Welcome!
By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.
SignUp Now!
جاوا اسکریپت غیر فعال است برای تجربه بهتر، قبل از ادامه، جاوا اسکریپت را در مرورگر خود فعال کنید.
You are using an out of date browser. It may not display this or other websites correctly.
You should upgrade or use an
alternative browser .
خاطرات کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاغذی ...
Kategori Adı
بخش ادبیات
Konu Başlığı
خاطرات کــــــــــــــــــــــــ ـــــــــــــاغذی ...
نویسنده موضوع
sting
تاریخ شروع
Aug 4, 2013
پاسخها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan
sting
دیگر نه خودم نه زندگی*ام را غرق نخواهم کرد!
مخصوصا در این مردم!
حرف*هایشان نامعلوم*ترین نقطه*ی این دنیاست
که در هیچ نقشه*ای دیده نمی*شود.
مکانِ نامعلومی به نام حرف*هایشان
حتی ارزش ِ پیدا کردن هم ندارد.
پس در شناخته*های خودت به دنبالِ معشوقه باش!
مانند من که روزهاست
تنهاییِ شناخته شده*ی خودم را
به حرف*های ناشناخته*ی این مردم
ترجیح دادم...
آدمها... وقتی تو را خشمگین میسازند...
که یا برایت مهمند... و یا خودت را برای آنها مهم میدانی...!
من خیلی وقت است که خشمگین نمی شوم..!
خدایا....
فرو دادن این همه بغـــــــض
روزه رو باطل نمیکنه ؟؟؟
شاید این سرگیجه ها از همدلیِ درد دل های ساعت است..
وقتی همیشه دو غصه دارد...
"تیـــک....تـــ اک..."
شاید از تضاد رنگی قرص های اعصاب است..
یا بد هضمیِ این بُغض ها..
شاید.. نمی دانم..
هرچه هست من سر درد دارم...
یا در سر درد دارم..
خیالم خدا کلاه امروزش را پس و پیش سرم گذاشت...
درد رفته است
و
من مانده ام
خستگی بر تنم نشسته است
دلم می خواهد امشب یک منظومه از شیدایی های دل و سوداهای جان بنویسم
برای هر آنکه دلم می خواهد کنارم باشد و نیست
اما خسته ام خستـــه
هوس کردم بی قراری هایم را نجوا کنم بیکرانگی ها را فریاد ...
پیش فرض
عشق را برایم معنی کنید
سالهاست که این واژه را از دهان مترسک های شهر می شنوم
کیست که داستان این افسانه را بداند .
مهم این است كه حتی برای یك لحظه ، خودم را به نفهمی نزنم.
این روزها
به بــــــــــــــــاورمن
همه چیز برای فهم درست فراهم است .
البته كه رفتار آدم ها را حتی اگر فهم مشترك داشته باشند نباید كلیشه كرد.
فقط هوای وجدان را باید داشت ، همین!
دفتر خاطرات زندگیم را که ورق می زنم؛
برگ هایش از اولِ خدا خشک است تا آن نمی دانم کجایی که قرار است بنویسم..
درست یادم نمی آید کِی بود
اما همین چند وقت پیش به آن فکر می کردم که زندگی چقدر واقعی ست
تمام درد های آدمی واقعی ست،
دیگر داستان و جمله و فیلم و سکانس بر نمی دارد !
جز درد هم چیزی ندارد..
از آن زیباترین حسش گرفته که آمیخته شده است به درد
تا آرامشی که می خواهد با چند نفس عمیق در من ظاهر شود.
وقتی خود را یافتم،
- این خودی که شکل گرفته ام را می گویم -
فهمیدم که چقد رنج کشیدن را دوست دارم
شاید این برای خیلی ها غیر متعارف باشد اما حقیقت امر چنین است
همه رنج کشیدن را دوست دارند و اصلاً برای همین دارند زندگی می کنند.
وقتی رنج می کشم حس می کنم که قدرت من چند برابر می شود
دیگران را نمی دانم، اما من در رنج کشیدن می توانم خلق کنم..
حسی را
کلمه ای را
متنی را
فکری را
رابطه ای را
کاری را
و خیلی چیزهای دیگری را .
...
هـــر کـــس ضـــرب
اهنگ رنـــج کشیـــدن خـــود را دارد !
خـــود را دارد !
تمام خاطرات باصفا را من
درون کوزه ای بردوش یک دختر
که از ده می رود تااز سر چشمه
برای شستن رخت برادر
کوزه راپرآب گرداند
نهادم
و.....
میدانم
تمام خاطراتم پاره خواهد گشت
از ریزش آب درون کوزه دختر
برای اینکه آنها
خاطراتی کاغذی
از دفتر
بی برگ عمرم بود
و میدانم
ندارد طاقت
یک قطره اشکی
خیال نازک
برگ چنین دفتر