SoHeIl
مــدیـر بـازنشـسـتـه
- تاریخ ثبتنام
- Sep 24, 2013
- ارسالیها
- 4,988
- پسندها
- 268
- امتیازها
- 0
اعتبار :
زنگ انشا بود و هر کس از کسی چیزی نوشت
این یکی از دل نوشت و آن یکی از سرنوشت
در دبستان ادب وقتی هنر پا میگرفت
کودک نو پای دل از دست بابا میگرفت
صحبت از بابا شد و از مهربانیهای او
آنکه با آب جبین عمریست میگیرد وضو
کودکی از پیشه ی بابای خود شعری سرود
آفرین بر این هنرمند و بر آن بابا درود
دفتر فهم و ادب با نام خالق باز شد
قصه ی شیرین بابا اینچنین آغاز شد
بچه ها بابای من در کوچه و پس کوچه ها
درس همت میدهد بی منت و بی ادعا
قصه ی بابای من از کوچه ها باید شنید
آنزمان که شانه بر زلف خیابان میکشید
آری آری رفتگر سازی بدست خویش داشت
نغمه ی پاکیزگی از خویشتن جا میگذاشت
چونکه خاک کوچه ها بر روی بابا می نشست
شیشه ی وا ماندگی در خانه ی ما می شکست
رفتگر بابای خوب بچه های شهر ماست
مرد و زن پیر و جوان با چهره ی او آشناست
شرمسارم زین همه لطفی که بابا میکند
من اگر بد میشوم گاهی مدارا میکند
اشگ چشمم میشود جاری فدای روی او
بس که بر دل می نشیند خش خش جاروی او
دست خاک آلوده اش را بوسه باران میکنم
سرمه بر چشمم طلب از پای ایشان میکنم
این همه زیبائی و پاکیزگی در شهر من
میدهد گوئی خبر از روح آباد وطن
این یکی از دل نوشت و آن یکی از سرنوشت
در دبستان ادب وقتی هنر پا میگرفت
کودک نو پای دل از دست بابا میگرفت
صحبت از بابا شد و از مهربانیهای او
آنکه با آب جبین عمریست میگیرد وضو
کودکی از پیشه ی بابای خود شعری سرود
آفرین بر این هنرمند و بر آن بابا درود
دفتر فهم و ادب با نام خالق باز شد
قصه ی شیرین بابا اینچنین آغاز شد
بچه ها بابای من در کوچه و پس کوچه ها
درس همت میدهد بی منت و بی ادعا
قصه ی بابای من از کوچه ها باید شنید
آنزمان که شانه بر زلف خیابان میکشید
آری آری رفتگر سازی بدست خویش داشت
نغمه ی پاکیزگی از خویشتن جا میگذاشت
چونکه خاک کوچه ها بر روی بابا می نشست
شیشه ی وا ماندگی در خانه ی ما می شکست
رفتگر بابای خوب بچه های شهر ماست
مرد و زن پیر و جوان با چهره ی او آشناست
شرمسارم زین همه لطفی که بابا میکند
من اگر بد میشوم گاهی مدارا میکند
اشگ چشمم میشود جاری فدای روی او
بس که بر دل می نشیند خش خش جاروی او
دست خاک آلوده اش را بوسه باران میکنم
سرمه بر چشمم طلب از پای ایشان میکنم
این همه زیبائی و پاکیزگی در شهر من
میدهد گوئی خبر از روح آباد وطن