايي دارد در اين خنکاي نسيم پاييزي پشت پنجره فولاد حضرت بنشيني و اين همه انسان عاشق را ببيني که روح و جسم خسته*شان را به شبکه*هاي پنجره فولاد آقا دخيل بسته*اند. من اکنون در اين لحظه*ام و در اين مکان.
آخرين سفر مشهد و دلي كه شكست
پيرزن، اصفهاني است اين را همان اول از لهجه*اش متوجه مي*شوم، مي*گويد تازه به مشهد رسيده* و با پسر و عروس و نوه*هايش به پابوسي آقا آمده است، نوه*اش كه يك دختر نوجوان است، پيرزن را پشت پنجره فولاد همراهي مي*كند: مي*نشينم کنارش و از حال و هواي حرم مي*پرسم، بدون مقدمه مي*گويد: دخترم الان پشت پنجره فولاد ياد پسرم افتادم كه 28 سال است او را نديده*ام و هر وقت حرم امام رضا(ع) مي*آيم بيشتر از هر زمان ديگر ياد او مي*افتم.
از او سوال مي*كنم مگر پسرتان كجاست كه اين همه سال شما را چشم انتظار گذاشته؟ اشك كه در چشمان پير زن مي*نشيند دل من هم مي*لرزد، با همان صداي لرزانش مي*گويد: پسرم زماني كه 17 ساله بود در عمليات خيبر شهيد شد و از آن زمان تا حالا 28 سال مي*گذرد وقتي پسرم كوچك بود ما عادت داشتيم هر سال با خانواده به زيارت امام رضا(ع) بياييم هميشه هم حتما مي*آمديم و ساعت*ها پشت پنجره فولاد مي*نشستيم، يك*بار بيمار سرطاني*اي را اين جا ديديم كه پسرم خيلي دلش شكست و براي او گريه كرد و ضجه زد دلش براي آن بيمار سوخت، فكر كنم آخرين سفر ما با هم به مشهد بود. از آن سال تا به حال هر وقت مشهد مي*آيم چشمم كه به پنجره فولاد مي*افتد ياد پسرم مي*افتد و ياد بي*قراري*هاي آن روز او در ذهنم زنده مي*شود اين جا مي*نشينم و برايش قرآن و دعا مي*خوانم.
حرم هميشه باصفا و لانه*هاي گنجشك ها روي كاج ها
مي*پرسم آن زمان*ها كه با پسرتان مشهد مي*آمديد حرم امام رضا(ع) با الان چه فرقي داشت؟ جواب مي*دهد: حرم امام هشتم هميشه با صفاست آن زمان*ها حرم خيلي كوچكتر و خلوت*تر بود حرم چند صحن بيشتر نداشت حتي يادم مي*آيد در يكي از صحن*ها درخت*هاي كاج خيلي كهن*سال و سر به فلك كشيده با حوض آب وجود داشت روي درخت*ها لانه پرنده بود و گنجشك*ها در پرواز بودند. مردم داخل صحن*ها مي*نشستند حتي گاهي ناهار و شام را همين جا مي*خوردند يادش بخير ما هم كه آن زمان جوان بوديم با بچه*ها مي*آمديم تو همين صحن كهنه و ساعت*ها مي*مانديم يك دل سير كه زيارت مي*كرديم بر مي*گشتيم. الان حرم خيلي بزرگ شده من كه اگر بچه*ها نباشند داخل حرم گم مي*شوم بس كه بزرگ و شلوغ شده.
براي اين كه حال و هواي پيرزن را عوض كنم مي*پرسم حالا چرا اين روزها را براي سفر به مشهد انتخاب کرديد؟ شلوغي، سردي هوا او جواب مي*دهد: مشهد در ميلاد امام رضا(ع) حال و هواي عجيبي دارد، خودم را به آن راه مي*زنم و مي*گويم حالا چه فرقي مي*کند آدم ميلاد امام رضا(ع) كجا باشد. طوري بر مي*گردد نگاهم مي*کند که از حرفم خجالت مي*کشم مي*گويد: خيلي فرق مي کند! خيلي، زمين تا آسمان فرق مي*کند، نوه*هايم خيلي دوست داشتند كه ميلاد حضرت را مشهد باشند چون سال*هاي پيش هم ميلاد مشهد بوده*ايم برايشان پرخاطره است.
مامن آدم*هاي گرفتار و دل*شكسته
اين يكي زائري روستايي است كه از روستاي بزنگان سرخس به مشهد آمده مي گويد 25 سال دارد اما چهره*اش خيلي تكيده*تر از اين به نظر مي*رسد و سنش را بيشتر نشان مي*دهد دل*شكسته است و اين را مي*توان از لحن كلام و از چشمان خيس*اش خوب حس كرد و فهميد.
مي*پرسم بيشتر چه زمان*هايي بيشتر حرم مي*آييد: مي*گويد: پسرم چند روزي است در بيمارستان امام زمان(عج) مشهد بستري است، شب ها بالاي سر او هستم و روزها از حدود ساعت 10 تا عصر را براي زيارت حرم مي*آيم.
مي*پرسم چرا اين جا پشت پنجره فولاد نشسته*ايد: غمي مبهم در چهره*اش مي*نشيند و با دلتنگي به پنجره فولاد خيره مي*شود و مي*گويد من اين روزها خيلي گرفتارم خيلي دلم گرفته تنها فرزندم 13 روز است كه در بيمارستان بستري است روزها خيلي سختي را دارم سپري مي*كنم، هيچ*جاي حرم به اندازه پشت پنجره فولاد به من آرامش نمي*دهد. اين*جا مأمن آدم*هاي دل*شكسته و گرفتار است مي*بينيد كه من هم*چنين احوالاتي دارم، هروز از بيمارستان مي*آيم و اين*جا مي*نشينم تا شفاي پسرم را بگيرم.
مي*گويم وقت اذان ظهر است و شما در قسمت حساسي از حرم يعني پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) نشسته*ايد و در کنار شما آدم*هايي نشسته*اند که من ديده*ام دل*شکسته*اند در اين لحظه*ها از خدا براي خودت و آن*ها چه مي*خواهيد؟ ناگهان صداي گريه*اش بلند مي*شود گريه*اش مرا هم به گريه مي*اندازد مي*گويد: من ماجراي پناهندگي آهويي به امام رضا(ع) را شنيده*ام هر روز كه اين*جا مي*آيم ماجراي آهو را براي خودم مرور مي*كنم به امام رضا(ع) گفته*ام هرکس به اين حرم قدم مي*گذارد به اميدي مي*آيد اميدشان را نااميد نكن.
شرمنده محبت حضرت هستم
اين زن 51 ساله مشهدي نذر كرده 40 روز را به زيارت امام رضا(ع) بيايد، مي*گويد: حاجتي دارم، مشکلي که هيچ*كسي نمي*تواند گره*اي از آن باز کند، از آقا خواستم خودش به فريادم برسد.
مي*گويم از امام رضا(ع) چه تصويري در ذهن داريد؟
جواب مي*دهد: امام رضا(ع) ولي و حجت خدا روي زمين است به خاطر همين اگر کسي بالاترين مراتب قدرت و مقام را هم داشته باشد باز به امام رضا(ع) که مي*رسد احساس حقارت مي*کند چون خداوند عظمت و هيبتي در وجود اولياي خود قرار داده که همه در برابر شکوه و عظمت وجودي آن*ها تسليم*اند. من هم هميشه مديون و شرمنده لطف و محبت امام هشتم بوده*ام.
دل*شكسته*ترين آدم*هاي اين حرم
و حالا مي*رسم به شخصي که خادم امام رضا(ع) است از چوب پري که در دستش گرفته اين را مي*فهمم به او مي*گويم محل خدمت شما درست رو به روي پنجره فولادي است که دل*هاي بسياري به آن دخيل بسته شده چه احساسي داريد؟
به فکر فرو مي*رود انگار چيزي در درونش مي*شکند و من حزنش را در چهره*اش مي*بينم با صدايي که حالا محزون شده جواب مي*دهد: من به پنجره فولاد خيلي حساسم تا حالا نشده که محل خدمتم پشت پنجره فولاد باشد و من در چند ساعت خدمتم حداقل چند بار اشکم جاري نشود. آخر مي*دانيد کساني که پشت پنجره فولاد دخيل مي*بندند دل*شکسته*ترين آدم*هاي حرم*اند، احساس من نسبت به آدم*هايي که اين جا دخيل مي*بندند اين است که آن*ها انسان*هاي خاصي*اند که از همه چيز و همه كس نااميد و بي*پناه شده*اند و حالا به امام رضا(ع) پناه آورده*اند و اين خيلي بامعناست.
به گزارش مجله شبانه باشگاه خبرنگاران، در حرم مطهر امام هشتم(ع) جايي هست كه دلشكسته*ترين زائران آقا در آنجا حضور دارند، جايي كه ملائك الهي عروج و نزول دارند تا تمناهاي اين انسان*هاي دل*شكسته را به عرش برسانند. در صحن انقلاب اسلامي حرم مطهر نقطه*اي وجود دارد كه هر زائري دلش مي*تپد كه از اين مكان با امامش حرف بزند، مكاني كه فرصت خلوت و سكوت و آرامش به انسان مي*دهد.
جايي كه من ديده*ام دل*شكسته*ترين و بي*پناه*ترين انسان*ها به آنجا پناه آورده*اند. انسان به اين نقطه كه مي*رسد فرقي نمي*كند زائر باشد يا مجاور، مهم اين است كه اميد در قلبش جوانه مي*زند و از درون قلب*ها روزني به آسمان گشوده مي*شود.
من هميشه حسرت آدم*هاي پشت پنجره فولاد را خورده*ام انسان*هايي كه همه گرفتاري*ها و هياهوها و تلاطم*هاي دنيايي را كنار گذاشته*اند و حضور امام رضا(ع) رسيده تا حرف دل*شان را بي*واسطه به خود او بگويند.
من اکنون در اين لحظه*ام و در اين مکان، در يك ظهر پاييزي كه آسمان مشهد هم ابري است، در صحن انقلاب اسلامي پشت پنجره فولاد نشسته*ام و انسان*هايي را نگاه مي*کنم که به محضر ثامن الحجج(ع) رسيده*اند تا لحظه*هاي نابي را در کنار او تجربه کنند.
صحن انقلاب اسلامي شلوغ است به خصوص كه تا ميلاد حضرت فرصت چنداني نمانده و شمارش معکوس زائران و مجاوران رو به پايان است. چه صفايي دارد در اين خنکاي نسيم پاييزي پشت پنجره فولاد حضرت بنشيني و اين همه انسان عاشق را ببيني که روح و جسم خسته*شان را به شبکه*هاي پنجره فولاد آقا دخيل بسته*اند. من اکنون در اين لحظه*ام و در اين مکان.
آخرين سفر مشهد و دلي كه شكست
پيرزن، اصفهاني است اين را همان اول از لهجه*اش متوجه مي*شوم، مي*گويد تازه به مشهد رسيده* و با پسر و عروس و نوه*هايش به پابوسي آقا آمده است، نوه*اش كه يك دختر نوجوان است، پيرزن را پشت پنجره فولاد همراهي مي*كند: مي*نشينم کنارش و از حال و هواي حرم مي*پرسم، بدون مقدمه مي*گويد: دخترم الان پشت پنجره فولاد ياد پسرم افتادم كه 28 سال است او را نديده*ام و هر وقت حرم امام رضا(ع) مي*آيم بيشتر از هر زمان ديگر ياد او مي*افتم.
از او سوال مي*كنم مگر پسرتان كجاست كه اين همه سال شما را چشم انتظار گذاشته؟ اشك كه در چشمان پير زن مي*نشيند دل من هم مي*لرزد، با همان صداي لرزانش مي*گويد: پسرم زماني كه 17 ساله بود در عمليات خيبر شهيد شد و از آن زمان تا حالا 28 سال مي*گذرد وقتي پسرم كوچك بود ما عادت داشتيم هر سال با خانواده به زيارت امام رضا(ع) بياييم هميشه هم حتما مي*آمديم و ساعت*ها پشت پنجره فولاد مي*نشستيم، يك*بار بيمار سرطاني*اي را اين جا ديديم كه پسرم خيلي دلش شكست و براي او گريه كرد و ضجه زد دلش براي آن بيمار سوخت، فكر كنم آخرين سفر ما با هم به مشهد بود. از آن سال تا به حال هر وقت مشهد مي*آيم چشمم كه به پنجره فولاد مي*افتد ياد پسرم مي*افتد و ياد بي*قراري*هاي آن روز او در ذهنم زنده مي*شود اين جا مي*نشينم و برايش قرآن و دعا مي*خوانم.
حرم هميشه باصفا و لانه*هاي گنجشك ها روي كاج ها
مي*پرسم آن زمان*ها كه با پسرتان مشهد مي*آمديد حرم امام رضا(ع) با الان چه فرقي داشت؟ جواب مي*دهد: حرم امام هشتم هميشه با صفاست آن زمان*ها حرم خيلي كوچكتر و خلوت*تر بود حرم چند صحن بيشتر نداشت حتي يادم مي*آيد در يكي از صحن*ها درخت*هاي كاج خيلي كهن*سال و سر به فلك كشيده با حوض آب وجود داشت روي درخت*ها لانه پرنده بود و گنجشك*ها در پرواز بودند. مردم داخل صحن*ها مي*نشستند حتي گاهي ناهار و شام را همين جا مي*خوردند يادش بخير ما هم كه آن زمان جوان بوديم با بچه*ها مي*آمديم تو همين صحن كهنه و ساعت*ها مي*مانديم يك دل سير كه زيارت مي*كرديم بر مي*گشتيم. الان حرم خيلي بزرگ شده من كه اگر بچه*ها نباشند داخل حرم گم مي*شوم بس كه بزرگ و شلوغ شده.
براي اين كه حال و هواي پيرزن را عوض كنم مي*پرسم حالا چرا اين روزها را براي سفر به مشهد انتخاب کرديد؟ شلوغي، سردي هوا او جواب مي*دهد: مشهد در ميلاد امام رضا(ع) حال و هواي عجيبي دارد، خودم را به آن راه مي*زنم و مي*گويم حالا چه فرقي مي*کند آدم ميلاد امام رضا(ع) كجا باشد. طوري بر مي*گردد نگاهم مي*کند که از حرفم خجالت مي*کشم مي*گويد: خيلي فرق مي کند! خيلي، زمين تا آسمان فرق مي*کند، نوه*هايم خيلي دوست داشتند كه ميلاد حضرت را مشهد باشند چون سال*هاي پيش هم ميلاد مشهد بوده*ايم برايشان پرخاطره است.
مامن آدم*هاي گرفتار و دل*شكسته
اين يكي زائري روستايي است كه از روستاي بزنگان سرخس به مشهد آمده مي گويد 25 سال دارد اما چهره*اش خيلي تكيده*تر از اين به نظر مي*رسد و سنش را بيشتر نشان مي*دهد دل*شكسته است و اين را مي*توان از لحن كلام و از چشمان خيس*اش خوب حس كرد و فهميد.
مي*پرسم بيشتر چه زمان*هايي بيشتر حرم مي*آييد: مي*گويد: پسرم چند روزي است در بيمارستان امام زمان(عج) مشهد بستري است، شب ها بالاي سر او هستم و روزها از حدود ساعت 10 تا عصر را براي زيارت حرم مي*آيم.
مي*پرسم چرا اين جا پشت پنجره فولاد نشسته*ايد: غمي مبهم در چهره*اش مي*نشيند و با دلتنگي به پنجره فولاد خيره مي*شود و مي*گويد من اين روزها خيلي گرفتارم خيلي دلم گرفته تنها فرزندم 13 روز است كه در بيمارستان بستري است روزها خيلي سختي را دارم سپري مي*كنم، هيچ*جاي حرم به اندازه پشت پنجره فولاد به من آرامش نمي*دهد. اين*جا مأمن آدم*هاي دل*شكسته و گرفتار است مي*بينيد كه من هم*چنين احوالاتي دارم، هروز از بيمارستان مي*آيم و اين*جا مي*نشينم تا شفاي پسرم را بگيرم.
مي*گويم وقت اذان ظهر است و شما در قسمت حساسي از حرم يعني پشت پنجره فولاد امام رضا(ع) نشسته*ايد و در کنار شما آدم*هايي نشسته*اند که من ديده*ام دل*شکسته*اند در اين لحظه*ها از خدا براي خودت و آن*ها چه مي*خواهيد؟ ناگهان صداي گريه*اش بلند مي*شود گريه*اش مرا هم به گريه مي*اندازد مي*گويد: من ماجراي پناهندگي آهويي به امام رضا(ع) را شنيده*ام هر روز كه اين*جا مي*آيم ماجراي آهو را براي خودم مرور مي*كنم به امام رضا(ع) گفته*ام هرکس به اين حرم قدم مي*گذارد به اميدي مي*آيد اميدشان را نااميد نكن.
شرمنده محبت حضرت هستم
اين زن 51 ساله مشهدي نذر كرده 40 روز را به زيارت امام رضا(ع) بيايد، مي*گويد: حاجتي دارم، مشکلي که هيچ*كسي نمي*تواند گره*اي از آن باز کند، از آقا خواستم خودش به فريادم برسد.
مي*گويم از امام رضا(ع) چه تصويري در ذهن داريد؟
جواب مي*دهد: امام رضا(ع) ولي و حجت خدا روي زمين است به خاطر همين اگر کسي بالاترين مراتب قدرت و مقام را هم داشته باشد باز به امام رضا(ع) که مي*رسد احساس حقارت مي*کند چون خداوند عظمت و هيبتي در وجود اولياي خود قرار داده که همه در برابر شکوه و عظمت وجودي آن*ها تسليم*اند. من هم هميشه مديون و شرمنده لطف و محبت امام هشتم بوده*ام.
دل*شكسته*ترين آدم*هاي اين حرم
و حالا مي*رسم به شخصي که خادم امام رضا(ع) است از چوب پري که در دستش گرفته اين را مي*فهمم به او مي*گويم محل خدمت شما درست رو به روي پنجره فولادي است که دل*هاي بسياري به آن دخيل بسته شده چه احساسي داريد؟
به فکر فرو مي*رود انگار چيزي در درونش مي*شکند و من حزنش را در چهره*اش مي*بينم با صدايي که حالا محزون شده جواب مي*دهد: من به پنجره فولاد خيلي حساسم تا حالا نشده که محل خدمتم پشت پنجره فولاد باشد و من در چند ساعت خدمتم حداقل چند بار اشکم جاري نشود. آخر مي*دانيد کساني که پشت پنجره فولاد دخيل مي*بندند دل*شکسته*ترين آدم*هاي حرم*اند، احساس من نسبت به آدم*هايي که اين جا دخيل مي*بندند اين است که آن*ها انسان*هاي خاصي*اند که از همه چيز و همه كس نااميد و بي*پناه شده*اند و حالا به امام رضا(ع) پناه آورده*اند و اين خيلي بامعناست.