اونایی که دندان مصنوعی دارند ، شبها یه کاسۀ آب بالای سرشان میگذارند و دندانهایشان را در می آورند و توی کاسه میگذارند .
یه بنده خدایی که اینو دیده بود و از قضا یک چشم مصنوعی داشت ، شبها یه کاسه آب بالای سرش میگذاشت و چشمش را در می اورد و توی کاسه میگذاشت . یه شب تشنه اش میشود و خواب آلو دست میکند و کاسۀ آب را سر میکشد و از قضای روزگار چشم مصنوعی را هم قورت غورت گورت میدهد . صبح که بلند میشه میبینه نه از آب خبری هست و نه از چشم مصنوعی . یادش می افته که شب چه کرده . ساعاتی بعد احساس میکنه که یه چیزی راه مقعدش را بسته و اذیتش میکند . پیش پزشک میرود و تقاضای درمان مقعد میکند . پزشک میگوید برو روی تخت دراز بکش و بکش پایین . دکتر که با چراغ قوۀ مخصوصش مقعد یارو را برسی میکرد یک لحظه مشاهده میکند که کون یارو او را نگاه میکند . با تعجب داد میزند : جلالخالق . یه عمر من کون مردم را نگاه کردم ، اما حالا کون تو مرا نگاه میکند .
اگر منظورت از چشم سوم همین است ، نه بخدا ندارم .
.
.
دماغ نقلی ؟