خری با صاحب خود گفت در راه که ای بی رحم بی انصاف بد خواه
مرا تا چند زیر بار داری؟ مرا تا چند با جان کار داری خدا مرگت دهد تا شاد گردم ز بند محنتت ازاد گردم جوابش داد:کای حیوان دربند! چرا از مرگ من هستی تو خرسند؟ علاجی کن که دیگر خر نباشی کشیدن بار را در خور نباشی واگر نه تا تو خر هستی,بناچار چه من چه دیگری از تو کشد کار.
میان این تعصب ها، میان جنگ مذهب ها! یکی افکار زرتشتی، یکی افکار بودایی
یکی پیغمبرش مانی، یکی دینش مسلمانی
یکی در فکر تورات است، یکی هم هست نصرانی!
هزاران دین و مذهب هست، در این دنیای انسانی ...
خدا یکی... ولی... اما... هزاران فکر روحانی ....
رها کردیم خالق را گرفتاران ادیانیم!
تعصب چیست در مذهب؟! مگر نه این که انسانیم!
اگر روح خدا در ماست... خدا گر مفرد و تنهاست ....
ستیز پس برای چیست؟!
برای خود پرستی هاست ...من از عقرب نمی ترسم ولی از نیش می ترسم
از آن گرگی که می پوشد لباس میش می ترسم
از آن جشنی که اعضای تنم دارند خوشحالم
ولی از اختلاف مغز و دل با ریش می ترسم
هراسم جنگ بین شعله و کبریت و هیزم نیست
من از سوزاندن اندیشه در آتیش می ترسم
تنم آزاد، اما اعتقادم سست بنیاد است
من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم
کلام آخر این شعر یک جمله و دیگر هیچ
که هم از نیش و میش و ریش وهم از خویش میترسم... سیمین بهبهانی
با شروع سال جدید تصمیم گرفتم قسمت فوتوبلاگ وبلاگ رو هم راه بندازم
در این قسمت عکس ها و تصاویری که واقعا" ارزش فلسفی و ناب داشته باشند
قرار خواهد گرفت و امید وارم مورد توجه بازدید کننده ها قرار بگیره.
هر گلوله ای که شلیک میشود,خشمی است که از تفنگ کم خواهد شد.
جملات زیبای مارک فیشر از کتاب حکایت دولت و فرزانگی
به همین دلیل دولتمندان به ندرت به مرخصی می روند ، چرا باید خود را از کاری که تا این اندازه برایشان لذتبخش است محروم کنند و به همین دلیل حتی پس از استغنای کامل هم کار می کنند .
اشخاصی که صبر می کنند تا اوضاع و شرایط عالی از راه برسد هرگز کاری را به انجام نمی رسانند ، زمان مطلوب برای عمل همین حالاست .
اگر می خواهی در زندگی موفق شوی ، باید مطمئن باشی که حق انتخاب نداری باید پشتت را به دیوار بچسبانی وقتی همه ی درهای خروج را به روی خود می بندی و پشتت را به دیوار می چسبانی ، همه ی قدرت های درونت را به تحرک وا می داری و با همه ی وجودت می خواهی چیزی به وقوع بپیوندد
زندگی دقیقا به ما همان چیزی را می دهد که می خواهیم پس نخستین کاری که باید کرد این است که دقیقا آنچه را که می خواهی درخواست کنی اگر تقاضای تو مبهم باشد همان قدر نتیجه درهم و بر هم خواهد بود اگر حداقل را بخواهی حداقل را بدست خواهی آورد
همه ی رویدادهای زندگی ات آینه ای است که اندیشه هایت را باز می تاباند زندگی دقیقا همانگونه است که تصویرش می کنی هر چیزی که برایت پیش می آید محصول اندیشه های توست پس اگر می خواهی زندگی ات را عوض کنی باید از عوض کردن اندیشه هایت آغاز کنی
راه کسب ایمان از طریق تکرار کلام است
هر روز بارها تکرار کن “هر روز از هر جهت بهتر و بهتر می شوم”
تسلط بر تقدیرت و جامه ی عمل پوشاندن به رویاهایت هدف غایی زندگی است مابقی بی اهمیت است
جهان چیزی جز بازتاب ضمیر درونت نیست
زندگی دقیقا به همان چیزی را می دهد که از آن انتظار داریم
هر گاه هر روز دقیقا آنچه را که ضمیر درونت احساس می کند که همان روز باید به انجام برسانی به انجام رساندی ، هر روز احساس می کنی که آزادی که جهان را ترک کنی
نبوغ یعنی به انجام رساندن آنچه از آن لذت می برید انسان متوسط از ترس حرف دیگران یا از ترس از دست دادن امنیت هرگز جرات نمی کند کاری را که دوست دارد به انجام برساند
منش یعنی تقدیر ؛ ذهنت را تقویت کن تا موقعیت ها تسلیم آرزوهایت شوند و بر زندگی ات مسلط خواهی شد
همواره این را به خاطر داشته باش که اگر هدف هایت به دیگری صدمه بزند هم به صلاح خودت و هم صلاح دیگرن است که از آنها به حذر بمانی
همه ی زندگی یعنی تمرینی برای تقویت ذهن ، جان جاودان است در گذر از هر زندگی ذهن به آزامی خود را کشف می کند و می پروراند
همواره به خاطر بیاور که در اوجی معین ، دیگر ابری نیست اگر زندگی ات ابری است به این دلیل است که روحت آنقدر که باید بالا نرفته است