نگرانی؟ لحظه لحظه زیر آســـــمـان و چشم دوخته به طاق کبود بالای سرت؟ تو که فزت و رب الکعبه می گویی نگرانیت برای چیست؟؟؟ بیم آن داشتی خدایت خــــــون بهــــــــایـت را از تک تک موجودات زیر این طاق بگیرد؟ علــی جــــان انگار هنوز خــــدایـت عـــــــــــزادار توست..... انگار هنوز خیــــــــال ندارد انسان های زیر این آســــمان را ببخشــــــــــــد..... تو دعا کن تمام شود این تقـــــــاص و حجـــــــتش بازگردد... نــرگــــــس زهـــــرایـت نیز چون تو نگران ماست.....
شکست حرمت محراب وقدرو علی وزرنگارشده سجاده،مهرعلی کسی ک کعبه برایش گشوده بالوپری شکسته شدزفرق سرش تاجبین علی بخون نشسته کلام خداب بیت خدا چنین شده ک ملقب شدس ثارالله قسم بحق ک ثبات جهان بحب علیس وقدرگرفته شب قدرزحرم خون علی اجرک الله یاصاحب الزمان برای تعجیل فرج مولادعاکنیم.
امشب سر مهربان نخلی خم شد/در کیسه نان به جای خرما غم شد/در کنج خرابه ها زنی شیون کرد/همبازی کودکان کوفه کم شد...
میگن شبهای قدر اگر حق الناسی گردنت باشه،صدای ناله هات به عرش نمیرسه،تو رو به حق این شبهای عزیز اگر حقی ازت ضایع کردم،حتی یک حرف حلالم کن...
این شبها بیدار می مانم که بیدار شوم،شب نوزدهم شب مقدرات/شب بیست و یکم شب تعیین/شب بیست و سوم شب امضاست.خدایا بحق امیر المومنین،بهترین ها برای همه ی آدما مقدر،تعیین و امضا شه،آمین..
ما غیر علی در دو جهان یار نداریم غیر از اسدالله مددکار نداریم تا مهر علی در دل ما جایگزین شد با خوب و بد خلق خدا کار نداریم
من امشب دستها رابرده ام بالا سپردم دل به آن والاو از عمق وجود خود خدایم را صدا کردم نمیدانم چه میخواهی ولی امشب برای تو برای رفع غمهایت برای قلب زیبایت برای آرزوهایت بدرگاهش دعا کردم و میدانم خدا از آرزوهایت خبر داردو در قلبم یقین دارم دعاهایم اثر دارد
باعشق اگر همسفری ، بسم الله* گر اهل دعای سحری ، بسم الله* امشب شب قدراست و خدا منتظر است ، ازدست گنه اگر خون جگری ، بسم الله* امشب شب تقسیم حج و کرببلاست، گر دلتنگ برای سفری ، بسم الله* گر اهل ولایتی و خواهان نجف ، گرمشتاق جمال حیدری ، بسم الله* درمحضر ارباب محبت ، مهدی خواهی بزنی بال و پری ، بسم الله*
گفتم از زشتی گفتارِ بدم ، گفت : “بیا” از سیه کاری رفتار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از غفلت دل ، از هوسم ، از نفسم صاحب آن همه کردارِ بدم ، گفت : “بیا” گفتم از سرکشیم ، سینه سپر ، داد زدم نیستم خسته دل از کار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از دوست گریزانم و در خود غرقم دائما در پی پندار بدم ، گفت : “بیا” گفتم از گوهر ذکر تو ندارم بهره غوطه ور مانده در افکار بدم ، گفت : “بیا” گفتم ای چشمه ی خوبی ، سحری چشم گشا نگر اعمال شرر بار بدم ، گفت : “بیا” گفتم ای صاحب این سفره که خوبان جمعند گفته بودی که خریدار بِدم ، گفت : “بیا” گفتم آینه شیطان شده بودم عمری خسته از دست همین یار بدم ، گفت : “بیا” گفتم خدا ز دست دل من رنجیده من همان عبد گنهکار بدم ، گفت : “بیا”