Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گلچین اشعار سهراب سپهری

اطلاعات موضوع

Kategori Adı مجموعه اشعار و دیوان
Konu Başlığı گلچین اشعار سهراب سپهری
نویسنده موضوع ***HeleNa***
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan ***HeleNa***

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

زندگی ، وزن نگاهی است که در خاطره ها می ماند
شاید این حسرت بیهوده که بر دل داری
شعله گرمی امید تو را، خواهد کشت
زندگی درک همین اکنون است
زندگی شوق رسیدن به همان
فردایی است، که نخواهد آمد
تو نه در دیروزی، و نه در فردایی
ظرف امروز، پر از بودن توست
شاید این خنده که امروز، دریغش کردی
آخرین فرصت همراهی با، امید است
زندگی یاد غریبی است که در سینه خاک
به جا می ماند

زندگی ، سبزترین آیه ، در اندیشه برگ
زندگی، خاطر دریایی یک قطره، در آرامش رود
زندگی، حس شکوفایی یک مزرعه، در باور بذر
زندگی، باور دریاست در اندیشه ماهی، در تنگ
زندگی، ترجمه روشن خاک است، در آیینه عشق
زندگی، فهم نفهمیدن هاست
زندگی، پنجره ای باز، به دنیای وجود
تا که این پنجره باز است، جهانی با ماست
آسمان، نور، خدا، عشق، سعادت با ماست
فرصت بازی این پنجره را دریابیم
در نبندیم به نور، در نبندیم به آرامش پر مهر نسیم
پرده از ساحت دل برگیریم
رو به این پنجره، با شوق، سلامی بکنیم
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :



رده عِطر سیبِ یکدیگر چنان از هوشمان

می تراود قطره قطره مستی از آغوشمان

آن چنان از شربتِ لب های هم نوشیده ایم

کر شده گوش فلک از بانگِ نوشانوشمان

چون دومارِ - پیچ خورده زیر باران - خفته ایم

آبشار گیسوانت ، ریخته بر دوشمان

تا نبیند رویمان ، چشمان شور آفتاب

جامه ای از جنس عُریانی شده تن پوشمان

پادشاهِ "بابِل " و " عیلامِ " تن های همیم

عشق و لذّت ، میوه هایِ باغ هایِ شوش مان

در شبِ وصلِ "عطش آقا " و " بانویِ نیاز "

آفتاب و ماه می آیند دوشادوشمان

تا که در بازارِ طعنه هیچ حرفی نشنویم

بی خیالی ، پنبه را کرده فرو در گوشمان
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

امروز دیدمت خسته بودی ، اگه اشتباه نکنم دل شکسته بودی ، دوستم نداری می دونم ، حتما به دیگری دل بسته بودی !
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

خطر خوشبختی در این است که آدمی در هنگام خوشبختی هر سرنوشتی را می پذیرد و هرکسی را نیز !چه کسی می داند که تو در پیله ی تنهایی خود تنهایی ؟ چه کسی می داند که تو در حسرت یک روزنه در فردایی ؟ پیله ات را بگشا تو به اندازه ی یک پروانه زیبایی .
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

عشق هنگامی که شما را می پرورد ، شاخ و برگ فاسد شده را هرس می کند . (جبران خلیل جبران)فقط با سایه ی خودم خوب می توانم حرف بزنم ، اوست که مرا وادار به حرف زدن می کند ، فقط او می تواند مرا بشناسد ، او حتما می فهمد !
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

زندگی را تو بساز ، نه بدان ساز که سازند و پذیری بی حرف ، زندگی یعنی جنگ ، تو بجنگ ، زندگی یعنی عشق ، تو بدان عشق بورز .
بودنت به جور نبودنت یه جور ، در این دنیای جور واجور دوستت دارم ناجور !
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

من و این داغ در تکرار مانده ، من و این عشق بیدار مانده ، مپرس از من چرا دلتنگ هستم ، دلم بین در و دیوار مانده .روی آن شیشه ی تب دار تو را ها کردم ، اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم ، شیشه بدجور دلش ابری و بارانی شد ، شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم ، با سر انگشت کشیدم به دلش عکس زیبای تو را ، عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم .
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :


دروگران پگاه
پنجره را به پهنای جهان می گشایم:
جاده تهی است. درخت گرانبار شب است.
نمی لرزد ، آب از رفتن خسته است : تو نیستی ، نوسان نیست
تو نیستی ، و تپیدن گردابی است
تو نیستی ، و غریو رودها گویا نیست ، و دره ها ناخواناست
می آیی :* شب از چهره ها بر می خیزد ، راز از هستی می پرد
می روی : چمن تاریک می شود ، جوشش چشمه می کشند
چشمانت را می بندی : ابهام به علف می پیچد
سیمای تو می وزد ، و آب بیدار می شود
می گذری ، و آیینه نفس می کشد
جاده تهی است. تو باز نخواهی گشت ، و چشم به راه تو نیست
پگاه ، دروگران از جاده ی روبرو سر می رسند: رسیدگی خوشه هایم را به رویا دیده اند.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

شب هم آهنگی
لب ها می لرزند. شب می تپد. جنگل نفس می کشد.
پروای چه داری ، مرا در شب بازوانت سفر ده
انگشتان شبانه ات را می فشارم ، و باد شقایق دوردست را پر پر می کند
به سقف جنگل می نگری: ستارگان درخیسی چشمانت می دوند
بی اشک چشمان تو ناتمام است ، و نمناکی جنگل نارساست
دستانت را می گشایی ، گره تاریکی می گشاید
لبخند می زنی ، رشته ی رمز می لرزد
می نگری ، رسایی چهره ات حیران می کند
بیا با جاده ی پیوستگی برویم
خزندگان درخوابند. دروازه ی ابدیت باز است. آفتابی شویم
چشمان را بسپاریم ،که مهتاب آشنایی فرود آمد
لبان را گم کنیم ، که صدا نا بهنگام است
در خواب درختان نوشیده شویم ، که شکوه روییدن در ما می گذرد
باد می شکند. شب راکد می ماند. جنگل از تپش می افتد
جوشش اشک هم آهنگی را می شنویم ، و شیره ی گیاهان به سوی ابدیت می رود.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

آوای گیاه
از شب ریشه سر چشمه گرفتم ، و به گرداب آفتاب ریختم
بی پروا بودم : دریچه ام را به سنگ گشودم
مغاک چنبش را زیستم
هوشیاری ام شب را نشکافت ، روشنی ام روشن نکرد:
من تو را زیستم ، شبتاب دوردست!
رها کردم ، تا ریزش نور ، شب را بر رفتارم بلغزاند
بیداری ام سر بسته ماند : من خوابگرد راه تماشا بودم
و همیشه کسی از باغ آمد ، و مرا نوبر وحشت هدیه کرد
و همیشه خوشه چینی از راهم گذشت ، و کنار من خوشه ی راز از دستش لغزید
و همیشه من ماندم و تاریک بزرگ ، من ماندم و همهمه ی آفتاب
و از سفر آفتاب ، سرشار از تاریکی نور آمده ام:
سایه تر شده ام
و سایه وار بر لب روشنی ایستاده ام
شب می شکافد ، لبخند می شکفد ، زمین بیدار می شود
صبح از سفال آسمان می تراود
و شاخه ی شبانه ی اندیشه ی من بر پرتگاه زمان خم می شود.
 

***HeleNa***

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Mar 17, 2014
ارسالی‌ها
5,011
پسندها
855
امتیازها
113
محل سکونت
tEhRaaN
سیم کارت

اعتبار :

رچین راز
بیراهه رفتی ، برده ی گام ، رهگذر راهی از من تا بی انجام ، مسافر میان سنگینی پلک و جوی سحرا.
در باغ ناتمام تو ، ای کودک! شاخسار زمرد تنها نبود ، بر زمینه ی هولی می درخشید.
در دامنه ی لالایی ، به چشمه ی وحشت می رفتی ، بازوانت دو سا حل نا همرنگ شمشیر و نوازش بود
فریب را خندیده ای ، نه لبخند را ، ناشناسی را زیسته ای ، نه زیست را
و آن روز ، و آن لحظه ، از خود گریختی ، سر به بیابان یک درخت نهادی ، به بالش یک وهم
در پی چه بودی ، آن هنگام ، در راهی از من تا گوشه گیر سکت آیینه ، درگذری از میوه تا اضطراب رسیدن؟
ورطه ی عطر را بر گل گستردی ، گل را شب کردی ، در شب گل تنها ماندی ،گریستی
همیشه ـ بهار غم را آب دادی ،
فریاد ریشه را در سیاهی فضا روشن کردی ، بر تب شکوفه شبیخون زدی ، باغبان هول انگیز
و چه از این گویاتر ، خوشه شک پروردی
و آن شب ، آن تیره شب ، در زمین بستر بذر گریز افشاندی
و بالین آغاز سفر بود ، پایان سفر بود ، دری به فرود ، روزنه ای به اوج
گریستی ، ( من ) بی خبر ، بر هر جهش ، در هر آمد ، هر رفت
وای ( من ) کودک تو ، در شب صخره ها ، از گود نیلی بالا چه می خواست؟
چشم انداز حیرت شده بود ، پهنه ی انتظار ، ربوده ی راز ، گرفته ی نور
و تو تنها ترین ( من ) بودی
و تو نزدیک ترین ( من ) بودی
و تو رساترین ( من ) بودی ، ای ( من ) سحرگاهی ، پنجره ای بر خیرگی دنیا ها سر انگیز.
 
بالا پایین