Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

گزیدهٔ غزلیات صائب تبریزی

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı گزیدهٔ غزلیات صائب تبریزی
نویسنده موضوع *JujU*
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan *JujU*

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۱

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

ز گل فزود مرا خارخار خندهٔ تو
که نیست خندهٔ گل در شمار خندهٔ تو
مرا ز سیر گلستان نصیب خمیازه است
که نشکند قدح گل، خمار خندهٔ تو
شده است گل عبث از برگ سر بسر ناخن
گرهگشایی دلهاست کار خندهٔ تو
گشود لب به شکر خنده غنچهٔ تصویر
نشد که گل کند از لب، بهار خندهٔ تو
در آی از درم ای صبح آرزومندان
که سوخت شمع من از انتظار خندهٔ تو
دهان غنچه به لب مهر دارد از شبنم
ز بس خجل شده در روزگار خندهٔ تو
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۲

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

زبان چو پسته شود سبز در دهن بی‌تو
گره چو نقطه شود رشتهٔ سخن بی‌تو
نفس گسسته چو تیری که از کمان بجهد
برون ز خانه دود شمع انجمن بی‌تو
صدف ز دوری گوهر، چمن ز رفتن گل
چنان به خاک برابر نشد که من بی‌تو
شود ز شیشهٔ خالی خمار می‌افزون
غبار دیده فزاید ز پیرهن بی‌تو
به چشم شبنم این بوستان گل افتاده است
ز بس گریسته در عرصهٔ چمن بی‌تو
ز ما توقع پیغام و نامه بیخبری است
گره فتاده به سررشتهٔ سخن بی‌تو
تو رفته‌ای به غریبی و از پریشانی
شده است شام غریبان مرا وطن بی‌تو
به روی گرم تو ای نوبهار حسن، قسم
که شد فسرده دل صائب از سخن بی‌تو
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۳

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

عقده‌ای نگشود آزادی ز کارم همچو سرو
ز یربار دل سرآمد روزگارم همچو سرو
محو نتوان ساختن از صفحهٔ خاطر مرا
مصرع برجستهٔ باغ و بهارم همچو سرو
خاطر آزادهٔ من فارغ است از انقلاب
دربهار و در خزان بر یک قرارم همچو سرو
تا به زانو پایم از گرد کدورت در گل است
گر چه دایم در کنار جویبارم همچو سرو
آن کهن گبرم که از طوق گلوی قمریان
بر میان صد حلقهٔ زنار دارم همچو سرو
خجلت روی زمین از سنگ طفلان می‌کشم
بس که از بی‌حاصلیها شرمسارم همچو سرو
میوهٔ من جز گزیدنهای پشت دست نیست
منفعل از التفات نوبهارم همچو سرو
کوه را از پا درآرد تنگدستیها و من
سال‌هاشد خویش را بر پای دارم همچو سرو
نارسایی داردم از سنگ طفلان بی نصیب
ورنه از دل شیشه‌ها در بارم دارم همچو سرو
بس که خوردم زهر غم، چون ریزد از هم پیکرم
سبزپوش از خاک برخیزد غبارم همچو سرو
با هزاران دست، دایم بود در دست نسیم
صائب از حیرت عنان اختیارم همچو سرو
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۴

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

به ساغر نقل کرد از خم، شراب آهسته آهسته
برآمد از پس کوه آفتاب آهسته آهسته
فریب روی آتشناک او خوردم، ندانستم
که خواهد خورد خونم چون کباب آهسته آهسته
ز بس در پردهٔ افسانه با او حال خود گفتم
گران گشتم به چشمش همچو خواب آهسته آهسته
سرایی را که صاحب نیست، ویرانی است معمارش
دل بی‌عشق، می‌گردد خراب آهسته آهسته
به این خرسندم از نسیان روزافزون پیریها
که از دل می‌برد یاد شباب آهسته آهسته
دلی نگذاشت در من وعده‌های پوچ او صائب
شکست این کشتی از موج سراب آهسته آهسته



شماره‌گذاری ابیات | وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم) | شعرهای مشابه | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک
حاشیه‌ها
تا به حال ۲ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
فرید نوشته:
آهسته آهسته…!
مرا با خویش خواهد برد غم آهسته آهسته
شب شیطانى و نفس و ستم آهسته آهسته
تو اى آیینه در آیینه در آیینه نورانى
شبى بگذار بر چشمم قدم آهسته آهسته
بگو امشب کدامین سمت و سو آیینه مى پاشى
که بر جا پاى تو بوسه زنم آهسته آهسته
چنان مى سوزم از خال سیاه روى مه پوشت
که خالى مانده یادم از خودم آهسته آهسته
بیا یک شب فقط یک شب تماشا کن مرا وقتى
که مى گریم به نامت دم به دم آهسته آهسته
زمین در انتظارت گرد خود از درد مى پیچ
د زمان افتاد گویى از قدم آهسته آهسته
مرا با خویش خواهى برد، مى دانم و الا من
کنار یاد تو جان مى دهم آهسته آهسته
تمام آسمان را بسته مى بینم درى بگشاى!
که دارم از خودم دل مى کنم آهسته آهسته…!
سید محمدعلى رضازاده (عاصى)، فریدونکنار
کورش نوشته:
آهسته آهسته
شبی آخر ز کوی تو روم آهسته آهسته
غم عشقت ولی باخود برم آهسته آهسته
نمیدانی تواحوالم تویی که خفته ای خفته
چه سودایی شبانگاهان دهم آهسته آهسته
مثال شمع میسوزددلم یک ذره یک ذره
فدای توزسرتاپاشوم آهسته آهسته
قدم نه روی مژگانم ولی پیوسته پیوسته
سرم راجای
پای تونهم آهسته آهسته
ندارم تاب هجرانت بیاپیش من خسته
به زلفت شانه بامژگان زنم آهسته آهسته
به بالینم بیاامشب بیادراین شب آخر
به موهایت نوازش کن تنم آهسته آهسته
توحتی لحظه ای جانانرفتی ازخیال من
کسی که رفته ازیادت منم آهسته آهسته
برای مقدمت جانم بودیک تحفه ناچیز
بیاجانم بگیراما صنم آهسته آهسته
کورش
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۵

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

یارب از عرفان مرا پیمانه‌ای سرشار ده
چشم بینا، جان آگاه و دل بیدار ده
هر سر موی حواس من به راهی می‌رود
این پریشان سیر را در بزم وحدت بار ده
در دل تنگم ز داغ عشق شمعی برفروز
خانهٔ تن را چراغی از دل بیدار ده
نشاهٔ پا در رکاب می ندارد اعتبار
مستی دنباله‌داری همچو چشم یار ده
برنمی‌آید به حفظ جام، دست رعشه دار
قوت بازوی توفیقی مرا در کار ده
مدتی گفتار بی‌کردار کردی مرحمت
روزگاری هم به من کردار بی‌گفتار ده
چند چون مرکز گره باشد کسی در یک مقام؟
پایی از آهن به این سرگشته، چون پرگار ده
شیوهٔ ارباب همت نیست جود ناتمام
رخصت دیدار دادی، طاقت دیدار ده
بیش ازین مپسند صائب را به زندان خرد
از بیابان ملک و تخت از دامن کهسار ده
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۶

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

صبح شد برخیز مطرب گوشمال ساز ده
عیشهای شب پریشان گشته را آواز ده
هیچ ساز از دلنوازی نیست سیرآهنگتر
چنگ را بگذار، قانون محبت ساز ده
جام را لبریزتر از دیدهٔ عشاق کن
از صف دریاکشان آنگه مرا آواز ده
کوری بی‌منت از چشم به منت خوشترست
گر توانی بوی پیراهن به یوسف باز ده
شبنم از روشندلی آیینهٔ خورشید شد
ای کم از شبنم، تو هم آیینه را پرداز ده
چون نمودی سیر و دور خویش را صائب تمام
روشنی چون مه به خورشید درخشان باز ده
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۷

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

یارب آشفتگی زلف به دستارش ده
چشم بیمار بگیر و دل بیمارش ده
تا به ما خسته دلان بهتر ازین پردازد
دلی از سنگ خدایا به پرستارش ده
چاک چون صبح کن از عشق گریبانش را
سر چو خورشید به هر کوچه و بازارش ده
از تهیدستی حیرت زدگان بی‌خبرست
دستش از کار ببر، راه به گلزارش ده
سرمهٔ خواب ازان چشم سیه مست بشو
شمع بالین ز دل و دیدهٔ بیدارش ده
تا مگر با خبر از صورت عالم گردد
به کف آیینه‌ای از حیرت دیدارش ده
نیست از سنگ دلم، ورنه دعا می‌کردم
کز نکویان، به خود ای عشق سر و کارش ده
صائب این آن غزل مرشد روم است که گفت
ای خداوند یکی یار جفا کارش ده
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۸

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

بهار گشت، ز خود عارفانه بیرون آی
اگر ز خود نتوانی، ز خانه بیرون آی
بود رفیق سبکروح تازیانهٔ شوق
نگشته است صبا تا روانه بیرون آی
اگر به کاهلی طبع برنمی‌آیی
ز خود به زور شراب شبانه بیرون آی
براق جاذبهٔ نوبهار آماده است
همین تو سعی کن از آستانه بیرون آی
ز سنگ لاله برآمد، ز خاک سبزه دمید
چه می‌شود، تو هم از کنج خانه بیرون آی
کنون که کشتی می راست بادبان از ابر
سبک ز بحر غم بیکرانه بیرون آی
درید غنچهٔ مستور پیرهن تا ناف
تو هم ز خرقهٔ خود صوفیانه بیرون آی
ازین قلمرو کثرت، که خاک بر سر آن!
به ذوق صحبت یار یگانه بیرون آی
ترا میان طلبی از کنار دارد دور
کنار اگر طلبی، از میانه بیرون آی
حجاب چهرهٔ جان است زلف طول امل
ازین قلمرو ظلمت چو شانه بیرون آی
ز خاک، یک سرو گردن، به ذوق تیر قضا
اگر ز اهل دلی، چون نشانه بیرون آی
کمند عالم بالاست مصرع صائب
به این کمند ز قید زمانه بیرون آی
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۶۹

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

در کدامین چمن ای سرو به بار آمده‌ای؟
که رباینده‌تر از خواب بهار آمده‌ای
با گل روی عرقناک، که چشمش مرساد!
خانه‌پردازتر از سیل بهار آمده‌ای
چشم بد دور، که چون جام و صراحی ز ازل
در خور بوس و سزاوار کنار آمده‌ای
آنقدر باش که اشکی بدود بر مژگان
گر به دلجویی دلهای فگار آمده‌ای
بارها کاسهٔ خورشید پر از خون دیدی
تو به این خانه به دریوزه چه کار آمده‌ای؟
نوشداروی امان در گره حنظل نیست
به چه امید به این سبز حصار آمده‌ای؟
تازه کن خاطر ما را به حدیثی صائب
تو که از خامه رگ ابر بهار آمده‌ای
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۰

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

دلربایانه دگر بر سر ناز آمده‌ای
از دل من چه به جا مانده که باز آمده‌ای
در بغل شیشه و در دست قدح، در بر چنگ
چشم بد دور که بسیار بساز آمده‌ای
بگذر از ناز و برون آی ز پیراهن شرم
که عجب تنگ در آغوش نیاز آمده‌ای
می بده، می بستان، دست بزن پای بکوب
به خرابات نه از بهر نماز آمده‌ای
آنقدر باش که من از سر جان برخیزم
چون به غمخانه‌ام ای بنده نواز آمده‌ای
چون نفس سوختگان می‌رسی ای باد صبا
می‌توان یافت کزان زلف دراز آمده‌ای
چون نگردد دل صائب ز تماشای تو آب؟
که به رخسارهٔ آیینه گداز آمده‌ای
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۱

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

ای جهانی محو رویت، محو سیمای که‌ای؟
ای تماشاگاه عالم، در تماشای که‌ای؟
عالمی را روی دل در قبلهٔ ابروی توست
تو چنین حیران ابروی دلارای که‌ای؟
شمع و گل چون بلبل و پروانه شیدای تواند
ای بهار زندگی آخر تو شیدای که‌ای؟
چون دل عاشق نداری یک نفس یک‌جا قرار
سر به صحرا دادهٔ زلف چلیپای که‌ای؟
چشم می پوشی ز گلگشت خیابان بهشت
در کمین جلوهٔ سرو دلارای که‌ای؟
نشکنی از چشمهٔ کوثر خمار خویش را
از خمار آلودگان جام صهبای که‌ای؟




شماره‌گذاری ابیات | وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف) | شعرهای مشابه | منبع اولیه: ویکی‌درج | ارسال به فیس‌بوک
حاشیه‌ها
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. برای نوشتن حاشیه اینجا کلیک کنید.
حسین بابکی نوشته:
سلام
از شما تشکر می کنم
این شعر رو با صدای استاد جهاندار گوش کنید لذت ببرید
یا علی
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۲

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

ای شمع طور از آتش حسنت زبانه‌ای
عالم به دور زلف تو زنجیر خانه‌ای
شد سبز و خوشه کرد و به خرمن کشید رخت
زین بیشتر چگونه کند سعی، دانه‌ای؟
از هر ستاره، چشم بدی در کمین ماست
با صد هزار تیر چه سازد نشانه‌ای؟
چون باد صبح، رزق من از بوی گل بود
مرغ قفس نیم که بسازم به دانه‌ای
ناف مرا به نغمهٔ عشرت بریده‌اند
چون نی نمی‌زنم نفس بی‌ترانه‌ای
صائب فسرده‌ایم، بیا در میان فکن
از قول مولوی غزل عاشقانه‌ای
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۳

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

گر درد طلب رهبر این قافله بودی
کی پای ترا پردهٔ خواب آبله بودی؟
زود این ره خوابیده به انجام رسیدی
گر نالهٔ شبگیر درین مرحله بودی
دل چاک نمی‌گشت ز فریاد جرس را
بیداری اگر در همهٔ قافله بودی
از خون جگر کام کسی تلخ نگشتی
گر در خور این باده مرا حوصله بودی
شیرازهٔ جمعیتش ازهم نگسستی
با بلبل ما غنچه اگر یکدله بودی
چون آب روان می‌گذرد عمر و تو غافل
ای وای درین قافله گر فاصله بودی
صائب سر زلف سخن از دخل حسودان
آشفته نشد تا تو درین سلسله بودی
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۴

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

یک روز گل از یاسمن صبح نچیدی
پستان سحر خشک شد از بس نمکیدی
تبخال زد از آه جگر سوز لب صبح
وز دل تو ستمگر دم سردی نکشیدی
صد بار فلک پیرهن خویش قبا کرد
یک بار تو بیدرد گریبان ندریدی
چون بلبل تصویر به یک شاخ نشستی
ز افسردگی از شاخ به شاخی نپریدی
یک صبحدم از دیده سرشکی نفشاندی
از برگ گل خویش گلابی نکشیدی
گردید ز دندان تو دندانه لب جام
یک بار لب خود ز ندامت نگزیدی
ایام خزان چون شوی ای دانه برومند؟
از خاک چو در فصل بهاران ندمیدی
گردید ز دندان تو دندانه لب جام
یک بار لب خود به ندامت نگزیدی
از شوق شکر، مور برآورد پر و بال
صائب تو درین عالم خاکی چه خزیدی؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۵

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

سوختی در عرق شرم و حیا ای ساقی
دو سه جامی بکش، از شرم برآ ای ساقی
از می و نقل به یک بوسه قناعت کردیم
رحم کن بر جگر تشنهٔ ما ای ساقی
پنبه را وقت سحر از سر مینا بردار
تابرآید می خورشید لقا ای ساقی
بوسه دادی به لب جام و به دستم دادی
عمر باد و مزهٔ عمر ترا ای ساقی!
دهنم از لب شیرین تو شد تنگ شکر
چون بگویم به دو لب، شکر ترا ای ساقی؟
شعله بی‌روغن اگر زنده تواند بودن
طبع بی می نکند نشو و نما ای ساقی
صائب تشنه جگر را که کمین بندهٔ توست
از نظر چند برانی به جفا ای ساقی؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۶

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

حجاب جسم را از پیش جان بردار ای ساقی
مرا مگذار زیر این کهن دیوار ای ساقی
به یک رطل گران بردار بار هستی از دوشم
من افتاده را مگذار زیر بار ای ساقی
به راهی می‌رود هر تاری از زلف حواس من
مرا شیرازه کن از موج می زنهار ای ساقی
چرا از غیرت مذهب بود کم غیرت مشرب؟
مرا در حلقهٔ اهل ریا مگذار ای ساقی
چراغ طور در فانوس مستوری نمی‌گنجد
برون آور مرا از پردهٔ پندار ای ساقی
شراب آشتی‌انگیز مشرب را به دور آور
بده تسبیح را پیوند با زنار ای ساقی
ادیب شرع می‌خواهد به زورم توبه فرماید
به حال خود من شوریده را مگذار ای ساقی
ز انصاف و مروت نیست در عهد تو روشنگر
زند آیینهٔ من غوطه در زنگار ای ساقی
به شکر این که داری شیشه‌ها پر بادهٔ وحدت
به حال خویش صائب را چنین مگذار ای ساقی
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۷

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

به شکر این که داری دست بر میخانه ای ساقی
مرا از دست غم بستان به یک پیمانه ای ساقی
مصفا کن ز عقل و هوش ارواح مقدس را
چمن را پاک کن از سبزهٔ بیگانه ای ساقی
خمار می پریشان دارد اوراق حواسم را
مرا شیرازه کن چون گل به یک پیمانه ای ساقی
اگر چه آب و خاک من عمارت بر نمی دارد
ز درد باده کن تعمیر این ویرانه ای ساقی
برآر از پردهٔ مینا شراب آشنارو را
خلاصی ده مرا زین عالم بیگانه ای ساقی
به خورشید سبک جولان، فلک بسیار می‌نازد
به دور انداز ساغر را تو هم مستانه ای ساقی
حریف بادهٔ بی‌غش، ز غشها پاک می‌باید
جدا کن عقل را از ما، چو کاه از دانه ای ساقی
کشاکش می‌برد هر ذره خاکم را به صحرایی
ز هم مگذار اجزای مرا بیگانه ای ساقی
مرا سرمای زهد خشک چند افسرده دل دارد؟
بریز از پرتو می، رنگ آتشخانه ای ساقی
نگردد پشتبان رطل گران گر قصر هستی را
به راهی می‌رود هر خشت این غمخانه ای ساقی
اگر از خاک برداری به یک پیمانه صائب را
چه کم می‌گردد از سامان این میخانه ای ساقی؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۸

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

چشم خونبارست ابر نوبهار زندگی
آه افسوس است سرو جویبار زندگی
اعتمادی نیست بر شیرازهٔ موج سراب
دل منه بر جلوهٔ ناپایدار زندگی
یک دم خوش را هزاران آه حسرت در قفاست
خرج بیش از دخل باشد در دیار زندگی
بادهٔ یک ساغرند و پشت و روی یک ورق
چون گل رعنا خزان و نوبهار زندگی
چون حباب پوچ، از پاس نفس غافل مشو
کز نسیمی رخنه افتد در حصار زندگی
خاک صحرای عدم را توتیا خواهیم کرد
آنچه آمد پیش ما از رهگذار زندگی
سبزه زیر سنگ نتوانست قامت راست کرد
چیست حال خضر یارب زیر بار زندگی
دارد از هر موجه‌ای صائب درین وحشت‌سرا
نعل بیتابی در آتش جویبار زندگی
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۷۹

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

زهی رویت بهار زندگانی
به لعلت زنده، نام بی‌نشانی
دو روزی شوق اگر از پا نشیند
شود ارزان متاع سرگرانی
بدآموز هوس عاشق نگردد
نمی‌آید ز گلچین باغبانی
تجلی سنگ را نومید نگذاشت
مترس از دور باش لن‌ترانی
شراب کهنه و یار کهن را
غنیمت دان چو ایام جوانی
اگر عاشق نمی‌بودیم صائب
چه می‌کردیم با این زندگانی؟
 

*JujU*

کاربر انجمن
تاریخ ثبت‌نام
Nov 6, 2013
ارسالی‌ها
2,786
پسندها
394
امتیازها
83
محل سکونت
تهران
تخصص
فکر کردن به چیزایی که دیگران ساده ازش رد میشن
دل نوشته
هر روز معجزه است اگر به خدا ایمان بیاوریم..

اعتبار :

غزل شمارهٔ ۱۸۰

صائب تبریزی
صائب تبریزی » دیوان اشعار » گزیدهٔ غزلیات

دایم ستیزه با دل افگار می‌کنی
با لشکر شکسته چه پیکار می‌کنی؟
ای وای اگر به گربهٔ خونین برون دهم
خونی که در دلم تو ستمکار می‌کنی
شرمنده نیستی که به این دستگاه حسن
دل می‌بری ز مردم و انکار می‌کنی؟
یوسف به خانه روی ز بازار می‌کند
هر گه ز خانه روی به بازار می‌کنی
چشم بدت مباد، که با چشم نیمخواب
بر خلق ناز دولت بیدار می‌کنی
یک روز اگر کند ز تو آیینه رو نهان
رحمی به حال تشنهٔ دیدار می‌کنی
رنگ شکسته را به زبان احتیاج نیست
صائب عبث چه درد خود اظهار می‌کنی؟
 
بالا پایین