دلنوشته های غمگین

[پرنده ی مهاجر]

دلم تنگ است برای کسی که نمی داند…​

نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم…​

می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد….​

پس بگذار که نداند بی او تنهایم…​

دور میمانم که نزدیک بماند…

زندگی یعنی :​

ناخواسته به دنیا آمدن​

مخفیانه گریستن​

دیوانه وار عشق ورزیدن​

و عاقبت در حسرت آنچه دل میخواهد و منطق نمیپذیرد، مردن .

[FONT=arial, helvetica, sans-serif]یه روز وقتی به گل نیلوفر نگاه میکردم ترس برم داشت....[/FONT][FONT=arial, helvetica, sans-serif]که شاید یه روزی منم مثل گل نیلوفر تنها بشم .....
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]سریع از کنار مرداب دور شدم ....[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حالا که خودم مرداب شدم دنبال یه نیلوفر میگردم که از تنهایی نمیرم .....[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]حالا می فهمم نیلوفر مغرور نیست ....[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اون خودشو وقف مرداب کرده ........[/FONT]

[/FONT]


​

 

[پرنده ی مهاجر]

نگران نباش
حال من خوب است
فقط کمی بزرگتر شده ام
عقلم قد کشیده
شعورم متبلور شده
دلتنگی هایم کوچک شده اند
و در فاصله کوتاه لبخندها و اشکهایم
آموخته ام زندگی کنم

میخواهم مدتی بخوابم!
نمی دانم چند روز؟
شاید روزی بیدارشوم
و دنیا به شکل دیگری باشد
و قلب آدم ها…

ساده هستم
ساده می بینم
ساده می پندارم زندگی را
نمیدانستم جرم می دانند سادگی را
سادگی جرم است و من مجرم ترین مجرم شهرم
ساده می مانم…
ساده میمیرم…
اما…
ترک نمی گویم پاکی این سادگی را …



​