Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

تاپیک جامع اشعار حافظ

اطلاعات موضوع

Kategori Adı شعر و مشاعره
Konu Başlığı تاپیک جامع اشعار حافظ
نویسنده موضوع PiOnEeR
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan PiOnEeR

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

دوستان و مشتاقان لسان الغیب

اشعار این شاعر بزرگ ایران زمین رو در این تاپیک ارسال کنید


میر من خوش می​روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
خوش تقاضا می​کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبالا میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهلا میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
خوش خرامان می​روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

راهیست راه عشق که هیچش کناره نیست
آن جا جز آن که جان بسپارند چاره نیست
هر گه که دل به عشق دهی خوش دمی بود
در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست
ما را ز منع عقل مترسان و می بیار
کان شحنه در ولایت ما هیچ کاره نیست
از چشم خود بپرس که ما را که می​کشد
جانا گناه طالع و جرم ستاره نیست
او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست
فرصت شمر طریقه رندی که این نشان
چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست
نگرفت در تو گریه حافظ به هیچ رو
حیران آن دلم که کم از سنگ خاره نیست
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

خمي که ابروي شوخ تو در کمان انداخت
به قصد جان من زار ناتوان انداخت
نبود نقش دو عالم که رنگ الفت بود
زمانه طرح محبت نه اين زمان انداخت
به يک کرشمه که نرگس به خودفروشي کرد
فريب چشم تو صد فتنه در جهان انداخت
شراب خورده و خوي کرده مي*روي به چمن
که آب روي تو آتش در ارغوان انداخت
به بزمگاه چمن دوش مست بگذشتم
چو از دهان توام غنچه در گمان انداخت
بنفشه طره مفتول خود گره مي*زد
صبا حکايت زلف تو در ميان انداخت
ز شرم آن که به روي تو نسبتش کردم
سمن به دست صبا خاک در دهان انداخت
من از ورع مي و مطرب نديدمي زين پيش
هواي مغبچگانم در اين و آن انداخت
کنون به آب مي لعل خرقه مي*شويم
نصيبه ازل از خود نمي*توان انداخت
مگر گشايش حافظ در اين خرابي بود
که بخشش ازلش در مي مغان انداخت
جهان به کام من اکنون شود که دور زمان
مرا به بندگي خواجه جهان انداخت
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

مدامم مست مي*دارد نسيم جعد گيسويت
خرابم مي*کند هر دم فريب چشم جادويت
پس از چندين شکيبايي شبي يا رب توان ديدن
که شمع ديده افروزيم در محراب ابرويت
سواد لوح بينش را عزيز از بهر آن دارم
که جان را نسخه*اي باشد ز لوح خال هندويت
تو گر خواهي که جاويدان جهان يک سر بيارايي
صبا را گو که بردارد زماني برقع از رويت
و گر رسم فنا خواهي که از عالم براندازي
برافشان تا فروريزد هزاران جان ز هر مويت
من و باد صبا مسکين دو سرگردان بي*حاصل
من از افسون چشمت مست و او از بوي گيسويت
زهي همت که حافظ راست از دنيي و از عقبي
نيايد هيچ در چشمش بجز خاک سر کويت
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

ناگهان پرده برانداخته*اي يعني چه
مست از خانه برون تاخته*اي يعني چه
زلف در دست صبا گوش به فرمان رقيب
اين چنين با همه درساخته*اي يعني چه
شاه خوباني و منظور گدايان شده*اي
قدر اين مرتبه نشناخته*اي يعني چه
نه سر زلف خود اول تو به دستم دادي
بازم از پاي درانداخته*اي يعني چه
سخنت رمز دهان گفت و کمر سر ميان
و از ميان تيغ به ما آخته*اي يعني چه
هر کس از مهره مهر تو به نقشي مشغول
عاقبت با همه کج باخته*اي يعني چه
حافظا در دل تنگت چو فرود آمد يار
خانه از غير نپرداخته*اي يعني چه
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

ساقي بيا که يار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتيان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وين پير سالخورده جواني ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتي ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شيرين دلفريب
گويي که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمي که خاطر ما خسته کرده بود
عيسي دمي خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن مي*فروخت
چون تو درآمدي پي کاري دگر گرفت
زين قصه هفت گنبد افلاک پرصداست
کوته نظر ببين که سخن مختصر گرفت
حافظ تو اين سخن ز که آموختي که بخت
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

اي نسيم سحر آرامگه يار کجاست
منزل آن مه عاشق کش عيار کجاست
شب تار است و ره وادي ايمن در پيش
آتش طور کجا موعد ديدار کجاست
هر که آمد به جهان نقش خرابي دارد
در خرابات بگوييد که هشيار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته*ها هست بسي محرم اسرار کجاست
هر سر موي مرا با تو هزاران کار است
ما کجاييم و ملامت گر بي*کار کجاست
بازپرسيد ز گيسوي شکن در شکنش
کاين دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست
عقل ديوانه شد آن سلسله مشکين کو
دل ز ما گوشه گرفت ابروي دلدار کجاست
ساقي و مطرب و مي جمله مهياست ولي
عيش بي يار مهيا نشود يار کجاست
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فکر معقول بفرما گل بي خار کجاست
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
حاليا خانه برانداز دل و دين من است
تا در آغوش که مي*خسبد و همخانه کيست
باده لعل لبش کز لب من دور مباد
راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست
مي*دهد هر کسش افسوني و معلوم نشد
که دل نازک او مايل افسانه کيست
يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست
گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو
زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد
بنده طلعت آن باش که آنی دارد
شیوه حور و پری خوب و لطیف است ولی
خوبی آن است و لطافت که فلانی دارد
چشمه چش مرا ای گل خندان دریاب
که به امید تو خوش آبی روان دارد
خم ابروی تو در صنعت تیراندازی
برده از دست هر آنکس که کمانی دارد
گوی خوبی که برد از تو که خورشید آنجا
نه سواریست که در دست عنانی دارد
دلنشان شد سخنم تا تو قبولش کردی
آری آری سخن عشق نشانی دارد
در ره عشق نشد کس به یقین محرم راز
هر کسی بر حسب فکر گمانی دارد
با خرابات نشینان ز کرامات ملاف
هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد
مرغ زیرک نزند در چمن پرده سرای
هر بهاری که به دنباله خزانی دارد
مدعی گو نغز و نکته به حافظ مفروش
کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

اي که در کشتن ما هيچ مدارا نکني
سود و سرمايه بسوزي و محابا نکني
دردمندان بلا زهر هلاهل دارند
قصد اين قوم خطا باشد هان تا نکني
رنج ما را که توان برد به يک گوشه چشم
شرط انصاف نباشد که مداوا نکني
ديده ما چو به اميد تو درياست چرا
به تفرج گذري بر لب دريا نکني
نقل هر جور که از خلق کريمت کردند
قول صاحب غرضان است تو آن*ها نکني
بر تو گر جلوه کند شاهد ما اي زاهد
از خدا جز مي و معشوق تمنا نکني
حافظا سجده به ابروي چو محرابش بر
که دعايي ز سر صدق جز آن جا نکني
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

نماز شام غريبان چو گريه آغازم
به مويه*هاي غريبانه قصه پردازم
به ياد يار و ديار آن چنان بگريم زار
که از جهان ره و رسم سفر براندازم
من از ديار حبيبم نه از بلاد غريب
مهيمنا به رفيقان خود رسان بازم
خداي را مددي اي رفيق ره تا من
به کوي ميکده ديگر علم برافرازم
خرد ز پيري من کي حساب برگيرد
که باز با صنمي طفل عشق مي*بازم
بجز صبا و شمالم نمي*شناسد کس
عزيز من که بجز باد نيست دمسازم
هواي منزل يار آب زندگاني ماست
صبا بيار نسيمي ز خاک شيرازم
سرشکم آمد و عيبم بگفت روي به روي
شکايت از که کنم خانگيست غمازم
ز چنگ زهره شنيدم که صبحدم مي*گفت
غلام حافظ خوش لهجه خوش آوازم
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

روي بنماي و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو داديم دل و ديده به طوفان بلا
گو بيا سيل غم و خانه ز بنياد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببويد هيهات
اي دل خام طمع اين سخن از ياد ببر
سينه گو شعله آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پير مغان باد که باقي سهل است
ديگري گو برو و نام من از ياد ببر
سعي نابرده در اين راه به جايي نرسي
مزد اگر مي*طلبي طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسي وعده ديدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دوش مي*گفت به مژگان درازت بکشم
يا رب از خاطرش انديشه بيداد ببر
حافظ انديشه کن از نازکي خاطر يار
برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

حال خونين دلان که گويد باز
و از فلک خون خم که جويد باز
شرمش از چشم مي پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز
جز فلاطون خم نشين شراب
سر حکمت به ما که گويد باز
هر که چون لاله کاسه گردان شد
زين جفا رخ به خون بشويد باز
نگشايد دلم چو غنچه اگر
ساغري از لبش نبويد باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موي تا نمويد باز
گرد بيت الحرام خم حافظ
گر نميرد به سر بپويد باز
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی​روی ای دل بدین شتاب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها

الا يا ايها الساقي ادر کاسا و ناولها *.* که عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشکل*ها
به بوي نافه*اي کاخر صبا زان طره بگشايد *.* ز تاب جعد مشکينش چه خون افتاد در دل*ها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هر دم *.* جرس فرياد مي*دارد که بربنديد محمل*ها
به مي سجاده رنگين کن گرت پير مغان گويد *.* که سالک بي*خبر نبود ز راه و رسم منزل*ها
شب تاريک و بيم موج و گردابي چنين هايل*.* کجا دانند حال ما سبکباران ساحل*ها
همه کارم ز خود کامي به بدنامي کشيد آخر *.* نهان کي ماند آن رازي کز او سازند محفل*ها
حضوري گر همي*خواهي از او غايب مشو حافظ *.* متي ما تلق من تهوي دع الدنيا و اهملها
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

صلاح کار کجا و من خراب کجا
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا

ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا

چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا

مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همی*روی ای دل بدین شتاب کجا

بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا

قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

گر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را

اگر آن ترک شيرازي به دست آرد دل ما را
به خال هندويش بخشم سمرقند و بخارا را

بده ساقي مي باقي که در جنت نخواهي يافت
کنار آب رکن آباد و گلگشت مصلا را

فغان کاين لوليان شوخ شيرين کار شهرآشوب
چنان بردند صبر از دل که ترکان خوان يغما را

ز عشق ناتمام ما جمال يار مستغني است
به آب و رنگ و خال و خط چه حاجت روي زيبا را

من از آن حسن روزافزون که يوسف داشت دانستم
که عشق از پرده عصمت برون آرد زليخا را

اگر دشنام فرمايي و گر نفرين دعا گويم
جواب تلخ مي*زيبد لب لعل شکرخا را

نصيحت گوش کن جانا که از جان دوست*تر دارند
جوانان سعادتمند پند پير دانا را

حديث از مطرب و مي گو و راز دهر کمتر جو
که کس نگشود و نگشايد به حکمت اين معما را

غزل گفتي و در سفتي بيا و خوش بخوان حافظ
که بر نظم تو افشاند فلک عقد ثريا را
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را


صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بيابان تو داده*اي ما را

شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدي نکند طوطي شکرخا را


غرور حسنت اجازت مگر نداد اي گل
که پرسشي نکني عندليب شيدا را

به خلق و لطف توان کرد صيد اهل نظر
به بند و دام نگيرند مرغ دانا را

ندانم از چه سبب رنگ آشنايي نيست
سهي قدان سيه چشم ماه سيما را

چو با حبيب نشيني و باده پيمايي
به ياد دار محبان بادپيما را

جز اين قدر نتوان گفت در جمال تو عيب
که وضع مهر و وفا نيست روي زيبا را

در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسيحا را
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

دل مي*رود ز دستم صاحب دلان خدا را


دل مي*رود ز دستم صاحب دلان خدا را
دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتي شکستگانيم اي باد شرطه برخيز
باشد که بازبينيم ديدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون
نيکي به جاي ياران فرصت شمار يارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل
هات الصبوح هبوا يا ايها السکارا

اي صاحب کرامت شکرانه سلامت
روزي تفقدي کن درويش بي*نوا را

آسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است
با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوي نيک نامي ما را گذر ندادند
گر تو نمي*پسندي تغيير کن قضا را

آن تلخ وش که صوفي ام الخبائثش خواند
اشهي لنا و احلي من قبله العذارا

هنگام تنگدستي در عيش کوش و مستي
کاين کيمياي هستي قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غيرتت بسوزد
دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آيينه سکندر جام مي است بنگر
تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسي گو بخشندگان عمرند
ساقي بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشيد اين خرقه مي آلود
اي شيخ پاکدامن معذور دار ما را
 

PiOnEeR

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Dec 31, 2013
ارسالی‌ها
50
پسندها
4
امتیازها
0

اعتبار :

ملازمان سلطان که رساند اين دعا را


به ملازمان سلطان که رساند اين دعا را
که به شکر پادشاهي ز نظر مران گدا را

ز رقيب ديوسيرت به خداي خود پناهم
مگر آن شهاب ثاقب مددي دهد خدا را

مژه سياهت ار کرد به خون ما اشارت
ز فريب او بينديش و غلط مکن نگارا

دل عالمي بسوزي چو عذار برفروزي
تو از اين چه سود داري که نمي*کني مدارا

همه شب در اين اميدم که نسيم صبحگاهي
به پيام آشنايان بنوازد آشنا را

چه قيامت است جانا که به عاشقان نمودي
دل و جان فداي رويت بنما عذار ما را

به خدا که جرعه*اي ده تو به حافظ سحرخيز
که دعاي صبحگاهي اثري کند شما را
 
بالا پایین