sting
معـاون ارشـد انجمـن
- تاریخ ثبتنام
- Jun 26, 2013
- ارسالیها
- 27,708
- پسندها
- 5,661
- امتیازها
- 113
- محل سکونت
- تهـــــــــــران
- وب سایت
- www.biya2forum.com
- تخصص
- کیسه بوکس
- دل نوشته
- اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
- بهترین اخلاقم
- نــــدارم
اعتبار :
از پشت دیوارهای بلند مسجد، چیزی معلوم نبود؛ دیوار مسعی. تا صبح یکی دو ساعت مانده بود. چند ساعتی بود محرم شده بودیم. سفیدپوش. یکدست.
دستم در دست مادر بود. پابهپای همسفرهامان، از پلههای ورودی مسجد پایین رفتیم. جایی بین مسیر صفا و مروه. پاها را از کفش برهنه کردیم. اِنّکَ بِِالْوادِ الْمُقدّس طُوی. دوباره دست هم را گرفتیم.سرهامان پایین بود. اضطرابم با هر قدم بیشتر میشد. قلبم تندتر میزد و دست مادر را بیشتر میفشردم.دائما خطاهایم از ذهنم میگذشت و به ارتباط نامربوط میان من و این قبله میاندیشیدم. من؟ اینجا؟ آخر من…از پلهها بالا رفتیم. سرها همچنان پایین. فضا روشن شد. میدانستم الان باید فضای مطاف روبرویمان باشد. جرئت سربلند کردن نبود. اضطرابم بغض کرده بود حالا. آرامآرام جلو میرفتیم و من، دست مادر را بیشتر میفشردم.سرها پایین بود و دلها به نجوا… ایستادیم. قلبم با شتاب میتپید.«حالا سرتونُ بلند کنید و بعد سجدهٔ شکر کنید…»سرم بلند شد و چشمانم منور. ناباورانه درب کعبه را مینگریستم. نیاز به یادآوریِ بجا آوردنِ سجدهٔ شکر نبود. خودبهخود به سجده میافتادی.سر به سجده گذاشتم. درست رو به کعبه. همان قبلهای که همیشه فقط ردش را میگرفتیم. که فقط جهتش را میدانستیم. رو به اولین معبد زمین. إنّ أوّلَ بَیْتٍ وُضِعَ لِلنّاس…دستانم را رها کردم. بغضم را هم. ألحمدُاللهِ الّذی هَدانا لِهذا وَ -حقا که- ما کُنّا لِنَهْتَدیَ لَوْلا أنْ هَدانَا الله…زودتر از بقیه سربلند کردم. به تماشای مولِد علی (ع). به دعا. همان سه دعای اولی که مستجاب است؛ اللهم عجل لولیک الفرج واجعلنا من اعوانه و انصاره…