Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

داستان غم انگیز آخرین شب

  • نویسنده موضوع sting
  • تاریخ شروع
  • Tagged users هیچ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı داستان و حکایت
Konu Başlığı داستان غم انگیز آخرین شب
نویسنده موضوع sting
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan sting

sting

معـاون ارشـد انجمـن
تاریخ ثبت‌نام
Jun 26, 2013
ارسالی‌ها
27,708
پسندها
5,661
امتیازها
113
محل سکونت
تهـــــــــــران
وب سایت
www.biya2forum.com
تخصص
کیسه بوکس
دل نوشته
اگه تو زندگی یکی از سیم های سازت پاره شد... آهنگ زندگیتو رو جوری ادامه بده هیچکس نفهمه به تو چی گذشت ، حتی اونیکه سیم رو پاره کرد!
بهترین اخلاقم
نــــدارم
سیم کارت
تیم ایرانی مورد علاقه
تیم باشگاهی مورد علاقه
تیم ملی مورد علاقه

اعتبار :


[h=2]داستان غم انگیز آخرین شب[/h]
شب عروسیه٬آخره شبه٬خیلی سر و صدا هست.میگن عروس رفته تو اتاق لباس هاشو عوض کنه هرچی منتظر شدن برنگشته٬در راهم قفل کرده.داماد سراسیمه پشته در راه میره داره از نگرانی و ناراحتی دیوونه میشه٬مامان بابای دختره پشته در داد میزنند:مریم٬دخترم٬در را باز کن.مریم جان سالمی؟؟؟آخرش داماد طاقت نمیاره با هر مصیبتی شده در رو میشکنه میرند تو.مریم٬نازه مامان بابا مثل یک عروسک زیبا کف اتاق خوابیده.لباسه قشنگه عروسیش با خون یکی شده٬ولی رو لباش لبخنده!همه مات و مبهوت دارن به این صحنه نگاه میکنند.کنار دسته مریم یه کاغذ هست٬یه کاغذی که با خون یکی شده.بابای مریم میره جلو هنوزم چیزی رو که میبینه باور نمیکنه٬با دستایی لرزان کاغذ را برمیداره٬بازش میکنه ومیخونه:
سلام عزیزم...........دارم برات نامه مینویسم.آخرین نامه زندگیمو.آخه اینجا آخره خط زندگیمه.
کاش منو تو لباسه عروسی میدیدی.مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین بود؟!علی جان دارم میرم.دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم.میبینی علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.دیدی بهت گفتم باز هم باهم حرف میزنیم.ولی کاش منم حرفای تورو میشنیدم.دارم میرم چون قسم خوردم٬توهم خوردی٬یادته؟!گفتم یا تو یا مرگ٬توهم گفتی٬یادته؟!علی تو اینجا نیستی٬من تو لباسه عروسم ولی تو کجایی؟!داماده قلبم تویی٬چرا کنارم نمیای؟!کاش بودی و میدیدی مریمت تا آخرش رو حرفاش موند.علی مریمت داره میره که بهت ثابت کنه دوستت داشت.حالا که چشمام دارن سیاهی میرن٬حالاکه همه ی بدنم داره میلرزه٬همه زندگیم مثل یه سریال از جلو چشمام میگذره.روزی که نگاهم تو نگاهت گره خورد٬یادته؟!روزی که دلامون لرزید٬یادته؟!روزای خوبه عاشقیمون٬یادته؟!نقشه های آیندمون٬یادته؟!علی من یادمه٬یادمه چطور بزرگتر هامون٬همون هایی که همه زندگیشون بودیم پا روی قلبه هردومون گذاشتند.یادمه روزی که بابات از خونه پرتت کرد بیرون که اگه دوستش داری تنها برو سراغش.یادمه روزی که بابام خوابوند زیر گوشت که دیگه حق نداری اسمشو بیاری.یادته اون روز چقدر گریه کردم٬تو اشکامو پاک کردی و گفتی گریه میکنی چشمات قشنگ تر میشه!میگفتی که من بخندم.علی بیا ببین چشمام به اندازه کافی قشنگ شده یا بازم گریه کنم.هنوز یادمه روزی که بابات فرستارت شهر غریب که چشمات تو چشمای من نیوفته ولی نمیدونست عشقه تو٬تو قلبه منه نه تو چشمام.روزی که بابام مارو از شهر و دیار آواره کرد چون من دل به عشقی داده بودم که دستاش خالی بود که واسه آینده ام هیچ پولی نداشت ولی نمیدونست آرزوهای من تو نگاهه تو بود نه تو دستات.دارم به قولم عمل میکنم.هنوزم رو حرفم هستم یا تو یا مرگ.پامو از این اتاق بزارم بیرون دیگه مال تو نیستم دیگه تو رو ندارم.نمیتونم ببینم به جای دستای گرم تو٬دستای یخزده ی غریبه ای تو دستام باشه.همین جا تمومش میکنم.واسه مردن دیگه از بابام اجازه نمیخام.وای علی کاش بودی میدیدی رنگ قرمز خون با رنگ سفید لباس عروس چقدر بهم میان!عزیزم دیگه نای نوشتن ندارم.دلم برات خیلی تنگ شده.می خوام ببینمت.دستم میلرزه.طرح چشمات پیشه رومه.دستمو بگیر.منم باهات میام....
پدر مریم نامه تو دستشه٬کمرش شکست٬بالای سر جنازه دختره قشنگش ایستاده و گریه میکنه.سرشو برگردوند که به جمعیت بهت زده و داغدار پشت سرش بگه چه خاکی تو سرش شده که توی چهار چوب در یه قامت آشنا میبینه.آره پدره علی بود٬اونم یه نامه تو دستشه٬چشماش قرمزه٬صورتش با اشک یکی شده بود.نگاه دوتا پدر تو هم گره خورد نگاهی که خیلی حرفا توش بود.هردو سکوت کردند و بهم نگاه کردند سکوتی که فریاده درد هاشون بود.پدر علی هم اومده بودنامه ی پسرشو برسونه دسته مریم٬اومده بود که بگه پسرش به قولش عمل کرده ولی دیر رسیده بود.حالا همه چیز تمام شده بود و کتاب عشق علی و مریم بسته شده حالا دیگه دو تا قلبه نادم و پشیمون٬دو پدره مونده و اشکای سرده دو مادر و یه دل داغ دیده از یه داماده نگون بخت!مابقی هرچی مونده گذره زمانه و آینده و باز هم اشتباهی که فرصتی واسه جبران پیدا نمیکنند.
این داستانو تقدیم میکنم به اونایی که مثل علی و مریم به هم نرسیدن
خیلی سخته به اونی که دوستش داری نرسی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!۱
این همون داستانی بود که در موردش بهتون گفتم امیدوارم که خوشتون اومده باشه لطفا نظر یادتون نره
ا
 
بالا پایین