همیشه بهترین آینده بر پایه گذشته ای فراموش شده بنا می شود اما تا زمانیکه غمها و اشتباهات گذشته را رها نکنی نمیتوانی در زندگی پیشرفت کنی
این نکته را از “غنچه ها” آموختم
تا لب به “خنده” وا نکنی، گل نمی شوی…✔❤
تمام بیماریهای انسان ، از افکار او سرچشمه میگیرند ؛ یعنی افکار ما هستند که بیماریها را در وجودمان تولید میکنند :
▫ ️تیروئید : وجود بغضی در گلو، که ترکیده نمیشود !
▪ ️سرطان : ناشی از نبخشیدن خود و دیگران است !
▫ ️ام اس : به دلیل عصبانیت طولانی مدت و کینه ورزی است !
▪ ️بیماری قند : بخاطر افسوس گذشته ها را خوردن است !
▫ ️سر درد : به دلیل انتقاد از خود و دیگران است !
▪ ️زکام : بخاطر وجود آشفتگی های ذهنی است!
▫ ️درد مفاصل : به دلیل نیاز به محبت و آغوش گرم است !
▪ ️فشار خون : به خاطر مشکل عاطفی درازمدتی است که حل نشده باقی مانده !
پس بیائید ذهن هایمان را پاک کرده و شستشو دهیم : دیگران را ببخشیم...
خودمان را ببخشیم ، بیشتر محبت کنیم ، کمتر گله و شکایت کنیم ، فراوانتر بخندیم و شاد باشیم...
و بدانیم افکار ما بسیار قدرتمند و اثرگذار هستند و تاثیرات بسیار شگفت انگیزی از خود باقی می گذارند !
❤ گاهی باید کمرنگ شد..
دور شد،
سنگین شد،
با کمرنگ شدن خود در رابطهها، دوستیها، و خیلی از جاهای زندگی می شود کمک به حفظ آنها کرد..
در دورهای زندگی می کنیم، که رابطهای شروع نشده، تمام می شود،
این از پُر رنگ بودنهاست، زیادی بودنهاست، زیادی خواستنهاست...
از وقتهایی که زیادی دوست داشتنها
را به رُخ میکشیم..
از وقتهایی که هنوز نه به دار است
و نه به بار با خیال بافیها،
بنای زندگی رویایی را می چینیم و بالا می رویم،
دریغ از آن که
بنا از پایه کج بوده و هرچه بالاتر می رویم خطرناک تر می شود، به حدی که فرو می ریزد..
همیشه همه چیز زیادیاش دل را می زند،
افراط و تفریط خطرناک است...
عشق، دوستی، زندگی، همهاش به اندازه خوب است...
زیاده روی نکنیم،
که شروع نشده تمام می شود...
میخندم...
ساده میگیرم...
ساده میگذرم...
بلند میخندم و با هر سازی میرقصم...
نه اینکه دلخوشم!
نه اینکه شادم و از هفت دولت آزاد!
مدتی طولانی شکستم، زمین خوردم، سختی دیدم، گریه کردم و حالا...
برای 'زنده ماندن' خودم را به کوچه 'علی چپ' زده ام...
روحم بزرگ نیست...دردم عمیق است...
هیچ چیز همچون اراده به پرواز،
پریدن را آسان نمی کند.
و هیچ چیز همچون باورساده دلانه
وصمیمانه ی سعادت،
سعادت را به محله ما،
به کوچه ی ما و به خانه ما نمی آورد. #نادر_ابراهیمی
✍در یک شهربازی، پسرکی سیاه پوست به مرد بادکنک فروشی نگاه می کرد که از قرار معلوم فروشنده مهربانی بود. بادکنک فروش برای جلب توجه یک بادکنک قرمز را رها کرد تا در آسمان اوج بگیرد و بدینوسیله جمعیتی از مشتریان جوان را جذب خود کرد. سپس بادکنک آبی و همینطور یک بادکنک زرد و بعد از آن یک بادکنک سفید را رها کرد. بادکنک ها سبکبال به آسمان رفتند و اوج گرفتند و ناپدید شدند.
پسرک سیاهپوست هنوز به تماشا ایستاده بود و به یک بادکنک سیاه خیره شده بود. تا این که پس از لحظاتی به بادکنک فروش نزدیک شد و با تردید پرسید: ببخشید آقا! اگر بادکنک سیاه را هم رها می کردید، بالا می رفت؟ مرد بادکنک فروش لبخندی به روی پسرک زد و با دندان، نخی را که بادکنک سیاه را نگه داشته بود برید و بادکنک به طرف بالا اوج گرفت و پس از لحظاتی گفت: پسرم آن چیزی که سبب اوج گرفتن بادکنک می شود رنگ آن نیست بلکه چیزی است که در درون خود بادکنک قرار دارد.
چیزی که باعث رشد آدم ها می شود رنگ و ظواهر نیست. رنگ ها و تفاوت ها مهم نیستند. مهم درون آدمه، چیزی که در درون آدم ها است تعیین کننده مرتبه و جایگاهشونه و هر چقدر ذهنیات ارزشمندتر باشه جایگاه و مرتبه والاتر و شایسته تر میشه.
همیشه که صبر کردن ، بخشیدن ، ماندن و تحمل کردن به این معنا نیست که همه چیز درست میشود ...! لازمه گاهی وقتها دست از این تظاهر کردن برداری ،
باید دست بکشی از بخشیدن کسی که هیچوقت بخشیدنت را نفهمید !
ﺗﺎ ﺍﯾﻦﺑﺎﺭ ﺩﺭ ﺁﺭﺯﻭﯼ ﺑﺨﺸﺶ ﺗﻮ ﺑﺎﺷﺪ !
وقتی میمانی و میبخشی ، فکر میکنند رفتن را بلد نیستی .
ﺑﺎﯾﺪ ﺑﻪ ﺁﺩمها ﺍﺯ ﺩﺳﺖ ﺩﺍﺩﻥ ﺭﺍ ﻣﺘﺬﮐﺮ ﺷﺪ، ﺁﺩمها ﻫﻤﯿﺸﻪ ﻧﻤﯽﻣﺎﻧﻨﺪ،
یک جا ﺩﺭ ﺭﺍ ﺑﺎﺯ ﻣﯽﮐﻨﻨﺪ ﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﻫﻤﯿﺸﻪ میرﻭﻧﺪ ...!
گـاهــے بایـد رفت...
باید نسخه ی فاصلـه گرفتـن را برای خـود پیچـید..
باید از تمام بی مهری و بی انصافی دنیـا دور شــد..
جوری
ڪـع هیچــڪس نفهمد...
ڪاش جـای ساڪتـی براے تبعـیدشدن بــود..
این روزها شعور و احساسـم درد میڪنــد..
هیچ جوره نابــ مانـدنم نیس
خستـه ام
ازتمام دنـیا..
ازنقاب ها وموجودات ڪوڪی و آهنــی این بازی تڪرارے..
ازچــشم های بیــدار و اندیشه های خوابــیده..
حـال من خــوب نیس
می خــوابم..
اگــر خدا را این حــوالی دیدید
بیدارم ڪنــید.
سرم برای مناظره با او بدجــور درد میڪنــد...