سایه های بیداری
کـاربـر انجمــن
- تاریخ ثبتنام
- May 26, 2019
- ارسالیها
- 2,025
- پسندها
- 2,875
- امتیازها
- 3
اعتبار :
برای نبات . زیباترین هدیۀ خدا
افسانۀ ما از آنجا آغاز می شود که ما آغاز می شویم .
ما بازیگر نقش خویشیم ،
بی آنکه نقشی در تعیین نقش خویش داشته باشیم .
و این ، یکی از همان افسانه هاست :
بر آمد داسِتانی از فرازی
گشاید سری از اسرار ماضی
یکی بود ، یکی هم بود ، و گویا خدا هم بود .
افسانه اینگونه شروع میشود که :
دو نفر در زمان واحدی به دنیا نیامدند .
آنها ، یکی یکی آمدند . با فاصلۀ زمانی زیاد :
« یکیِّ » اولی ، اول در آمد
که از تقدیر او ، این بر سر آمد
به سالی پیشتر ، آمد به گیتی
« که گردد در به در ، در عشق لوتی » ( 1 )
افسانه به فاصلۀ زمانی آمدن این دو اشاره میکند :
از آن بگذشته سالی بیست و اندی
در آمیزد چو آذر در سپندی
سپس افسانه ، احوال نفر اول را به هنگام آمدن دومی اینگونه بیان میکند :
یکی برنای مملو از فضائل
که از مادر به ذاتش گشته نائل
یکی دردانه ای از مهر مادر
سراسر در سراسر در سراسر
و سپس افسانه به آمدن دومی می پردازد و او را اینگونه وصف میکند :
تو آن زیبا رخی کز روی ماهت
هزاران دل ! بشورند از نگاهت
وگر هر دیده شد مشتاق رویت
بسان پروانه ای بر رنگ و بویت
لسانی گر به لکنت می فزاید
که گیتی چون تو زیبایی نزاید
در این هستی گلی خوشبو تر از تو
کی آرد خالقی زیبایی از نو ؟
ترانی و ارانی لن ترانیست
قران در عالم صاحب قرانیست
مه رویت اگر مقرون نگردد
به ناحق بر مداری می نوردد
بیا اکنون مداری نو در آویز
که از هر نقطه ای بر نقطه ای خیز
اگر یک نقطه من بودم نشان کن
همان یک نقطه را قربان جان کن
رهی را بر گزین در نیمه راهی
نسوزد سینه ای از سوز آهی
کنون در شور شعر من به رقص آ
که من لبریزم از شوق و تمنا
افسانه زمان ماضی را میگذارد و به حال میرسد :
به گلشن بود پیر خسته جانی
سپرده جان به فرمان معانی
گه اندر معنی پیمان نظر بود
گه از دوری ز جانان بر حذر بود
و آنگاه به وصف حال دومی می پردازد که :
یکی افسونگری طناز و زیبا
گهی دلبر گهی بی حد فریبا
نگاهی همچو نرگس در تماشا
حلاوت در سخن هنگام حاشا
عجایب پرتوی چون صبح صادق
وگر خواهد ، تو را راحت دهد دق
تولدت مبارک عزیزتر از جان
با آرزوی خوشبختی و رسیدن به آرزوهایت
پ. ن : ( 1 ) مولانا – غزل شماره 2649
پ . ن : چینش حروف اول ابیات در کنار هم ، نشانگر : « تولدت مبارک »
سحرگاه سه شنبه 11 آذر 99
افسانۀ ما از آنجا آغاز می شود که ما آغاز می شویم .
ما بازیگر نقش خویشیم ،
بی آنکه نقشی در تعیین نقش خویش داشته باشیم .
و این ، یکی از همان افسانه هاست :
بر آمد داسِتانی از فرازی
گشاید سری از اسرار ماضی
یکی بود ، یکی هم بود ، و گویا خدا هم بود .
افسانه اینگونه شروع میشود که :
دو نفر در زمان واحدی به دنیا نیامدند .
آنها ، یکی یکی آمدند . با فاصلۀ زمانی زیاد :
« یکیِّ » اولی ، اول در آمد
که از تقدیر او ، این بر سر آمد
به سالی پیشتر ، آمد به گیتی
« که گردد در به در ، در عشق لوتی » ( 1 )
افسانه به فاصلۀ زمانی آمدن این دو اشاره میکند :
از آن بگذشته سالی بیست و اندی
در آمیزد چو آذر در سپندی
سپس افسانه ، احوال نفر اول را به هنگام آمدن دومی اینگونه بیان میکند :
یکی برنای مملو از فضائل
که از مادر به ذاتش گشته نائل
یکی دردانه ای از مهر مادر
سراسر در سراسر در سراسر
و سپس افسانه به آمدن دومی می پردازد و او را اینگونه وصف میکند :
تو آن زیبا رخی کز روی ماهت
هزاران دل ! بشورند از نگاهت
وگر هر دیده شد مشتاق رویت
بسان پروانه ای بر رنگ و بویت
لسانی گر به لکنت می فزاید
که گیتی چون تو زیبایی نزاید
در این هستی گلی خوشبو تر از تو
کی آرد خالقی زیبایی از نو ؟
ترانی و ارانی لن ترانیست
قران در عالم صاحب قرانیست
مه رویت اگر مقرون نگردد
به ناحق بر مداری می نوردد
بیا اکنون مداری نو در آویز
که از هر نقطه ای بر نقطه ای خیز
اگر یک نقطه من بودم نشان کن
همان یک نقطه را قربان جان کن
رهی را بر گزین در نیمه راهی
نسوزد سینه ای از سوز آهی
کنون در شور شعر من به رقص آ
که من لبریزم از شوق و تمنا
افسانه زمان ماضی را میگذارد و به حال میرسد :
به گلشن بود پیر خسته جانی
سپرده جان به فرمان معانی
گه اندر معنی پیمان نظر بود
گه از دوری ز جانان بر حذر بود
و آنگاه به وصف حال دومی می پردازد که :
یکی افسونگری طناز و زیبا
گهی دلبر گهی بی حد فریبا
نگاهی همچو نرگس در تماشا
حلاوت در سخن هنگام حاشا
عجایب پرتوی چون صبح صادق
وگر خواهد ، تو را راحت دهد دق
تولدت مبارک عزیزتر از جان
با آرزوی خوشبختی و رسیدن به آرزوهایت
پ. ن : ( 1 ) مولانا – غزل شماره 2649
پ . ن : چینش حروف اول ابیات در کنار هم ، نشانگر : « تولدت مبارک »
سحرگاه سه شنبه 11 آذر 99