- تاریخ ثبتنام
- Jan 20, 2014
- ارسالیها
- 394
- پسندها
- 40
- امتیازها
- 0
- محل سکونت
- تهران
- دل نوشته
- مرگ خبر نمیکنه... یک روز میبینی دیگر نیستم
اعتبار :
رفتن موبد به آتشگاه و گريختن ويس و رامين به ري
بياباني که آرام بلا بود
ز ناخوشي چو کام اژدها بود
بياباني که آرام بلا بود
ز ناخوشي چو کام اژدها بود
ز روي ويس و رامين گشته فرخار
ز بوي هر دوان چون طبل عطار
ز بوي هر دوان چون طبل عطار
کوير و شوره و ريگ رونده
سموم جان کش و شير دمنده
سموم جان کش و شير دمنده
دو عاشق را شده چون باغ خرم
از آن شادي کجا بودند با هم
از آن شادي کجا بودند با هم
ز گرما و کوير آگه نبودند
تو گفتي هيچ شب در ره نبودند
تو گفتي هيچ شب در ره نبودند
به چين اندر به سنگي برنبشتست
که دوزخ عاشقان را چون بهشتست
که دوزخ عاشقان را چون بهشتست
چو باشد مرد عاشق در بر دوست
همه زشتي به چشمش سخت نيکوست
همه زشتي به چشمش سخت نيکوست
کوير و کوه او را بوستانست
فراز برف همچون گلستانست
فراز برف همچون گلستانست
کجا عاشق به مرد مست ماند
که در مستي غم و شادي نداند
که در مستي غم و شادي نداند
به ده روز آن بيابان را بريدند
ز مرو شاهجان زي ري رسيدند
ز مرو شاهجان زي ري رسيدند
به ري در بود رامين را يکي دوست
به گاه مردمي با او ز يک پوست
به گاه مردمي با او ز يک پوست
جوانمرد هنرمند و بي آهو
مرو را دستگاهي سخت نيکو
مرو را دستگاهي سخت نيکو
به بهروزي بداده بخت کامش
که خود بهروز شيرو بود نامش
که خود بهروز شيرو بود نامش
ز خوشي چون بهشتي خان و مانش
هميشه شاد از وي دوستانش
هميشه شاد از وي دوستانش
شبي تاريک بود و ماه با مهر
ز بيننده نهفته اختران چهر
ز بيننده نهفته اختران چهر
جهان چون چاه سيصد بازگشته
هوا با تيرگي انباز گشته
هوا با تيرگي انباز گشته
همي شد رام تا درگاه بهروز
به کام خويش فرخ بخت و پيروز
به کام خويش فرخ بخت و پيروز
چو رامين را بديد آن مهرپرور
نبودش ديده را ديدار باور
نبودش ديده را ديدار باور
همي گفت اي عجب هنگام چونين
که يابد نيک مهماني چو رامين
که يابد نيک مهماني چو رامين
مرو را گفت رامين: اي برادر
بپوش اين راز ما در زير چادر
بپوش اين راز ما در زير چادر
مگو کس را که رامين آمد از راه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه
مکن کس را ز مهمانانت آگاه
جوابش داد بهروز جوانمرد
ترا بختم به مهمان من آورد
ترا بختم به مهمان من آورد
خداوندي و من پيش تو چاکر
نه چاکر بل ز چاکر نيز کمتر
نه چاکر بل ز چاکر نيز کمتر
ترا فرمان برم تا زنده باشم
به پيش بندگانت بنده باشم
به پيش بندگانت بنده باشم
اگر فرمان دهي تا من هم اکنون
شوم با چاکران از خانه بيرون
شوم با چاکران از خانه بيرون
سراي و جز سرايم مر ترا باد
يکي خشنودي جانت مرا باد
يکي خشنودي جانت مرا باد