Welcome!

By registering with us, you'll be able to discuss, share and private message with other members of our community.

SignUp Now!

کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر

اطلاعات موضوع

Kategori Adı اشعار فارسی
Konu Başlığı کلـــــــــــــــبه کوچـــــــــــک شعــــــــر
نویسنده موضوع SoHeIl
تاریخ شروع
پاسخ‌ها
بازدیدها
اولین پسند ارسالی
Son Mesaj Yazan SoHeIl

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

در خویش مانده ام عمری به اشتباه
دست مرا بگیر ای آخرین پناه

با یک سوال تلخ عمرم چنین گذشت
هر شب محاکمه هر روز دادگاه

در طالعم نوشت دستی شکنجه را
عمری عذاب سخت بی جرم بی گناه

دورم من از همه دورم من از خودم
دور از تپش دلم از دیده ام نگاه

بی تو نشسته ام در انزوای غم
بی تو شکسته ام من در میان راه

در سینه ام شبی با یک غم سپید
یک مشت ابر بغض پوشیده روی ماه

قلبم بدون عشق در تیر می تپد
خورشید شو بتاب بر این شب سیاه

من سالیان سال در خویش بوده ام
کس یاد من نکرد حتی به اشتباه

دست مرا بگیر تا با تو نو شوم
هر چند سایه ام جا مانده پشت آه
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

آن چه هر شب بگذرد از چرخ فریاد منست
و آن چه آن مه را به خاطر نگذرد یاد منست
آن چه بر من کارها را سخت می*سازد مدام
بی*ثباتی*های صبر سست بنیاد منست
عشق می*گوید ز من قصر بلا عالی بناست
هجر می*گوید بلی اما بامداد منست
می*گریزد صید از صیاد یارب از چه رو
دایم از من می*گریزد آن که صیاد منست
من ز در بیرون و اهل بزم اندر پیچ و تاب
کان پری را چشم بر در گوش برداد منست
امشبم محروم ازو اما بسی شادم که غیر
این گمان دارد که او در وحدت آباد منست
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

تا مرا صدا کردی ناگهان دلم گم شد
لحظه های خاموشم غرق در تلاطم شد

غصه ی غریب سیب از نگاه من پر زد
قصه ها پر از رنگ خوشه های گندم شد

آسمان بارانی با نگاه پر مهرت
بازتاب رنگینی شکل یک تبسم شد

در دلم غزل جوشید شب ز جام مه نوشید
حس و حال تب من شرح فصل پنجم شد

شعر ناب چشمانت در کلام من گل کرد
از تو گفتم و حرفم نقل قول مردم شد
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

خدا کند نفسش مست نسترن باشد
کسی که دوست ندارد کنار من باشد

بگو کجا ببرم پاره های روحم را
کجاست آنکه بخواهد مرا بدن باشد

چرا همیشه رگ سرنوشت کوچک من
تمام زندگیش دست و پا زدن باشد

چه بی ملاحظه گردن به عاشقی دادم
به مسلخی که نباید سری به تن باشد

کلاف پیله به بازوی این پرنده ببند
که هم لباس رهایی و هم کفن باشد
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

یک طرفه به قاضی می روی

من دفاعی ندارم

من خودم خواستم ببازم

من خودم خواستم

توی خیابان های خواب هایم

آدم اضافه کنم

سیاه بخت شوم
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

سنگ صبور من شده سنگ سبوی من
حالا چگونه جمع شود آبروی من !

حالا که شهر پر شده از های و هوی او
حالا که منتشر شده راز مگوی من

ایکاش اعتماد به این ریسمان نداشت
وقتی به چاه رفت دل چاره جوی من

من هر چه زخم خورده ام از خویش خورده ام
جز من نریخت زهر کسی در گلوی من

من بت پرست بودم و سنگ صبور را
پنداشتم نشسته خدا روبروی من

خود کرده ام که لعنت بسیار بر خودم
دیگر نیاورید خودم را به روی من
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

سنگ صبور من شده سنگ سبوی من
حالا چگونه جمع شود آبروی من !

حالا که شهر پر شده از های و هوی او
حالا که منتشر شده راز مگوی من

ایکاش اعتماد به این ریسمان نداشت
وقتی به چاه رفت دل چاره جوی من

من هر چه زخم خورده ام از خویش خورده ام
جز من نریخت زهر کسی در گلوی من

من بت پرست بودم و سنگ صبور را
پنداشتم نشسته خدا روبروی من

خود کرده ام که لعنت بسیار بر خودم
دیگر نیاورید خودم را به روی من..
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

حسودم،

به انگشتهایت

وقتی موهایت را مرتب میکنند

حسودم،

به چشمهایت

وقتی تو را در آینه میبینند

و حسودم،

به زنی که رد شدن از لنزهای رنگی اش

رنگ پیراهنت را عوض میکند



چه کار کنم؟

من زنِ روشنفکری نیستم

انسانی غارنشینم،

که قلبم هنوز در سرم میتپد؛

- که بادی که پنجره های خانه ام را به هم میکوبد،

روزی اگر موهای دیگری را پریشان کرده باشد چه؟

و بارانی که باریده و نباریده تورا یادم میآورد،

روزی اگر دیگری را یادت بیاورد چه؟ -


حسودم

و هی میترسم از تو

از خودم

از او

میترسم و هی شماره ات را میگیرم

و صدای زنی ناشناس

که شاید عطر تو از گلهای پیراهنش میچکد

که شاید بوی تو از انگشتانش میچکد

که شاید حروف نام تو از لبانش میچکد

هر لحظه از دسترسم دورترت میکند


تو دور میشوی

من

فرو

میروم در غار تنهایی ام

کنار وهمِ خفاشی که این روزها

دنیایم را وارونه کرده ست

لیلاکردبچه
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

سفر هر کجا سایه گسترده *است
چه*ها بر سر آدم آورده *است

کسی را که یک عمر چشم* انتظار
به یک چشم *برهم *زدن برده *است

کسی را که در یاد خواهی *سپرد :
کجا، کی خداحافظی کرده* است

تو گویی که ما را برای وداع
زمین راه و بی*راه پرورده *است

سفر هرکه را دیده*ام برده *است
سفر هیچ*کس را نیاورده *است
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من
دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد
رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من

می*سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت
کانون من، سینه من، سودای من، آذر من

دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت
از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من

گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه آب و گل شد
صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشه کافر من

شکرانه کز عشق مستم، میخواره و می*پرستم
آموخت درس الستم، استاد دانشور من

در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم
خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من

اول دلم را صفا داد، آیینه*ام را جلا داد
آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل
چون می*تواند کشیدن این پیکر لاغر من
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

زندگی کمی دیوانگی می*خواست
اما ما زیادی دیوانه شدیم
از تمام کافه*ها بیرونمان کردند
ما زیادی دیوانه شدیم و
همه*چیز را فراموش کردیم
غیر از خندیدن
به همه*چیز خندیدیم و
خندیدن شغل ما شد
دیوانه که باشی
خودت هم نخندی
زخم*هایت می*خندند !
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

سایه جان رفتنی استیم بمانیم که چه
زنده باشیم و همه روضه بخوانیم که چه

درس این زندگی از بهر ندانستن ماست
این همه درس بخوانیم و ندانیم که چه

خود رسیدیم به جان نعش عزیزی هر روز
دوش گیریم و به خاکش برسانیم که چه

آری این زهر هلاهل به تشخص هر روز
بچشیم و به عزیزان بچشانیم که چه

دور سر هلهله و هاله شاهین اجل
ما به سرگیجه کبوتر بپرانیم که چه

کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند
هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه

بدتر از خواستن این لطمه نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه

ما طلسمی که قضا بسته ندانیم شکست
کاسه و کوزه سر هم بشکانیم که چه

گر رهایی است برای همه خواهید از غرق
ورنه تنها خودی از لجه رهانیم که چه

ما که در خانه ایمان خدا ننشستیم
کفر ابلیس به کرسی بنشانیم که چه

مرگ یک بار مثل دیدم و شیون یک بار
این قدر پای تعلل بکشانیم که چه

شهریارا دگران فاتحه از ما خوانند
ما همه از دگران فاتحه خوانیم که چه
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

می*تراود مهتاب

می*درخشد شبتاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته*ی چند

خواب در چشم ترم می*شکند



نگران با من استاده سحر

صبح می*خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر خاری لیکن

از ره این سفرم می*شکند



نازک*آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می*شکند



دست*ها می*سایم

تا دری بگشایم

به عبث می*پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته*شان

بر سرم می*شکند
.
" نیما یوشیج "
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

می*تراود مهتاب

می*درخشد شبتاب

نیست یک دم شکند خواب به چشم کس و لیک

غم این خفته*ی چند

خواب در چشم ترم می*شکند



نگران با من استاده سحر

صبح می*خواهد از من

کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر

در جگر خاری لیکن

از ره این سفرم می*شکند



نازک*آرای تن ساق گلی

که به جانش کشتم

و به جان دادمش آب

ای دریغا به برم می*شکند



دست*ها می*سایم

تا دری بگشایم

به عبث می*پایم

که به در کس آید

در و دیوار به هم ریخته*شان

بر سرم می*شکند

" نیما یوشیج "
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

اگر سهم من از این همه ستاره

فقط

سوسوی غریبیست

غمی نسیت

همین انتظار رسیدن شب برایم کافیست ....
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

عهد بستیم که من جا نزنم... ممکن نیست
پُرم از موج... به دریا نزنم؟ ممکن نیست

یوسفی بنده*ی من باشد و در پیرهنش...
چنگ چون چنگ زلیخا نزنم؟ ممکن نیست

سهمم از وسوسه*ها، سیب نباید باشد
بوسه بر گونه*ی حوّا نزنم؟ ممکن نیست

عشق پیداتر از آن است که پنهان ماند
به جنون، رنگ تماشا نزنم؟ ممکن نیست

گفته بودم که دگر شعر نمی*گویم... آه...
گفتم امّا چه کنم؟ جا نزنم؟ ممکن نیست!
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

روزی تو خواهی آمد از كوچه های باران
تا از دلم بشویی غمهای روزگاران
تو روح سبز گلزار گل شاداب بی خار
مرا از پا فكنده شكستنهای بسیار
تو ياس نو دمیده من گلبرگ تكیده
روزی آيی كنارم كه عشق از دل رميده
ترا ناديدن ما غم نباشد كـه در خيلت به از ما كم نباشد
من از دست تو در عالم نهم روی ،وليكن چون تو در عالم نباشد
روزی تو خواهی آمد از کوی مهربانی
اما زمن نبينی ديگر به جا نشانی
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

سکوت کردم و فهماندمش عذاب این است

همیشه پرسض ناکرده را جواب این است

به نعره خواست به آرامشم خطی بکشد

سکوت کردم و دریافت باز تاب این است

شکسته بود ولی مویه وار خندید

که چهره باخته را آخرین نقاب این است

به مهر گفتمش:آرام باش و صحبت کن

که در طریق سخن حسن انتخاب این است

چه گفت؟راز ،نه!اما:

نپرس و باور کن

کم است زهر ،که نوشیدن مذاب ای است

نشاندمش که بخوان:

خواند و هم سکوتم شد

سوال کرد که :

با من چه کرده ای ؟

گفتم:

کمی سکوت تو را میکند مجاب این است

من و تو درک سکوت همیم،تا هستیم

و جاودانگی لحظه های ناب این است
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

اي مردمان بگوييد آرام جان من كو
راحت فزاي هرکس محنت رسان من كو
نامش همي نيارم بردن به پيش هركس
گه گه به نازگويم سرو روان من كو
در بوستان شادي هركس به چيدن گُل
آن گل كه نشكنندش در بوستان من كو
جانان من سفر كرد با او برفت جانم
باز آمدن از ايشان پيداست آن من كو
هر چند در كمينه نامه همي نيرزم
درنامه بزرگان زو داستان من كو
هركس به خانماني دارند مهرباني
من مهربان ندارم نامهربان من كو
 

SoHeIl

مــدیـر بـازنشـسـتـه
تاریخ ثبت‌نام
Sep 24, 2013
ارسالی‌ها
4,988
پسندها
268
امتیازها
0

اعتبار :

زود دانستند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغاز تولد کور مادرزاد نیست



حتم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین قسمت فرهاد نیست



ظاهــرا هرچند میـــخندم ؛ درونم شاد نیست

باد اگر در غبغبم دیدی ... به جز غمباد نیست


وضع من از منظر علم روانکاوی بد است

مشکلات جسمی ام اما ... به ظاهر حاد نیست !


مثل شهری جنگی ام که سالـــها بعد از نبــرد

بازسازی گشته اما ... باز هم آباد نیست !


بستگی دارد که از " زندان " چه تعریفی کنیم

هیچکس در هیچ جای این جهان آزاد نیست


زود دانستـــند این دنیا تماشایی نبود

کس از آغـــاز تولد ، کــور مادرزاد نیست


حتـــم دارم تا شکوه کاخ ساسانی به جاست

گوشه ای از چشم شیرین ، قسمت فرهاد نیست
 
بالا پایین