Pejman
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Oct 16, 2013
- ارسالیها
- 146
- پسندها
- 81
- امتیازها
- 0
- تخصص
- موبایل ، کامپیوتر
- دل نوشته
- دوستم بدار , شاید که فردایی نباشد
اعتبار :
اگه می دونسنتی قطره ی بارون هنگام جدا شدن از ابر چه حسی داشت !
اگه می دونستی یه بندر هنگام رفتن کشتی ها چقدر تنها میشد !
اگه می دونستی درخت کاج هنگام پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شد !
اگه می دونستی با رفتنت چه آتیشی به جونم کشیدی اینقدر راحت نمی گفتی : خداحافظ …
.
.
.
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
.
.
.
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی ولی هیچوقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با خداحافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه
.
.
.
او می رود دامنکشان
او می رود دامنکشان
او می رود دامنکشان
من…
زهر ِ تنهایی چشان…
و سالهاست،
…رفتنش هر غروب ، در ذهنم تکرار میشود
.
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . . .
اگه می دونستی یه بندر هنگام رفتن کشتی ها چقدر تنها میشد !
اگه می دونستی درخت کاج هنگام پر کشیدن پرنده ها چقدر غمگین می شد !
اگه می دونستی با رفتنت چه آتیشی به جونم کشیدی اینقدر راحت نمی گفتی : خداحافظ …
.
.
.
برو ای خوب من ، هم بغض دریا شو ، خداحافظ !
برو با بی کسی هایت هم آوا شو ، خداحافظ !
تو را با من نمی خواهم که « ما » معنا کنم دیگر …
برو با یک « من » دیگر بمان « ما » شو ، خداحافظ !
.
.
.
میشه مثل یه قطره اشک بعضیا رو از چشمت بندازی ولی هیچوقت نمی تونی جلوی اشکی رو بگیری که با خداحافظی بعضی ها از چشمت جاری میشه
.
.
.
او می رود دامنکشان
او می رود دامنکشان
او می رود دامنکشان
من…
زهر ِ تنهایی چشان…
و سالهاست،
…رفتنش هر غروب ، در ذهنم تکرار میشود
.
.
.
رفتی و ندیدی که چه محشر کردم
با اشک تمام کوچه را تر کردم
دیشب که سکوت خانه دق مرگم کرد
وابستگی ام را به تو باور کردم . . .
آخرین ویرایش: