Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گلچین اشعار سنائی غزنوی(غزلیات -قسمت سوم)

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı گلچین اشعار سنائی غزنوی(غزلیات -قسمت سوم)
نویسنده موضوع !!!OMID!!!
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan !!!OMID!!!

!!!OMID!!!

کـاربــر حـرفــه ای
تاریخ ثبت‌نام
Jul 25, 2015
ارسالی‌ها
2,090
پسندها
526
امتیازها
0
محل سکونت
کرمانشاه
تخصص
مهندس عمران
مدل گوشی
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
برند گوشی
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه
جنسیت
نوع آنتی ویروس
ماه تولد

اعتبار :

سنائی غزنوی عارف وارستۀ قرن پنجم و ششم هجری که صاحب مثنویهای حدیقةالحقیقه، طریق التحقیق، کارنامهٔ بلخ، سیر العباد الی المعاد، عشق‌نامه و عقل‌نامه و دیوان اشعار میباشد .مولوی در مثنوی از او ستایش کرده و شعری دارد به این مضمون که :
همچنین مولوی داستانهای بسیاری را در مثنوی از آثار سنائی(خصوصاً حدیقة الحقیقه) اقنباس کرده است.در اینجا به نمونه هایی از آثار سنائی اشاره میشود
غزل شمارهٔ ۴۲۱

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات
الا ای لعبت ساقی ز می پر کن مرا جامی
که پیدا نیست کارم را درین گیتی سرانجامی
کنون چون توبه بشکستم به خلوت با تو بنشستم
ز می باید که در دستم نهی هر ساعتی جامی
نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم
که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی
همی خور بادهٔ صافی ز غم آن به که کم لافی
که هرگز عالم جافی نگیرد با کس آرامی
منه بر خط گردون سر ز عمر خویش بر خور
که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی
چرا باشی چو غمناکی مدار از مفلسی باکی
که ناگاهان شوی خاکی ندیده از جهان کامی
مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده
دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی
ترا دهرست بدخواهی نشسته در کمین‌گاهی
ز غداری به هر راهی بگسترده ترا دامی
غزل شمارهٔ ۴۱۳

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات
در ره روش عشق چه میری چه اسیری
در مذهب عاشق چه جوانی و چه پیری
آنجا که گذر کرد بناگه سپه عشق
رخها همه زردست و جگرها همه قیری
آزاد کن از تیرگی خویش و غم عشق
تا بندهٔ خال تو بود نور اثیری
عالم همه بی‌رنج حقیری ز غم عشق
ای بی‌خبر از رنج حقیری چه حقیری
میری چه کند مرد که روزی به همه عمر
سودای بتی به که همه عمر امیری
آن سینه که بردی بدل دل غم عشقت
بی غم بود از نعمت گوینده و قیری
این نیمه که عشقست از آن سو همه شادیست
اینجا که تویی تست همه رنج و زحیری
سودای زبان گر چه نشاطیست به ظاهر
خود سود دگر دارد سودای ضمیری
راه و صفت عشق ز اغیار یگانه‌ست
نیکو نبود در ره او جفت پذیری
خواهی که شوی محرم غین غم معشوق
بیوفای فقیهی شو و بی قاف فقیری
تا در چمن صورت خویشی به تماشا
یک میوه ز شاخ چمن دوست نگیری
از پوست برون آی همه دوست شو ایرا
کانگاه همه دوست شوی هیچ نمیری
غزل شمارهٔ ۴۰۵

سنایی » دیوان اشعار » غزلیات
ای راه ترا دلیل دردی
فردی تو و آشنات فردی
از دام تو دانه‌ای و مرغی
در جام تو قطره‌ای و مردی
بی روی تو روح چیست بادی
با زلف تو شخص کیست گردی

خارست همه جهان و آنگه
روی تو در آن میانه وردی
در کوی تو نیست تشنگان را
جز خاک در تو آبخوردی
در راه تو نیست عاشقان را
جز داعیهٔ تو ره‌نوردی
در تو که رسد به دستمزدی
تا از تو نبود پایمردی
در عشق تو خود وفا کی آید
از خشک و تری و گرم و سردی

نیک‌ست که آینه نداری
تا هست شفات نیست دردی

از آینه‌ای بدی به دستت
چشم تو ترا به چشم کردی
در شهر تو نیست جز سنایی
بی‌وصل تو جز که یاوه گردی
[h=4]
[/h]


 
بالا پایین