Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر
نویسنده موضوع SoHeIl
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan SoHeIl

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

و صداي باران را، روي پلك تر عشق*،
روي موسيقي غمناك بلوغ*،
روي آواز انارستان ها.
و صداي متلاشي شدن شيشه شادي در شب*،
پاره پاره شدن كاغذ زيبايي*،
پر و خالي شدن كاسه غربت از باد.
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

شب دلواپسی*ها هر قدر کوتاه*تر بهتر
که شاعر در شب موهای تو گمراه*تر بهتر

برای شانه*های شهر متروکی شبیه من
تکان*های گسل یک*دفعه و ناگاه*تر بهتر

چه فرقی می*کند من چند سر قلیان عوض کردم ؟
برای قهوه*چی*ها مرد خاطرخواه*تر بهتر

نفهمیدی که روی بیت بیتش وزن کم کردم
نوشتی شعرهایت شادتر، کم آه*تر بهتر

نه اینکه قافیه کم بود، نه، در فصل تابستان
غزل هم مثل دامن هرقدر کوتاه*تر بهتر
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

و در آغاز کلمه*ای نبود
تا نسبتم را با تو مشخص کند
با این*حال راه افتادم شانه*به*شانۀ مردی
که کسرۀ نسبت به هیچ*جایی نداشت
و همیشه از جیب*هایش بوی بلیت* یکسره می*آمد

آن روز هم که دست*هایم را
رو به مقصد نامعلومی تکان دادم
کلمه*ای نبود
تا بدانم نامِ وضعیّتِ روحی*ام چیست
با این*حال می*دانستم خداحافظی کلمه*ای*ست
که نسبتِ مرموزی با دست دارد

به خانه برگشتم
دست*هایم را شستم
حالم امّا بهتر نشد.
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

دیوانگی بد نیست
برای یک بار هم که شده
دیوانه تر از من باش
و بگذار چنان گم شوم در تو
چنان گم شوی در من
که یکی دیده شویم از بالا
و خدا خیال کند
یکی از ما دو نفر را گم کرده است
بگذار تعجب کند از حواس پرتی اش
و باورش شود زیادی پیر شده
و جهان را به ما بسپارد

ما جهان را به آغاز زمین می بریم
و پلنگ ها آهوها را نمی درند
و نفت و اتم را حذف می کنیم از خلقت
تا این همه جنگ نشود

دیوانگی بد نیست
هوس کرده ام
چنان گیج شوم از تو
چنان مست شوی از من
که زمین سرگیجه بگیرد
و اشتباهی سالی سیصد و شصت و شش دور بگردد
یک روز اضافه تر دور ِ تو

برای یک بار هم که شده
چشم هایت را ببند
و سال ها بخواب
به جای تمام سال هایی که نخوابیدی
روی سینه ام
من شهرزاد نیستم
اما قصه گوی خوبی ام
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تو مثل راز پاييزي و من رنگ زمستانم
چگونه دل اسيرت شد قسم به شب نمي دانم
تو مثل شمعداني ها پر از رازي و زيبايي
و من در پيش چشمان تو مشتي خاك گلدانم
تو درياي تريني آبي و آرام و بي پايان
و من موج گرفتاري اسير دست طوفانم
تو مثل آسماني مهربان و آبي و شفاف
و من در آرزوي قطره هاي پاك بارانم
نمي دانم چه بايد كرد با اين روح آشفته
به فريادم برس اي عشق من امشب پريشانم
تو دنياي مني بي انتها و ساكت و سرشار
و من تنها در اين دنياي دور از غصه مهمانم
تو مثل مرز احساسي قشنگ و دور و نامعلوم
و من در حسرت ديدار چشمت رو به پايانم
تو مثل مرهمي بر بال بي جان كبوتر
و من هم يككبوتر تشنه باران درمانم
بمان امشب كنار لحظه هاي بي قرار من
ببين با تو چه رويايي ست رنگ شوق چشمانم
شبي يك شاخه نيلوفر به دست آبيت دادم
هنوز از عطر دستانت پر از شوق است دستانم
تو فكر خواب گلهايي كه يك شب باد ويران كرد
و من خواب ترا مي بينم و لبخند پنهانم
تو مثل لحظه اي هستي كه باران تازه مي گيرد
و من مرغي كه از عشقت فقط بي تاب و حيرانم
تو مي آيي و من گل مي دهم در سايه چشمت
و بعد از تو منم با غصه هاي قلب سوزانم
تو مثل چشمه اشكي كه از يك ابر مي بارد
و من تنها ترين نيلوفر رو به گلستانم
شبست و نغمه مهتاب و مرغان سفر كرده
و شايد يك مه كمرنگ از شعري كه مي خوانم
تمام آرزوهايم زماني سبز ميگردد
كه تو يك شب بگويي دوستم داري تو مي دانم
غروب آخر شعرم پر از آرامش درياست
و من امشب قسم خوردم تر ا هرگز نرنجانم
به جان هر چه عاشق توي اين دنياي پر غوغاست
قدم بگذار روي كوچه هاي قلب ويرانم
بدون تو شبي تنها و بي فانوس خواهم مرد
دعا كن بعد ديدار تو باشد وقت پايانم
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

به نظاره آسمان رفته بودم
گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن ،
مرغان الماس پر
ستارگان زیبا و خاموش ،
تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته
به بازی افسون کاری شنا می کنند .


آن شب نیز ماه با تلالؤ پر شکوهش
که تنها لبخند نوازشی است
که طبیعت بر چهره ی نفرین شدگان کویر می نوازد ،
از راه رسید و گل های الماس شکفتند
و قندیل زیبای پروین - که هر شب ،
دست ناپیدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ،
آرام آرام به گوشه ای دیگر می برد - سر زد .


و آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که
گویی یک راست به ابدیت می پیوندد !
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

به نظاره آسمان رفته بودم
گرم تماشا و غرق در این دریای سبز معلقی که بر آن ،
مرغان الماس پر
ستارگان زیبا و خاموش ،
تک تک از غیب سر می زنند و دسته دسته
به بازی افسون کاری شنا می کنند .


آن شب نیز ماه با تلالؤ پر شکوهش
که تنها لبخند نوازشی است
که طبیعت بر چهره ی نفرین شدگان کویر می نوازد ،
از راه رسید و گل های الماس شکفتند
و قندیل زیبای پروین - که هر شب ،
دست ناپیدای الهه ای آن را از گوشه ی آسمان ،
آرام آرام به گوشه ای دیگر می برد - سر زد .


و آن جاده ی روشن و خیال انگیزی که .
گویی یک راست به ابدیت می پیوندد !
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

من میروم..

اما رسمی سبز به یادگار میگذارم...

که بماند...



رسمی سبز که یادآورپایان آشفتگی ام باشد و...

شوریدگی وصالم...



من میروم...

اما دلم را با همه شوریدگی...

عشق....

صداقت به جا می گذارم...

که بماند...



از خانه دل تو می روم...

هرچند جای دیگری خانه ندارم...

خانه ام را می گذارم که بماند...

که یادآور کانون مهرم به تو باشد...
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

رفتى
بدون ِ خداحافظى
اما دلم نشکست!
چون می*دانستم
«دلى از سنگ بباید به سر ِ راه ِ فراق»

رفتى
و حسرت ِ آن نیم نگاه ِ آخر بر دلم ماند
اما دلم نشکست!
چون می*دانستم
«روى ار به روى ما نکنى حکم از آن تُست»

رفتى
و سراغم را هم نگرفتى!
اما دلم نشکست!
چون می*دانستم
«نه عجب که خوبرویان بکنند بى*وفایی»

می*دانی از چه دلم شکست؟
از این*که وقتى می*رفتى باران می*بارید!
با خودم گفته بودم که بعد از رفتنت
بدون آنکه ببینى
بدون ِ آنکه کسى ببیند
خاک ِ راهت را سرمه*ی چشمانم کنم
اما اشک ِ آسمان رد ِ پایت را شست و رفت!

با خودم گفته بودم که بعد از رفتنت
بوی بودنت را در آغوش می*گیرم
باران آن را هم شست و رفت

حالا من مانده*ام و
کاسه*ی آبى که آورده بودم پشت ِ پایت بریزم!
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

بی تو اما عشق بی معناست ، می دانی؟

دستهایم تا ابد تنهاست ، می دانی؟

آسمانت را مگیر از من ، که بعد از تو

زیستن یک لحظه هم ، بی جاست ، می دانی ؟

هر چه می خواهیم – آری – از همین امروز

از همین امروز ، مال ماست ، می دانی؟

گرچه من ، یک عمر همزاد عطش بودم

روح تو ، هم سایه دریاست می دانی؟

دوستت دارم!» - همین ! – این راز پنهانی

از نگاه ساکتم پیداست ، می دانی؟

عشق من ! – بی هیچ تردیدی – بمان با من

عشق یک مفهوم بی « اما» ست ، می دانی؟
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

گل من گریه مکن
که در آینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست

گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه که سکوتت گویاست
از نگه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات
بی نوایی تنهاست
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست

گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی

گل من گریه مکن
که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
دل به امید ببند نا امیدی کفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
در دندان تو در غنچه ی لب زیباست

گل من گریه مکن ...
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

خسته ام از حبس دیوار و قفس ...
خسته ام از حجم سنگین نفس


خسته ام از ابر و باران و غبار ...
از طلوع و از غروب این دیار


خسته ام از دیدن هر منظره ...
از طبیعت در درون پنجره


خسته ام از رفت و آمدهای دور ...
از کویر و دشت و صحرا و عبور

خسته ام از خستگی و سادگی ...
خسته ام از عشق و از ساده دلی
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

خسته ام از حبس دیوار و قفس ...
خسته ام از حجم سنگین نفس


خسته ام از ابر و باران و غبار ...
از طلوع و از غروب این دیار


خسته ام از دیدن هر منظره ...
از طبیعت در درون پنجره


خسته ام از رفت و آمدهای دور ...
از کویر و دشت و صحرا و عبور

خسته ام از خستگی و سادگی ...
خسته ام از عشق و از ساده دلی..
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

برگ سبزم که به پاییز گرفتار شدم
خش خشی در گذر مکتب دیدار شدم


غصه ام در حد و اندازه دلدار نبود
قصه کودک بدخواب دغلکار شدم


من که روزی به جنون درس جنون میدادم
روزگاریسـت که در بند جنون خـوار شدم
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

زندگی چون شاخه گلی ست پر از برگ و پر از خار و پر از گل

یادمان باشد

یادمان باشد اگر شاخه گلی را چیدیم

عطر و خار و گل برگ
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

به یاد داشته باش

هر وقت دلتنگ شدی به آسمان نگاه کن

کسی هست که عاشقانه تو را مینگرد و منتظر توست.

اشکهای تو را پاک میکند و دستهایت را صمیمانه میفشارد.

تو را دوست دارد فقط بخاطر خودت

و اگر باور داشته باشی می بینی ستاره ها هم با تو حرف میزنند.

باور کن که با او هرگز تنها نیستی .
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

چرخید و پیش آورد رنگ دیگری را
شاید بنوشاند شرنگ دیگری را

تا وصل «شیدا» برد و «رسوا» بازگرداند
مهتاب کوهستان پلنگ دیگری را

دیوانه وار از ماه رفتم تا لب چاه
انداختم در چاه سنگ دیگری را

بر تار «چنگ» دیگری زد، چنگ «دیگر»
بر تار زد بر تار چنگ دیگری را

دست پشیمانی به پیشانی گرفتم
یک ننگ پوشانید ننگ دیگری را
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

وقتی می*خندی
عشق،
کوچک*ترین اتفاقی*ست
که می*افتد..
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

چشم وا کردم و دیدم ناگهان افتاده*ام
ناگهان دیدم که از نام و نشان افتاده*ام
سیب سرخی نیم*خورده گوشه*ای افتاده بود
آه تقصیر تو شد از آسمان افتاده*ام
خوب می*دانی چرا افتاده*ای از چشم من
خوب می*دانم چرا از چشم*تان افتاده*ام
این همه با هم تفاوت این همه با هم شبیه
من گره بودم که در کار زمان افتاده*ام
با تو دردی مشترک دارم که می*دانی خودت
من هم از بخت بدم در این جهان افتاده*ام
دیر پیدا کردی*ام ، وقتی مرا دیدی که من
مثل چای تلخ سردی از دهان افتاده*ام
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

چشم وا کردم و دیدم ناگهان افتاده*ام
ناگهان دیدم که از نام و نشان افتاده*ام
سیب سرخی نیم*خورده گوشه*ای افتاده بود
آه تقصیر تو شد از آسمان افتاده*ام
خوب می*دانی چرا افتاده*ای از چشم من
خوب می*دانم چرا از چشم*تان افتاده*ام
این همه با هم تفاوت این همه با هم شبیه
من گره بودم که در کار زمان افتاده*ام
با تو دردی مشترک دارم که می*دانی خودت
من هم از بخت بدم در این جهان افتاده*ام
دیر پیدا کردی*ام ، وقتی مرا دیدی که من
مثل چای تلخ سردی از دهان افتاده*ام .........
 
بالا پایین