سایه های بیداری
کـاربـر انجمــن
- تاریخ ثبتنام
- May 26, 2019
- ارسالیها
- 2,025
- پسندها
- 2,875
- امتیازها
- 3
اعتبار :
دلشدگان
معرفی :گویند عشق ، ترجیحِ پرستیدن است نسبت به دوست داشتن .
پرستیدن نه از جنس خوف و جنس حرص که :
« ما را نه غم دوزخ و نه حرص بهشت است »
بلکه پرستیدن از جنس زیبا بینی و زیبایی بینی :
« بردار ز رخ پرده که مشتاق لقاییم »
ما انسانها ، دو نوع دیدگاه داریم :
اول : دیدن یا بینش
دوم : نگاه یا چینش
دیدن ، یعنی تجلی وراء و ماوراء در اندیشۀ ما
و نگاه ، یعنی تنظیم دیده برای بینش همان تجلی و یا ابهام در بینش آن تجلی
در فلسفۀ پیشین ، چهار خط ازخطاط بر آمده :
1 – آنکس که بداند که نداند
2 – آنکس که نداند که بداند
3 – آنکس که نداند که نداند
4 – آنکس که بداند که بداند
اما امروز این چهار خط در مسیر اندیشۀ ما کافی نیست
و نیازمند حلاجی و ترسیم خطی دیگریم
که بر اکثر ما عارض شده که ابهام در فهم و اندیشۀ ما ایجاد نموده
که تفکیک آن از دانایی ما و خیال دانایی ما بسیار مشکل شده است
و من آن را خط پنجم نام نهاده ام :
5 – آنکس که خیال میکند که میداند
در چهار مورد پیشین ،
راهکار رسیدن و یا نرسیدن کاملا مشهود و آشکارا ترسیم شده و هر کدام از خطها ،
ما را به همانجایی رهنمون میکند که شایستۀ آنیم .
اما خط پنجم چنان مبهم و دور از ذهن است که تقلای برون رفت از آن
برای هر کسی میسر نیست
و فقط هنگامی از تار و پود آن خانۀ عنکبوتی رها خواهیم شد که بپذیریم آنچه میدانیم ،
نه حقیقت دانایی ، بلکه فقط یک واقعیت است .
حقیقت یعنی آنچه محض است و در ذات خود هویت و اصالت دارد
و ممکن است ببینیم و یا قابل مشاهده نباشد
و واقعیت یعنی آنچه مشاهده میکنیم و ممکن است حقیقت باشد یا نباشد .
خداوند یک حقیقت محض است
و آب ، یک واقعیت است ، نه حقیقت
خداوند حقیقت است ، چون ترکیب نیست
و آب یک واقعیت است چون ترکیب ئیدروژن و اکسیژن است
و نمیتواند ذاتاً و به تنهایی موجود باشد و به طبع آن نمیتواند یک حقیقت باشد .
آن خط پنجمی که عرض کردم دقیقاً همین است که در تمثیل آب بر آمد .
اگر دانایی ما از جنس واقعی ( آب ) باشد ،
ما یک دانایی ترکیبی داریم که فقط میتواند واقعیت داشته باشد ، نه حقیقت .
و واقعیت می تواند زمانی قابل مشاهده باشد و وجود خارجی داشته باشد
و زمانی نیز فقط یک توهم است .
همانطور که آب درون یک کاسه می تواند بخار شود و قابل رؤیت نباشد .
اما قبل از بخار شدن واقعی و قابل مشاهده بود .
اندیشه نیز اگر در راستای خط پنجم باشد ، هر چند که میتواند یک واقعیت باشد ،
اما نمیتواند یک حقیقت باشد .
و هر آنچه حقیقی نباشد ، به یک گذار زمانی دچار می شود
که پس از آن ، محو و از خاطره ها زدوده می شود
و اگر در خاطره ها نیز باقی بماند ، فقط یک خاطره است ، نه یک حقیقت .
یعنی یک حقیقت خیالی ، که ما از یک واقعیت کذایی زمانی ساخته ایم .
مثالهای زیادی میتوان زد
مثلا : هیتلر رهبر آلمان نازی یک واقعیت زمانی بود
میلیونها نفر آلمانی جان بر کف ، وی را پیشوای محبوب خود میدانستند
و این یک واقعیت بود نه یک حقیقت .
اگر آن روز از هر کدام از هوا دارانش سوال میکردی او کیست
بی شک جوابشان این بود : یک حقیقت محض
این دقیقا همان خط پنجم است که عرض کردم :
« آن کس که خیال میکند که میداند »
زیرا امروز همۀ دنیا میدانند که هیتلر نه تنها یک حقیقت محض نبود ، بلکه یک واقعیت مخرب بود .
اگر هر کدام از ما ، چنین اندیشه ای داشته باشیم ، یک هیتلر مخرب هستیم ،
بدون اینکه بدانیم و واقف به آن باشیم . زیرا خیال میکنیم که میدانیم ، در حالی که نمیدانیم .
ندانستن ، خود به خود مخرب نیست . بلکه فقط یک نادانی است .
اما خیال دانایی ، بی آنکه بدانیم که نمیدانیم ، از خودِ دانستن اینکه نمیدانیم ، مخرب تر و خطرناک تر است . و این دردی است که اکثر ما به آن دچاریم .
دلشدگان ، جایگاهی است برای آشنایی ما با دانایی و نادانی و خیال دانایی و واقعیت و حقیقت و تفکیک آنها از هم .
به امید روزی و زمانی که یک « دلشده » باشیم و بدانیم که هیچ نمی دانیم .
دوشنبه 6 خرداد 1398
آخرین ویرایش: