بگفتم حال دل گویم از آن نوعی که دانستم
برآمد موج آب چشم و خون دل نتانستم
شکسته بسته می گفتم پریر از شرح دل چیزی
تنک شد جام فکر و من چو شیشه خرد بشکستم
#مولانا
رندان سلامت میکنند جان را غلامت میکنند
مستی ز جامت میکنند مستان سلامت میکنند
غوغای روحانی نگر سیلاب طوفانی نگر
خورشید ربانی نگر مستان سلامت میکنند
#مولانا
آن شکل بین وان شیوه بین وان قد و خد و دست و پا
آن رنگ بین وان هنگ بین وان ماه بدر اندر قبا
از سرو گویم یا چمن از لاله گویم یا سمن
از شمع گویم یا لگن یا رقص گل پیش صبا
#مولانا
دوش آن جانان ما افتان و خیزان یک قبا
مست آمد با یکی جامی پر از صرف صفا
جام می میریخت ره ره زانک مست مست بود
خاک ره میگشت مست و پیش او میکوفت پا
#مولانا
یک نفس بی یار نتوانم نشست
بی رخ دلدار نتوانم نشست
از سر می می نخواهم خاستن
یک زمان هشیار نتوانم نشست
نور چشمم اوست من بی نور چشم
روی با دیوار نتوانم نشست
#مولانا