Welcome!
By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.
SignUp Now!
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser.
مـــادری که در کهنسالی بااینهمه درد و بیماری"می بینه هیچکس دردشو باور نداره"باخودش میگه:حتما من خوبم"وسعی میکنه با کمر خمیده وپای لنگش ادای آدمای
سالمو دربیاره.
قدرشونوبدونیم تاوقتی هستند.زمان خیلی زود "دیر"میشه!!
ﻣﺎﺩﺭﺵ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ ﺩﺍﺷﺖ...ﺑﻬﺶ ﮔﻔﺖ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺩﺍﺭﯼ ، ﺑﺎﯾﺪ ﺑﺨﺎﻃﺮ ﻫﻤﯿﻦ ﺑﺒﺮﯾﻤﺖ آﺳﺎﯾﺸﮕﺎﻩ ﺳﺎﻟﻤﻨﺪﺍﻥ...ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ ﭼﻪ ﺑﯿﻤﺎﺭﯾﯽ؟ﮔﻔﺖ آﻟﺰﺍﯾﻤﺮ...... ﯾﻌﻨﯽ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﻮ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻣﯿﮑﻨﯽ...مادر ﮔﻔﺖ: مثل اینکه ﺧﻮﺩﺗﻢ ﻫﻤﯿﻦ بیماری رو ﺩﺍﺭﯼ...ﮔﻔﺖ: ﭼﻄﻮﺭ؟مادر ﮔﻔﺖ: ﺍﻧﮕﺎﺭ ﯾﺎﺩﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﺎ ﭼﻪ ﺯﺣﻤﺘﯽ ﺑﺰﺭﮔﺖ ﮐﺮﺩﻡ...ﭼﻘﺪﺭ ﺳﺨﺘﯽ ﮐﺸﯿﺪﻡ ﺗﺎ ﺑﺰﺭﮒ ﺑﺸﯽ...کمر ﺧﻢ ﮐﺮﺩﻡ ﺗﺎ ﻗﺪ ﺭﺍﺳﺖ ﮐﻨﯽ...ﭘﺴﺮ ﺭﻓﺖ ﺗﻮﯼ ﻓﮑر...ﺑﺮﮔﺸﺖ ﺑﻪ ﻣﺎﺩﺭﺵ ﮔﻔﺖ : ﻣﺎﺩﺭ ﻣﻨﻮ ﺑﺒﺨﺶ...مادر ﮔﻔﺖ: ﺑﺮﺍﯼ ﭼﯽ؟ﮔﻔﺖ: ﺑﻪ
ﺧ ﺎﻃﺮ ﮐﺎﺭﯼ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺘﻢ ﺑﮑﻨﻢ....ﻣﺎﺩﺭ ﮔﻔﺖ: ﻣﻦ ﮐﻪ ﭼﯿﺰﯼ ﯾﺎﺩﻡ نمیاد ...
دغدغه روزمره ام"بودن توست !
نفس کشيدنت...
ایستادنت...
خندیدنت...
"مــــــــــــــادرم"
توباشي وخدادنیا برايم بس است...
.
الهی من بمیرم جای مادر
به چشمانم بمالم پای مادر
به یاد لا لایی بچگی هام منم با هی هی های مادر
به یاد زحمت بسیار بابا
ببوسم دست بی همتای هردو