Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر
نویسنده موضوع SoHeIl
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan SoHeIl

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

ﭼﻨﺎﻥ ﺩﺭ ﻗﯿﺪ ﻣﻬﺮﺕ ﭘﺎﯼ ﺑﻨﺪﻡﮐﻪ ﮔﻮﯾﯽ ﺁﻫﻮﯼ ﺳﺮ ﺩﺭ ﮐﻤﻨﺪﻡﮔﻬﯽ ﺑﺮ ﺩﺭﺩ ﺑﯽ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﮕﺮﯾﻢﮔﻬﯽ ﺑﺮ ﺣﺎﻝ ﺑﯽ ﺳﺎﻣﺎﻥ ﺑﺨﻨﺪﻡﻣﺮﺍ ﻫﻮﺷﯽ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﺍﺯ ﻋﺸﻖ ﻭ ﮔﻮﺷﯽﮐﻪ ﭘﻨﺪ ﻫﻮﺷﻤﻨﺪﺍﻥ ﮐﺎﺭ ﺑﻨﺪﻡﻣﺠﺎﻝ ﺻﺒﺮ ﺗﻨﮓ ﺁﻣﺪ ﺑﻪ ﯾﮏ ﺑﺎﺭﺣﺪﯾﺚ ﻋﺸﻖ ﺑﺮ ﺻﺤﺮﺍ ﻓﮑﻨﺪﻡﻧﻪ ﻣﺠﻨﻮﻧﻢ ﮐﻪ ﺩﻝ ﺑﺮﺩﺍﺭﻡ ﺍﺯ ﺩﻭﺳﺖﻣﺪﻩ ﮔﺮ ﻋﺎﻗﻠﯽ ﺍﯼ ﺧﻮﺍﺟﻪ ﭘﻨﺪﻡﭼﻨﯿﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺒﻨﺪﺩ ﻫﯿﭻ ﻧﻘﺎﺵﻣﻌﺎﺫﺍﻟﻠﻪ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺻﻮﺭﺕ ﻧﺒﻨﺪﻡﭼﻪ ﺟﺎﻥ*ﻫﺎ ﺩﺭ ﻏﻤﺖ ﻓﺮﺳﻮﺩ ﻭ ﺗﻦ*ﻫﺎﻧﻪ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻦ ﺍﺳﯿﺮ ﻭ ﻣﺴﺘﻤﻨﺪﻡﺗﻮ ﻫﻢ ﺑﺎﺯﺁﻣﺪﯼ ﻧﺎﭼﺎﺭ ﻭ ﻧﺎﮐﺎﻡﺍﮔﺮ ﺑﺎﺯﺁﻣﺪﯼ ﺑﺨﺖ ﺑﻠﻨﺪﻡﮔﺮ ﺁﻭﺍﺯﻡ ﺩﻫﯽ ﻣﻦ ﺧﻔﺘﻪ ﺩﺭ ﮔﻮﺭﺑﺮﺁﺳﺎﯾﺪ ﺭﻭﺍﻥ ﺩﺭﺩﻣﻨﺪﻡﺳﺮﯼ ﺩﺍﺭﻡ ﻓﺪﺍﯼ ﺧﺎﮎ ﭘﺎﯾﺖﮔﺮ ﺁﺳﺎﯾﺶ ﺭﺳﺎﻧﯽ ﻭﺭ ﮔﺰﻧﺪﻡﻭ ﮔﺮ ﺩﺭ ﺭﻧﺞ ﺳﻌﺪﯼ ﺭﺍﺣﺖ ﺗﻮﺳﺖﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﺑﯿﺪﺍﺩ ﺑﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﯽ*ﭘﺴﻨﺪﻡ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

ﺧﺮﺍﻣﺎﻥ ﺍﺯ ﺩﺭﻡ ﺑﺎﺯﺁ ﮐﺖ ﺍﺯ ﺟﺎﻥ ﺁﺭﺯﻭﻣﻨﺪﻡﺑﻪ ﺩﯾﺪﺍﺭ ﺗﻮ ﺧﻮﺷﻨﻮﺩﻡ ﺑﻪ ﮔﻔﺘﺎﺭ ﺗﻮ ﺧﺮﺳﻨﺪﻡﺍﮔﺮ ﭼﻪ ﺧﺎﻃﺮﺕ ﺑﺎ ﻫﺮ ﮐﺴﯽ ﭘﯿﻮﻧﺪﻫﺎ ﺩﺍﺭﺩﻣﺒﺎﺩ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻭ ﺁﻥ ﺧﺎﻃﺮ ﮐﻪ ﻣﻦ ﺑﺎ ﺟﺰ ﺗﻮ ﭘﯿﻮﻧﺪﻡﮐﺴﯽ ﻣﺎﻧﻨﺪ ﻣﻦ ﺟﺴﺘﯽ ﺯﻫﯽ ﺑﺪﻋﻬﺪ ﺳﻨﮕﯿﻦ ﺩﻝﻣﮑﻦ ﮐﺎﻧﺪﺭ ﻭﻓﺎﺩﺍﺭﯼ ﻧﺨﻮﺍﻫﯽ ﯾﺎﻓﺖ ﻣﺎﻧﻨﺪﻡﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﻧﻌﻤﺖ ﻗﺎﺭﻭﻥ ﮐﺴﯽ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺖ ﺍﻧﺪﺍﺯﺩﮐﺠﺎ ﻫﻤﺘﺎﯼ ﻣﻦ ﺑﺎﺷﺪ ﮐﻪ ﺟﺎﻥ ﺩﺭ ﭘﺎﯾﺖ ﺍﻓﮑﻨﺪﻡﺑﻪ ﺟﺎﻧﺖ ﮐﺰ ﻣﯿﺎﻥ ﺟﺎﻥ ﺯ ﺟﺎﻧﺖ ﺩﻭﺳﺘﺘﺮ ﺩﺍﺭﻡﺑﻪ ﺣﻖ ﺩﻭﺳﺘﯽ ﺟﺎﻧﺎ ﮐﻪ ﺑﺎﻭﺭ ﺩﺍﺭ ﺳﻮﮔﻨﺪﻡﻣﮑﻦ ﺭﻏﺒﺖ ﺑﻪ ﻫﺮ ﺳﻮﯾﯽ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﺍﻥ ﭘﺮﺍﮐﻨﺪﻩ
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

و فصل رفتن او، فصل شعر و شيون بود
تمام قصه* من قصه* خميدن بود
و مثل زندگي من پر از جواني و عشق
و مثل مرگ پر از لحظه* رسيدن بود**
چقدر سبز شديم و كسي نمي*دانست
كه ذره ذره* ما عاشق تكيدن بود
دسيسه زير سر باد سرد پاييز است
تو برگ بودی و او عاشق وزيدن بود
و بعد زرد شديم و كسي چه مي*دانست
قرار آخرمان تا ابد نديدن بود
چه سرد دست تكان دادی و خداحافظ
چه تلخ كار من از روی شاخه ديدن بود
تو كه پرنده نبودی، تو خواب مي*ديدی
چرا وجود تو ديوانه* پريدن بود
و كاش شاخه مرا هم ز خود جدا مي*كرد
و كاش باغ پر از داغ خواب ديدن بود
هبوط كردم و با*هم به خاك افتاديم
و خاك فرصت سبز به*هم رسيدن بود
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

ياد من كردي ولي روزي كه ديگر ديربود

مهربان گشتي ولي مهر تو بي تاثير بود

آمدي اما جواني رفته بود از دست من

عمرم آخر شد زبس در اين سفرتاخير بود
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

چندان که هیاهوی سبز بهاری دیگر

از فرا سوی هفته ها به گوش آمد،

با برف کهنه

که می رفت

از مرگ

من

سخن گفتم.

و چندان که قافله در رسید و بار افکند

و به هر کجا

بر دشت

از گیلاس بنان

آتشی عطر افشان بر افروخت،

با آتشدان باغ

از مرگ

من

سخن گفتم.
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تـن تـو چـون خـوشه ها

بـر دستـان من شکـفت
تـن تـو چـون گـیاه
در دست های مـن روئـید
و خـوشه کـرد و روشن شد
بـعد افـسرد
و تـاریک شد
ایـنک بـه یـاد تـو گـلهای غـروب
خـاموش و عـطر آگـین هستند
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

زندگي يعني چه يعني آرزو كم داشتن
چون قناعت پيشگان روح مكرم داشتن
جامه زيبا بـر اندام شرف آراستن
غيـر لفـــظ آدمي معناي آدم داشتن
قطره اشكي به شبهاي عبادت ريختن
بـر نگين گونه ها الماس شبنم داشتن
نيمشب ها گردشي مستانه در باغ نياز
پاكي عيسي گـزيدن عطر مريم داشتن
با صفاي دل ستردن اشك بي تاب يتيم
در مقام كعبه چشــــمي هم به زمزم داشتن
تا بـرآيد عطر مستي از دل جام نشاط
در گلاب شادماني شـربت غم داشتن
مهتر رمـز بزرگي در بشر داني كه چيست
مردم محتاج را بـر خود مقدم داشتن
مهلت ما اندک است وعمر ما بسیار نیست
در چنین فـرصت مرا با زندگی پیکار نیست
سهم ما چون دامنی گل نیست در گلزار عمر
یار بسیار است اما مهلت دیدار نیست
آب و رنگ زندگی زیباست در قصر خیال
جلوه ایـن نقش جز بر پرده ی پندار نیست
با نسیم عـشق باغ زندگی را تازه دار
ورنه کـار روزگار کهنه جز تکرار نیست
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

دیدی که سخــــت نیســـــت
تنها بدون مــــــــــن
دیدی صبح می شود
شب ها بدون مـــــــــن
این نبض زندگی بــــــــی وقفه می زند
فرقی نمی کند
با مــــــن …بدون مــــــن
دیــــــروز گر چه ســـــــخت
امروزم هم گذشت
طوری نمی شود
فردا بدون مــــــن
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

به دیدن آمده بودم دری گشوده نشد
صدای پای تو ز آنسوی در ، شنوده نشد
سرت به بازوی من تكیه ای نداد و سرم
دمی به بالش دامان تو غنوده نشد
لبم به وسوسه ی بوسه دزدی آمده بود
ولی جواهری از گنج تو ربوده نشد
نشد كه با تو برآرم دمی نفس به نفس
هوای خاطرم امروز مشكسوده نشد
به من كه عاشق تصویرهای باغ و گلم
نمای ناب تماشای تو نموده نشد
یكی دو فصل گذشت از درو ، ولی چه كنم
كه باز خوشه ی دلتنگیم دروده نشد
چه چیز تازه در این غربت است ؟ كی ؟ چه زمان
غروب جمعه ی من بی تو پوك و پوده نشد ؟
همین نه ددیدنت امروز - روزها طی گشت
كه هر چه خواستم از بوده و نبوده نشد
غم ندیدن تو شعر تازه ساخت . اگر
به شوق دیدن تو تازه ای سروده نشد
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز
بی مهری و جفای تو باور نمی کنم
دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این
دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم
رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید
دیگر چگونه عشق تورا آرزو کنم
دیگر چگونه مستی یک بوسه تورا
دراین سکوت تلخ و سیه جستجو کنم
 
  • Like
واکنش‌ها[ی پسندها]: eLOy

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

و آغاز سفر یادم نیست
و می اندیشم
کدامین دست مرا
چنین آغشتۀ عشق
در ایستگاهی پیاده کرده است
که ریل هایش
از زاویه خارج شده اند
و من
به آخر دنیا رسیده ام
بی آنکه سفر کرده باشم
چمدان دلتنگی ام را
زیر سر خستگی هایم می گذارم
و بر نیمکتی دراز می کشم
که آسمانش
پر از سوت قطارست هنوز
پلک هایم ترمز می کنند
و در خوابی می افتم
که تمام ایستگاه را
برای پیاده شدنت
با آغوش انتظار
آذین بسته است
و تو در قطار افکار من
در راهی
بوی گل گرفته چشمانم
می شنوی ؟
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

من چگونه ستایش کنم
آن چشمه را که نیست ؟
من چگونه نوازش کنم این تشنه را که هست ؟
من چگونه بگویم که این خزان زیباترین بهار ؟
من چگونه بخوانم سرود فتح
من چگونه بخواهم که مهر باشد ای مرگ مهربان
زیباترین بهار در این شهر
زیباترین خزانست
من چگونه بر این سنگفرش سخت
با چه گونه گیاهی نظر کنم
با چگونه رفیقی سفر کنم
من چگونه ستایش کنم این زنده را که مرد ؟
من چگونه نوازش کنم آن مرده را که زیست ؟
پرنده ها به تماشای بادها رفتند
شکوفه ها به تماشای آبهای سپید
زمین عریان مانده ست و باغهای گمان
و یاد مهر تو ای مهربانتر از خورشید
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

خیابان ها امن نیستند
کوچه* ها امن نیستند
خانه*
امن
نیست
... قاتلی
خنجر به* دست
در من
نفس می کشد
نفس می کشد
و من
سیگار پشت سیگار
سیگار پشت سیگار
باید او را با سیگار خفه* کنم
من او را نکشم
او
مرا خواهد کشت
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

وقتی کلید میشوی در جیب زندان بان
بیشتر دوستت دارم
عاشقت می شوم
آنقدرکه سپیدی موهایم را فراموش میکنم
بیست ساله می شوم
عکسی از تو بر بخار شیشه می کشم
شبیه تفنگ
تکه تکه های تو را قسمت می کنم
با این که دوستت دارم
قسمت ات می کنم
صدای شلیک می آید و شیشه ای اما نمی شکند
نه خرده های نئون
نه گاز اشک آور
ناخن در رویا فرو برده ام
در جهنم در بهشت
ساعت 5 صبح در اوین
روی تمام چهار پایه ها , جرثقیل
تیرک های اعدام و جوخه ها
تمام مرگ ها, زندگی ها
به خاطر نان
به خاطر خنده و اشک
شادی ها , ترانه ها
واشکال هندسی
که روی بخار شیشه ها می کشم
اما هیچکدام تو نمیشود!
بدون شکل , بدون هندسه
ریاضی محض دوستت دارم
وقتی 22 می شوی
خیلی بیشتر دوستت دارم
عاشقت می شوم
می رقصم
دیوانه ات می شوم
هر روز کشته می شوم به خاطر تو
هر روز به دنیا می آیم به خاطر تو
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

کیستی که من
اینگونه
به*اعتماد
نامِ خود را
با تو می*گویم
کلیدِ خانه*ام را
در دستت می*گذارم
نانِ شادی*هایم را
با تو قسمت می*کنم
به کنارت می*نشینم و
بر زانوی تو
اینچنین آرام
به خواب می*روم؟

کیستی که من
اینگونه به جد
در دیارِ رؤیاهای خویش
با تو درنگ می*کنم؟
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تو اگر برخیزی!
من اگر برخیزم،
همه برمی*خیزند
تو اگر بنشینی!
من اگر بنشینم،
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی پنچه در پنجه*ی هر دشمنِ*دون آویزد؟
دشت*ها نام تو را می*گویند
کوه*ها شعر مرا می*خوانند
کوه باید شد و ماند،
رود باید شد و رفت،
دشت باید شد و خواند.
...
سینه*ام آینه*یی است،
با غباری از غم.
تو به لبخندی از این آینه بزدای غبار.
آشیان تهی دست مرا،
مرغ دستان تو پر می*سازد.
...
تو اگر بنشینی
من اگر بنشینم
چه کسی برخیزد؟
چه کسی...؟
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تو به من خندیدی و نمی*دانستی
... من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب*آلود به من کرد نگاه
سیب دندان*زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرارکنان می*دهد آزارم
و من اندیشه*کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

من به تو خندیدم
چون که می*دانستم
تو به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدی
پدرم از پی تو تند دوید
و نمی*دانستی باغبان باغچه همسایه
پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با خنده تو پاسخ عشق تو را خالصانه بدهم
بغض چشمان تو لیک لرزه انداخت به دستان من و
سیب دندان زده از دست من افتاد به خاک
دل من گفت: برو
چون نمی*خواست به خاطر بسپارد گریه تلخ تو را ...
و من رفتم و هنوز
سالهاست که در ذهن من آرام آرام
حیرت و بغض تو تکرارکنان
می*دهد آزارم
و من اندیشه*کنان غرق در این پندارم
که چه می*شد اگر باغچه خانه ما سیب نداشت
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تو به او خندیدی
و نمی*دانستی
از پس کهنه حصاری چوبی
چشم من در طلب خنده ی تو می**خیسید
دست او می**لرزید
باغبان* های کشید
پسرک رفت و تو تنها ماندی
سیب دندانزده را دید که افتاد به خاک
من از آن سوی حصار
خنده*ای را که فتاد از لب تو
او به باغی که نداشت
من به لب*های تو که خنده نداشت
و از آن روز هنوز
درد این در تن من پیچیده ست
که چرا نیم نگاهت ننشست
پشت آن کهنه حصار
سوی این عاشق مست
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

« اینروزها ستایش غیر رسمی عدالت خطرناک است »
یکی از روی نامه ای آنرا خواند
و سر تکان داد

« اینروزها ستایش غیر رسمی آزادی خطرناک است »
کناری راننده گفت
و بقیه ، سر تکان دادند .

شب وُ شاعر
در حاشیه روزنامه نوشتند :
« اینروزها ، ستایش غیر رسمی نان خطرناک است »
فرشتگان وُ
خدا
سر تکان دادند .

در محلة ما سر تکان نمی دهد هیچکس ؛
آنان
جسورانه به نان می اندیشند
و در خوابشان
عدالت را
و در خوابشان
آزادی را
چون دعایی غیر رسمی زمزمه می کنند
 
بالا پایین