زنــدگــے مثــل
دوربین عڪــاسے است
روے مسائـل مهم
تـمرڪز ڪـن؛،
لحظات خوب رو ثبت ڪن؛
نڪات منفے رو بهتر ڪن
و اگه ڪارت خوب
پیش نرفت ڪافیه فقط یه
عڪـس دیـگه بـگیـری
کاش می شد تمامِ آدم های غمگین و
تنهایِ جهان را در آغوش کشید،
برایشان چای ریخت،
کنارشان نشست و با چند کلامِ ساده،
به لحظاتشان رنگِ آرامش پاشید
و حالشان را خوب کرد.
کاش می شد این را قاطعانه و آرام
در گوشِ تمامِ آدم ها گفت؛ که غم و اندوه، رفتنی است
و روزهایِ خوب در راه اند،
که حالِ همه مان خوب خواهد شد...
سال ها بعد ...!
مردی کنار تو ،
جدول حل میکند ...!
و زنی ،
کنار من کاموا میبافد ...!
و ما هر دو ...
پشت پنجرهای رو به پاییز ،
دلتنگ خواهیم بود ...!
برای امروز ...!
برای حالا ...!
برای اینجا ...!
همه شب چشم شدم،
اشک شدم،
ریزش یک کوه شدم،
ناله ی جانسوز شدم،
درطلب عشق تو بیمار شدم،
خاک نشین رخ زیبای تو دلدار شدم،
به گدایی به در خانه ی تو بیدل و تبدار شدم،
دربدر کوچه و بازار شدم،
تاک شدم برسر هر دار شدم،
در هوس روی تو بد نام شدم،
صحبت هر برزن و هر بام شدم،
جغد شبانگاه شدم
ذرّه شدم،
آب شدم،
خاک شدم،
شُهره ی آفاق شدم،
مُرده و برباد شـدم،
وای که من خاک شـــــــدم!
شاد بودن از آن مقوله هایی ست که آدم به تنهایی از پس اش بر نمی آید.
باید کسی یا کسانی باشند که تو را از حصار فکر و شکنجه ی بیخودی و باخودی بیرون بکشند
و پرتابت کنند به دنیای رهایی و بیخیالی، و در تو انگیزه ایجاد کنند.
چیزی شبیه به دوست داشتن است.
باید کسی از آن ته ته های وجودت بیرون بکشدش.
من هرگز نمی توانم عاشق یک تکه سنگ باشم.
اما بارها با یک گلبرگ شقایق حرف ها گفته ام.
برای شاد بودن "حتماً" باید کسی باشد تا احساست را قلقلک دهد.
پرسیدی
چگونه دوستت دارم؟
گفتم
پرندهای عاشقم
که از برخورد گلولهای به سینهام
تا مرگ
بیشتر از چند ثانیه طول نمیکشد
و همان چند ثانیه را
به تو فکر خواهم کرد
آدما گاهی دلشون میگیره،
بی دلیل حال و هوای دلشون ابری میشه، بی بهونه
و هیچوقتم کسی نیست که بهشون کمک کنه
درست مثل آسمونی که تو چله ی تابستون بغض کرده
و هر آن ممکنه اشکش سرازیر بشه
مردم همیشه متعجب مدام از خودشون میپرسن:
"الان چه وقتِ باریدن بارونه؟" ما آدما از ازل تا ابد همین بودیم
همیشه دنبال دلیل بودیم
کاش یاد بگیریم آرامش بدیم بدون پرسیدن
لذت ببریم بدون دونستن
کاش یاد بگیریم سکوت رو
یاد بگیریم که نپرسیم «چرا»
وقتی حتی خودشونم دلیلش رو نمیدونن...
گاهی نباش ...
خودت را بردار و کمی دورتر از قافله بایست ،
وجودت را از همه ی آدم هایِ اطرافت دریغ کن ...
ببین چه کسی نبودنت را حس می کند ؟!
چه کسی حواسش به حال و احوالاتِ توست ؟!
سکوت کن و منتظر بمان و ببین کدام آدمِ با معرفتی برایِ پیدا کردنِ تو ، پس کوچه هایِ تنهایی ات را زیر و رو می کند ؟!
کدامشان نگرانت می شود ؟!
و اصلاً چه کسی ، برای نگه داشتنِ تو ، به خودش زحمت می دهد ؟!
اگر نبودی و دیدی آب از آبِ روزمرِگی هایشان تکان نخورد ، تعجب نکن !
رسمِ آدم ها همین است ؛
اگر بودی که هیچ ...
اگر نبودی ، دیگران هستند !
این تویی که باید عاقل باشی و خودت را برایِ چنین جماعتِ بی تفاوت و بی عاطفه ای ، خرج نکنی ... !