درد و دل با خدا...
.
گریه و اشک امانم را بریده بود،
زجه میزدم خدااااا مگه خودت نیاوردیش تو زندگیم چرا رفت دیگه طاقت ندارم بریدم ببین نه, نمیشنوی, نه ,صدام نمیرسه بهت
منم بنده ام
ببین صدای هق هق گریه هام از گلویی میاد که تو از رگش ب من نزدیک تری...
سکوت نکن
غریبه نشو با من مگه چی شده ....
و ندایی ارام در گوشم زمزمه شد...
.
خدا:
ببین گناه رفته در چشمت دارم فوتش میکنم بنده ی من این اشک ها بی دلیل نیست....
...
خوب خواهی شد...
.
از من و حرف هام جدا نشو
...
انقدر درگیرش شده بودی که من را نمیدی و تمام حرف هایم را نادید میگرفتی...
به یقین برس من عاشقِ توام...
تو بندگی کن...
و
من را فراموش نکن... مگر میشود عاشق عشقش را از یاد ببرد...
دستت در دست من باشد آرام میگیری فاتح خواهی بود....
مقصد را فراموش نکن....
.
من مثل کوه پشتت خواهم بود
.
من:
حالِ خوب بودنِ با تو جانِ وجودیِ من بهترین حسِ دنیاست ...
تا ابد بنده ی توام...
ببخش که گاهی فراموشت میکنم...
خطا از من است میدانم....
___________________________________
شب عاشقان بی دل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شـــب در صــبــح بــــاز باشد
سعدی